#بسماللهالرحمنالرحیم
●اللّٰهم عجل لولیک الفرج●
•| #تــقویم_روز |•
#چهارشنبه
📗 1398/07/24 ـ (24 #مهر )
📙 2019/10/16 ـ (16 #اکتبر )
📒 1441/02/17 ـ (17 #صفر )
•| #آیــهی_روز |•
《سوره الملك, آيه 29》
قُلْ هُوَ الرَّحْمَنُ آمَنَّا بِهِ وَعَلَيْهِ تَوَكَّلْنَا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ
بگو اوست خداى بخشايشگر به او ايمان آورديم و بر او توكل كرديم و به زودى خواهيد دانست چه كسى است كه خود در گمراهى آشكارى است
•| #ذکـــر_روز |•
یا حَیُّ یا قَیّومُ
ای زنده، ای پاینده
•| #امروز_متعلق_است_به |•
#موسی_بن_جعفر (ع)
#علی_بن_موسی (ع)
#محمد_بن_علی (ع)
#علی_بن_محمد (ع)
•| #مناسبتهای_روز |•
سالنمای #رسمی
روز ملی پارالمپیک
روز پیوند اولیا و مربیان
سالروز واقعه به آتش کشیدن مسجد جامع شهر کرمان به دست دژخیمان رژیم پهلوی (۱۳۵۷ ه.ش)
روز جهانی غذا
سالنمای #محیط_زیست
روز مارماهی دهان گرد(سومین چهارشنبه اکتبر)
● #ویژه
شهادت امام رضا(ع) (به روایتی)
•| #حدیث_روز |•
●امام علی(ع):
يُحشَرُ المُؤَذِّنونَ يَومَ القِيامَةِ طِوالَ الأَعناقِ
در روز قيامت ، مؤذّنان ، گردن فراز محشور مى شوند.
📚المحاسن : ج ١ ص ١٢١ ح ١٢٨
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم
📜 هفدهم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🔰در کنار فرات دو تن را دیدم، یکی پیرمردی تکیده و نابینا با محاسنی سپید، دیگری جوانی رشید•••
🔹خواستم به نزدشان روم و با آنان هم سخن شوم🔹
~ ابتدا با خود گفتم:
"شاید از مخالفین باشند،"
🔹اما طاقت نیاوردم، عاقبت سوی شان رفتم🔹
•••هر دو را می شناختم•••
✔️پیرمرد، از اصحاب نبی بود و یار علی، در هجده غزوه همراه نبی بود و راوی سنت او، و در صفین در خدمت علی•••
✔️و مرد جوان، از اصحاب علی•••
🔺نام پیرمرد، جابر بن عبدالله انصاری، و مرد جوان عطیّۀ عوفی🔻
~ با خود گفتم:
"نزدیک نرو، دور بایست،"
"ببین که این تربیت یافتۀ آل نبی، در زیارتِ حسین چه می کند."
•••جابر تن به آب زد و غُسلی کرد•••
🔰و سپس مُحرِم شد، همچو حاجیان که به شوق طواف کعبه به مکه می روند، همیان گشود و خود را به بوی خوش معطر کرد، ذکر گویان به راه افتاد•••
🔺حمد کرد خدا را و ثنا گفت او را، تا به قبر سالار شهیدان رسید.🔻
•••لحظه ای ایستاد، نفسی تازه کرد•••
🔹نابینا بود، اما تو گویی می دانست قبر حسین در این نزدیکی است.🔹
+ به عطیّه گفت:
"دست مرا بگیر و بگذار روی قبر."
🔸عطیّه دستش را روی قبر گذاشت، جابر صیحه ای زد و از هوش رفت🔸
🔺عطیّه ترسید، دست و پایش را گم کرد🔻
•••آب مَشک را بر او پاشید•••
🔴جابر به هوش آمد•••
+ پیاپی گفت:
"یاحسین! یاحسین! یاحسین!"
○لحظه ای ساکت ماند○
•••سکوت بود و سکوت•••
•••صدایی نشنید•••
✔️ ادامه دارد • • •
● ۳ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده