فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸گل شادی آفرین است
💜این شادی سهم دلهای زیبای
🌸 دوستانی ڪه با یادشان
💜لبخندی از محبت بردل
می نشیند
🌸زندگیتون سرشار از بارش
💜خـــوبی هــای عــالـم
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸در اين عصر زيبا
🤍تمام خوبی ها را
🌸برایتان آرزو میکنم
🤍نه خوشی ها را
🌸خوشی ها
🤍آن است که
🌸شما میخواهید
🤍و خوبی ها آن است که
🌸خدا برایتان میخواهد
🤍عصر تون بخیروخوشی
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدی از راه رسيد قاصد پيام قاضی را به او آورده بود قاضی چی می خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد بهلول به قاصد گفت:از طرف من از قاضی عذر بخواه من امشب مهمان دارم و
نمی توانم بيايم
قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت و گفت قاضی می گويد قدم مهمان بهلول هم روی چشم بهلول بيايد و مهمانش را هم بياورد
بهلول با مهمانش به طرف مهمانی به راه افتادند او در راه به مهمانش گفت فقط دقت كن من كجا می نشينم تو هم آنجا بنشين هر چه می خورم تو هم بخور تا از تو چيزی نپرسيدند حرفی نزن و اگر از تو كاری نخواستند كاری انجام نده
مهمان در دل به گفته های بهلول
می خنديد و می گفت نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت می كند
وقتی به مهمانی قاضی رسيدند خانه پر از مهمانان مختلف بود بهلول كنار در نشست ولی مهمان رفت و در بالای خاته نشست مهمانان كم كم زياد شدند و هر كس می آمد در كنار بهلول می نشست و بهلول را به طرف بالای مجلس می راند بهلول كم كم به بالای مجلس رسيد و مهمان به دم در
غذا آوردند و مهمانان غذای خود را خوردند بعد از غذا ميوه آوردند ولی همراه ميوه چاقويی نبود همه منتظر چاقو بودند تا ميوه های خود را پوست بكنند و بخورند ناگهان مهمان بهلول چاقوی دسته طلايی از جيب خود در آورد و گفت:بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد
مهمانان به چاقوی طلا خيره شدند چاقو بسيار زيبا بود و دسته ای از طلا داشت
مهمانان از ديدن چاقوی دسته طلايی در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيری به نظر
می رسيد تعجب كردند در آن مهمانی شش برادر بودند كه وقتی چاقوی دسته طلا را ديدند به هم اشاره كردند و برای مهمان بهلول نقشه كشيدند
برادر بزرگتر رو به قاضی كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد و گفت ای قاضی اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهای زيادی است كه گم شده است ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما می خواهيم داد ما را از اين مرد بستانی و چاقوی ما را به ما برگردانی
قاضی گفت آيا برای گفته هايت شاهدی هم داری
برادر بزرگتر گفت من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته های مرا تصديق خواهند كرد
پنج برادر ديگر هم گفته های برادر بزرگ را تاييد كردند و گفتند چاقو متعلق به پدر آنهاست كه سالها پيش گم شده است
قاضی وقتی شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است قاضی دستور داد مرد را به زندان ببرند و چاقو را به برادر بزرگ برگردانند
بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت ای قاضی اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحويل شما می دهم تا هركاری خواستيد با او بكنيد
برادر بزرگ گفت نه ای قاضی تو راضی نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهای ياد می دهد كه حق ما از بين برود
قاضی رو به بهلول كرد و گفت بهلول تو قول می دهی كه به اين مرد چيزی ياد ندهی تا من او را موقتا آزاد كنم
بهلول گفت ای قاضب من به شما قول
می دهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم و اصلا كلمه ای هم به او ياد ندهم
قاضی گفت چون اين مرد امشب مهمان بهلول بود برود و شب را با بهلول بماند و فردا صبح بهلول قول می دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدی به زندانش بيندازيم
برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت و به خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفی نزد به محض اينكه به خانه شان رسيدند بهلول زمزمه كنان گفت:بهتر است بروم سری به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است و احتياج به غذا دارد
مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است گفت:نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر
می زنم
بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد خر سر در آخور فرو برده بود و در حال نشخوار علفها بود
بهلول چوب كلفتی برداشت و به كفل خر كوبيد خر بيچاره كه علفها را نشخوار
می كرد از شدت درد در طويله شروع به راه رفتن كرد بهلول گفت:ای خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتی وارد مجلس شدی حرف نزن هر جا كه من نشستم تو هم بنشين اگر از تو چيزی نخواستند دست به جييبت نبر چرا گوش نكردی هم خودت را به درد سر انداختی هم مرا. فردا تو به زندان خواهی رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش را نتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت
بهلول ضربه شديدتری به خر بيچاره زد و گفت ای خر گوش كن فردا اگر قاضی از تو پرسيد اين چاقو مال توست بگو نه من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلی وقت بود كه دنبال صاحبش می گشتم تا آن را به صاحبش بر گردانم ولی متاسفانه صاحبش را پيدا نمی كردم
🔴 گیف مذهبی
https://eitaa.com/kgifemazhabiج
اگر اين چاقو مال اين شش برادر است آن را به آنها مي دهم اگر قاضی از تو پرسيد اين چاقو را از كجا پيدا كرده ای مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده ای
بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگی بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادی به همراه می برد و با آنها تجارت می كرد تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند
من بالای سر پدر بيچاره ام حاضر شدم پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند و اين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم می گردم در هر مهمانی اين چاقو را نشان می دهم و منتظر می مانم كه صاحب چاقو پيدا شود، و من قاتل پدرم را پيدا كنم
اكنون ای قاضی من قاتل پدرم را پيدا كرده ام اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند
بهلول كه اين حرفها را در ظاهر به خر
می گفت ولی در واقع می خواست صاحب خر گفته های او را بياموزد او چوب ديگری به خر زد و گفت ای خر خدا فهميدی يا تا صبح كتكت بزنم
صاحب خر گفت بهلول عزيز نه تنها اين خر بلكه منهم حرفهای تو را فهميدم و به تو قول می دهم در هيچ مجلسی بالاتر از جايگاهم ننشينم و اگر از من چيزی نپرسيدند حرف نزنم و اگر چيزی از من نخواستند دست به جيب نبرم
بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهای او را به خوبی ياد گرفته است رفت و به راحتی خوابيد فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضی رساند و تحويل داد و خودش برگشت
قاضی رو به مرد كرد و گفت ای مرد آيا اين چاقو مال توست
مرد گفت نه ای قاضی اين چاقو مال من نيست من خيلی وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو می گردم تا آن را به صاحبش برگردانم اگر اين چاقو مال اين برادران است من با رغبت اين چاقو را به آنها می دهم
قاضی رو به شش برادر كرد و گفت شما به چاقو نگاه كنيد اگر مال شماست آن را برداريد برادر بزرگ چاقو را برداشت و با خوشحالی لبخندی زد و گفت:ای قاضی من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوی گمشده پدر من است
پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند و گفتند بلی ای جناب قاضی اين چاقو مطمئنا همان چاقوی گم شده پدر ماست
قاضی از مرد پرسيد ای مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده ای
مرد گفت ای قاضی اين چاقو سرگذشت بسيار مفصلی دارد پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگی بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادی به همراه داشت و شغلش تجارت بود تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند من سراسيمه بالای سر پدر بيچاره ام حاضر شدم پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند و اين چاقو تا دسته در قلب پدر من بود
من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم
می گردم در هر مهمانی اين چاقو را نشان
می دهم و منتظر می مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم اكنون ای قاضی من قاتل پدرم را پيدا كردم اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را بدهند
شش برادر نگاهی به هم انداختند آنها بدجوری در مخمصه گرفتار شده بودند آنها باادعای دروغينی كه كرده بودند مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد سالها در زندان بمانند برادر بزرگ گفت ای قاضی من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد چون سالهای زيادی از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام
برادران ديگر هم به ناچار گفته های او را تاييد كردند و گفتند كه چاقو فقط شبيه چاقوی ماست ولی چاقوی ما نيست
قاضی مدت زيادی خنديد و به مرد مهمان گفت ای مرد چاقويت را بردار و برو پيش بهلول من مطمئنم كه اين حرفها را بهلول به تو ياد داده است والا تو هرگز
نمی توانستی اين حرفها را بزنی
مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد
کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی
چون چیز نپرسند تو از پیش مگوی
دادند دو گوش و یک زبان از آغاز
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
📕داستانهای کوتاه
🔴گیف مذهبی
https://eitaa.com/kgifemazhabi
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤تسلیت ای یاران ماه محرّم شد
🕯بزم عزاداران حلقه ماتم شد
🖤جبریل امین سینه زده جامه دریده
🕯خون جگر فاطمه از دیده چکیده
🖤ماه عزا آمد
🖤پیشاپیش ایام سوگواری
اباعبدالله الحسین علیه السلام برشما تسلیت باد🖤
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
4_5981167131377533686.mp3
6.12M
🎤نوای دلنشین استاد حاج شهروز اردبیلی
🔳روضه حضرت ابوالفضل علیه السلام
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
حمد لله گرم اولوب بیر دفعه ده بازار عشق
یوز قویوب بازاره اگنینده قرا تجار عشق
آسمان دا غم هلالی باشلییور اوز سئیرینی
بزم ماتم ده گرک دیر باشلانا دیدار عشق
عشق اختارسان اگر گل اخلاصیله گل هییته
قاره کوینگ قاره پرچم لر اولوب معیار عشق
باخما بیر عده شماتت ائییلور هذیان دئیور
شاخه ی گلده بو قانون دور که اولسون خار عشق
چوخلاری بنده اولوب اوز نفسینه عشق ادینه
بیلمرم الچاقلاشیب علت ندور دیوار عشق
یاره قربان اولمیان عاشیق تاپانماز قدر و جاه
باش و جاندان گچمین عشاقه اولسون عار عشق
اولماسان محرم اگر پیغام دعوت گلمه سه
هر کیمه قسمت اولانماز تا اولار غمخوار عشق
اتش عشقه یانار سرمست اولان پروانه لر
تا قیامت پرده لی قالسین کرگ اسرار عشق
کاش منی چکسینله داره بیر گونی حلاج تک
تا یایلسین عالمه بر دفعه ده اخبار عشق
هر کیم اولسام دا یقینیم وار حسینه نوکرم
دلخوشام ادیم یازیلسا نوکر دربار عشق
دمبدم مدهوش ائدیر کرب و بلا عطری منی
مست ائدیب دیر روحیمی ایل لردی که گلزار عشق
✍منکلام:کربلایی محمد هوشمند
متخلص به مدهوش
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا