eitaa logo
خادم|روزنوشت های یک طلبه
377 دنبال‌کننده
227 عکس
86 ویدیو
1 فایل
گفت خادمی؛ختم به سلمان میشه برای اهل بیت شدن؛مِنّا شدن📿 روزنوشت های یه طلبهِ جهادی💬 خادم ✍ @hajimirzai 🔹️سطح دو حوزه علمیه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
شما برادر عزیز،مسئول محترم! در طبقه هشتم برج وزارت خانه در دمای ۳۵ درجه تهران نشستی! صفحه موبایلت ساعت نماز را نشان میدهد. نفس عمیق میکشی.کولر گازی که هوای اتاقت را به ۱۸ درجه رسانده را خاموش میکنی. دمپای را از پایت در میاری کفش های مشکی را پوشیده و آستین پیراهن هاکوپیان را بالا میزنی! حین تا زدن مواظب پیراهنت هستی چروک نشود! در اتاق را باز میکنی از تفاوت یخچالی که در اتاقت درست کردی تا محیط نسبتا خنک اداره متوجه شدی  که ای آقا ظاهرا هوا گرمه.گرم! اینک جلوی آسانسور منتظر ایستادی! نوفیکشن های موبایل ول کن ماجرا نیستند. دینگش درمیاید و موبایل را از جیب شلوار پارچه ای ات بیرون میکشی! آسانسور رسید،سوارمیشی! مشغول چک کردن خبر هایی که میبینی در شمال سیستان ریزگرد های ۱۲۰ کیلومتری شماری را روانه بیمارستان کرده،کسب و کار تعطیل شده و شعاع دید به کمتر از ۱۰ متر رسیده! آهی میکشی،و خبر بعدی را می‌خوانی ذخیره آب سیستان به حد هشدار رسیده و این یعنی فاجعه! نفس عمیق میکشی،به دلهره می‌افتی ناراحت میشوی،ولی خب تهرانی،۱۴۷۶ کیلومتر دورتر از میدان. با وجدانی،حاج قاسم رو دوست داری نماز شب خونی ولی خب چون نیستی نمیفهمی! نمیفهمی دریچه چشمانت باز نشود،در گرما عرق بریزی،خاک وجودت را گرفته باشد تشنه شده باشی و تا آب را باز کنی ببینی آب لجن ناک اینجا مزه خاک می‌دهد! آقایان ستاد خاک بر سرتان تا وقتی که جلسات مدیریت بحران شما کیلومتر ها دورتر از محل بحران باشد! ✍خادم به کانال خادم | روزنوشت های یک طلبه بپیوندید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا روح الله درسته ما میریم کربلا ولی میدونیم تک تک قدم هامون ثانیه ثانیه نفس کشیدن هامون همه و همه اش مدیون مجاهدت ها و قیام شماست! از اون بالا بالا ها برای ما زائر های سیدالشهدا دعا کن دعا برای مصلح شدن جهادی شدن اهل خدا شدن! ✍خادم
عزیزان انشالله سفر کربلا دعاگوی همه اعضای کانال هستم❤️ یکسری روایت هم از اربعین میزارم به شرط حیات یاعلی
قربان آن بچه که عالم کودکی اش با امام معنا پیدا می‌کند! بتول در حی المیسان کنار پدرش ابوکرار مشغول خدمت است.از کنار موکب با صفایشان رد میشوم. دود آتش چای دشداشه ام را معطر می‌کند. معطر به عطر مشایه! قیر،سیاهه ای شیرین یا همان چای عراقی را برمیدارم. در کنار  آتش دودی میشوم و مشغول نظاره ی مکان روبروی موکب! اینجا همه چی با امام معنا پیدا می‌کند همه چیز حتی بتول! دختر بچه ۴ ساله که حالا دمپایی صورتی رنگش بخاطر کار در موکب سیاه شده. کارش پخش دستمال است و چند دقیقه یکبار بسته ای جدید از ابوکرار می‌گیرد  برای پخش. مات دیدنش شدم.انقدری که نفهمیدم قیر ببخشید چای عراقی ام سرد شده! در میانه پخش، دستمال های کاغذی اش تمام شد. به حلقه چشم هایش نگاه کردم. جمع شده،استرس گرفته،بدون هیچ معطلی با همان دمپایی صورتی خودش را شتابان رساند به ابوکرار! راستش تا قبل از این عبارت "الْمُسَارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضَاءِ حَوَائِجِهِ‏" را با لحن صبحگاهی فرهمند شنیده بودم! اما اینجا در ۷۶ کیلومتری حرم مطهر امام حسین بتول پیشی گرفته ی برای امامش را دیدیم. با خود مدام میگویم: قربان آن بچه که عالم کودکی اش با امام معنا پیدا می‌کند. ✍هاتف 🔻به خادم | روزنوشت های یک طلبه بپیوندید
اما دلِ من جاماند ...❣️ دقیقا همین‌جا 🌟 بین این دختربچه هایی که مثل فرشته‌های آسمونیِ روی زمین باعشق و شور و حرارت و تکاپو خودشان را به کاری مشغول کرده بودند ... 💞 بین همین دختربچه‌های از گل زیباتر و مهربان‌تر که با افتخار برای زائرای اربابشون لیوان می‌شُستن و طی می‌کشیدن و چای می‌ریختن ... 🫠 بین همین‌هایی که اسمشون هم مثل خودشون زیبا بود؛ سُکَینة ، رُقَيَّة ، فاطمة ، زهراء و ... اربعینِ حسین (علیه السلام) معجونی ناب از ابراز عشقِ یک عالَم به محبوب‌ترین معشوقِ جهانه ❤️ ✍️🏻کمیل به خادم بپیوندید ❤️❣️
شور2 (4).mp3
8.64M
نمیشه باورم تو کربلام ابالفضل 🌱
نوکری اینجا شخصی نیست، نسلیه! کنارم نشست. با هم عربی را به لهجه پشتو صحبت کردیم. خداروشکر برای نعمت دست و اشاره که زحمت انتقال مفاهیم را می‌کشید. از سنش پرسیدم و اینکه کلاس چندم است. آشنایی اولیه خیلی طولانی نبود. با گفتن "عفوا" دراز کشیدم و به صحبت ادامه دادم. احساس صمیمت کرد. سرش را بر بازویم گذاشت و به صفحه موبایلم نگاهی انداخت. صحبتش را ادامه داد. صمیمیت‌مان بیشتر شد. حالا جفتمان به عربیِ پشتو صحبت می‌کردیم، اما این‌بار بدون اشاره دست. او یک الف و لام برمی‌داشت و من یک الف و لام می‌گذاشتم. کار جلو می‌رفت. پدرش آمد؛ با همان هیبت عربی. سیبیل به دشداشه یا دشداشه به سیبیلش ابهت خاصّی داده بود. به پسرش نهیب زد. تا آمد جا خوردم. آمدم بلند شوم گفت: لا اِگعِد" آنی تَعلمهُ الخِدمَه" نه، شما بشین! دارم به او خدمت کردن یاد می‌دهم. با خود فکر می‌کنم نوکری اینجا شخصی نیست، نسلیه؛از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود. ✍خادم عضو خادم بشوید
با خود فکر می‌کنم این حجم از خبر و دیتا در مجازی فرصتی برای تفکر به ما میدهد؟! ✍خادم