✨﷽✨
🌷 حکایت
✨ابن شهرآشوب درکتاب مناقب ازابوحمزه ثمالی نقل می کند:
✨روزی نزد امام سجاد علیه السلام بودم که عبدالله بن عمر آمد و گفت:ای فرزند حسین!
✨شما گفته اید: یونس که گرفتار ماهی شد و آن مصایب را دید بخاطراین بوده که وقتی ولایت جدم براو عرضه شد توقف کرد و دچار تردید شد؟
✨فرمود:بلی مادرت به عزایت بنشیند!(احتمالا این کلام به خاطرحالت توهین آمیز و تمسخر او بود}
✨عرض کرد:آن را به من نشان بده اگر راست می گویی؟
✨امام سجاد(علیه السلام )دستورداد که او و من چشمهای خود را با دستمالی ببندیم.
وبعدازمدتی فرمودند:چشم خود را بازکنید!ناگاه دیدیم کناردریا هستیم و آب بشدت موج می زند.
✨عبدالله بن عمربه وحشت افتاد و عرض کرد: ای سرورمن!خونم به گردن شمااست!شمارابه خدا جان مراحفظ کنید.
✨امام سجاد(علیه السلام)فرمودند:ازمن دلیل وبرهان خواستی؟
سپس امام(علیه السلام )آن ماهی راصدازد.
✨ فورا ماهی بزرگی سر خود را ازدریابیرون آورد که مانند کوهی بزرگ بود و می گفت:لبیک لبیک یاولی الله(من درخدمتم چه می فرمایید ای ولی خدا؟)
✨امام(علیه السلام)فرمود:توکیستی؟
ماهی عرض کرد:ای سرورمن!من ماهی یونس هستم .
حضرت فرمود:قصه ی یونس رابرای ماتعریف کن.
✨ماهی عرض کرد:خداوند تبارک وتعالی از زمان حضرت آدم تاجدت خاتم انبیا هیچ پیغمبری رابه رسالت مبعوث نفرمود مگر اینکه ولایت شما اهل بیت رابراو عرضه داشت.
✨هرکدام ازآنها پذیرفت سالم ماند و از گرفتاری رها شد،ولی هرکدام توقف و تردید کرد گرفتار شد
آدم گرفتار نافرمانی شد،
نوح دچار طوفان دریا شد،
ابراهیم گرفتار آتش شد،
یوسف به زندان افتاد،
ایوب مبتلا به انواع بلاهاشد،
داوود آن خطا را مرتکب شد،
تازمان یونس فرا رسید...
✨خداوند تبارک وتعالی به او وحی فرمود:ای یونس!ولایت امیرالمومنین علی(علیه السلام)وامامان از نسل او را بپذیر.
✨یونس عرض کرد:چگونه کسی راکه ندیده ام ونشناخته ام ولایتش راقبول کنم؟و علاوه بر این ازمیان قوم خود(غضبناک)بیرون رفت.
✨خداوند تبارک و تعالی به من دستور داد که یونس را ببلعم ولی استخوانهای اورا سست وضعیف نکنم بلکه سالم نگه دارم،مدت چهل شبانه روز درشکم من ماند و در میان دریا و تاریکی های سه گانه صدامیزد:(لا اله الاأنت سبحانک إنی کنت من الظالمین)جز توخدایی یگانه نیست،توپاک ومنزهی ومن ازستمکارانم؛
✨ ولایت امیرالمومنین علی(علیه السلام ) و امامان ازفرزندان او را قبول کردم.
✨پس چون به ولایت شما ایمان آورد پروردگار عالم دستور داد تا او را درساحل دریابیندازم...!
📚داستانهاى بحارالانوار جلد پنجم
محمود ناصرى
↶【به ما بپیوندید 】↷
___
🌍 http://eitaa.com/joinchat/1384185856C0c29331589
✨﷽✨
🌷حکایت تاجر متوكل
✨در زمان پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله و سلم مردی هميشه متوكل به خدا بود و برای تجارت از شام به مدينه می آمد. روزی در راه دزد شامی سوار بر اسب، بر سر راه او آمد و شمشير به قصد كشتن او كشيد.
✨تاجر گفت: ای سارق اگر مقصود تو مال من است، بيا بگير و از قتل من درگذر.
✨سارق گفت: قتل تو لازم است، اگر ترا نكشم مرا به حكومت معرفی می كنی.
✨تاجر گفت: پس مرا مهلت بده تا دو ركعت نماز بخوانم؛ سارق او را امان داد تا نماز بخواند. مشغول نماز شد و دست به دعا بلند كرد و گفت: بار خدايا از پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم تو شنيدم هر كس توكل كند و ذكر نام تو نمايد در امان باشد، من در اين صحرا ناصری ندارم و به كرم تو اميدوارم.
✨چون اين كلمات بر زبان جاری ساخت و به دريای صفت توكل خويش را انداخت، ديد سواری بر اسب سفيدی نمودار شد، و سارق با او درگير شد.
✨آن سوار به يك ضربه او را كشت و به نزد تاجر آمد و گفت: ای متوكل، دشمن خدا را كشتم و خدا تو را از دست او خلاص نمود.
✨تاجر گفت: تو كيستی كه در اين صحرا به داد من غريب رسيدی؟
گفت: من توكل توام كه خدا مرا به صورت ملكی در آورده و در آسمان بودم كه جبرئيل به من ندا داد: كه صاحب خود را در زمين درياب و دشمن او را هلاك نما.
الان آمدم و دشمن تو را هلاك كردم، پس غايب شد.
✨تاجر به سجده افتاد و خدای را شكر كرد و به فرمايش پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم در باب توكل اعتقاد بيشتری پيدا كرد. پس تاجر به مدينه آمد و خدمت پيامبر صلی الله عليه و آله رسيد و آن واقعه را نقل كرد، و حضرت تصديق فرمود.
✨آری توكل انسان را به اوج سعادت می رساند و درجه متوكل درجه انبياء و اولياء و صلحاء و شهداء است.
📗 #خزينه_الجواهر، ص 679
👤 حاج شیخ علی اكبر نهاوندی
↶【به ما بپیوندید 】↷
_______________
🌍 http://eitaa.com/joinchat/1384185856C0c29331589
✨﷽✨
🌷 استاد محمد رضا رنجبر
✨ شما اول انگشت خود را در استمپ می گذاری و آن را جوهری می كنی و بعد پای يک قرارداد انگشت زده و آن را جوهری می كنی . يعنی تا اين انگشت خود جوهری نشود نمی تواند برگ كاغذی را جوهری كند
✨ هندسهٔ عالم هم همين است . ما تا خود يک ويژگی و صفتی پيدا نكنيم ، نمی توانيم ديگران را دعوت كنيم تا آن ويژگی و صفت را پيدا كنند.
✨اين است كه قرآن كريم گلايه می كند: چرا يك حرف هايی می زنيد كه خود انجام نمی دهيد؟! (صف ، ۲)
✨ درست مثل سوزن كه برای همه لباس می دوزد ، اما خود برهنه است
↶【به ما بپیوندید 】↷
_______________
🌍 http://eitaa.com/joinchat/1384185856C0c29331589
✨﷽✨
🌷استاد فاطمی نیا :
✨ از صبح که پا میشی ؛ فلان کس چی گفت !؟ فلان کس چی کرد !؟ فلان روزنامه چی نوشت !؟ ول کن......!
✨روایت داریم که اغلب جهنمی ها ، جهنمی زبان هستند . فکر نکنید همه شراب می خورند و از در و دیوار مردم بالا می روند!
✨یک مشت مومن مقدس را می آورند جهنم که آقا تو صفوف نماز جماعت می نشستند آبرو میبرند...
✨امیرالمومنین به حارث همدانی فرمودند اگر هر چه را که می شنوی بگویی ، دروغگو هستی !
✨سیدی در قم مشهور بود به سید سکوت ، با اشاره مریض شفا میداد . از آیت الله بهاالدینی راز سید سکوت را پرسیدم ؟ با دست به لبانش اشاره کردند و فرمودند درِ آتش را بسته بودند...
↶【به ما بپیوندید 】↷
_______________
🌍 http://eitaa.com/joinchat/1384185856C0c29331589
✨﷽✨
🌷حجت الاسلام رفیعی :
✨ در قیامت جهنمی ها از بهشتی ها می پرسن مگه ما باهم تو یه محله تو یه شهر نبودیم؟ چی باعث شد شما بهشتی بشین ما جهنمی؟!!
بهشتیان جواب میدن، به #پنج_دلیل شماها صفتون از ما جدا شده، سوره حدید آیه ۲۲:
✨اول: ❶【خود فریب بودید】. هِی توجیه کردید، مالیات دادید به دولت گذاشتید پاحساب خمس، تو کارهاتون سعی کردید توجیه کنید و از استدلال بگریزید
✨دوم: ❷【در کار خیر تعلل کردید.】 آقا در کار خیر بشتابید. روایت دارد که وقتی انسان میخواد صدقه بده شیطان دست آدمو میگیره و وسوسه می کنه، لذا قرآن درباره کار خیر می فرماید: "فالستبقو الخیرات" در کار خیر سبقت بگیرید
✨سوم: ❸【 شک کردید】. یقین در زندگیتون نداشتید. یه روز رو سند این دعا شک کردید، یه روز رو آیه فلان کردید، خیلی مواظب باشید، دشمنا خیلی دارن شبهه افکنی می کنند تا مردم از دین فرار کنند.
✨چهارم: ❹【آرزوهای طولانی شما رو گول زد】.
✨پنجم: ❺【شیطان بر شما حاکم شد】.
↶【به ما بپیوندید 】↷
_______________
🌍 http://eitaa.com/joinchat/1384185856C0c29331589
🌷
میپرسن مگه خدا رو دیدیدی؟
جواب دادم . آره دیدم!
کی کجا..؟
میگم...
اونجایی كه لغزیدم دستمو گرفت
اون وقتيكه کج رفتم هدایتم کرد..
ناخوش بودم و عافیتم داد..
تنگدست بودم و رزقم داد..
↶【به ما بپیوندید 】↷
_______________
🌍 http://eitaa.com/joinchat/1384185856C0c29331589
✨﷽✨
🌷 حکایت
✨پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد.
✨یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند.
✨از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟
✨مادر گفت: از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم. فرزند باتعجب گفت: داری جان می دهی و از من اینها را درخواست می کنی؟
و قبلا به من گلایه نکردی.
✨مادر پاسخ داد: بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم وعادت کردم ولی می ترسم تو وقتی فرزندانت در پیری تورا به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی.
↶【به ما بپیوندید 】↷
_______________
🌍 http://eitaa.com/joinchat/1384185856C0c29331589