✨﷽✨
🌷 حکایت
✨پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد.
✨یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند.
✨از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟
✨مادر گفت: از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم. فرزند باتعجب گفت: داری جان می دهی و از من اینها را درخواست می کنی؟
و قبلا به من گلایه نکردی.
✨مادر پاسخ داد: بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم وعادت کردم ولی می ترسم تو وقتی فرزندانت در پیری تورا به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی.
↶【به ما بپیوندید 】↷
_______________
🌍 http://eitaa.com/joinchat/1384185856C0c29331589
✨﷽✨
🌷حکایت
✨بهلول هارون را در حمام دید و گفت : به من یک دینار بدهکاری ، طلب خود را می خواهم.
✨هارون گفت : اجازه بده از حمام خارج شوم ، من که این جا عریانم و چیزی ندارم بدهم.
✨بهلول گفت : در روز قیامت هم این چنین عریان و بی چیز خواهی بود ، پس طلب دنیا را تا زنده ای بده . که حمام آخرت گرم است و دستت خالی ...
↶【به ما بپیوندید 】↷
_______________
🌍 http://eitaa.com/joinchat/1384185856C0c29331589
✨﷽✨
🌷آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
✨↫ڪسے ڪه خـدا به او توفيق دعا ڪردن داده، توفيق اجابت را هم داده است.
#ادعــونے_استجب_لڪــــم
✨↫روايت داريم هرڪس بعد از نماز ، يك دعای مستجاب دارد وقتے خدا به شما ميگويد بعد از نماز دستت را بلند ڪن و يڪ حاجت از خدا بخواه چرا نميڪنی
✨↫آنوقت ميگويے چرا دعا مستجاب نميشود بعد از نماز دعا ڪن سلام ڪه دادی دستت را بالا ببر و دعا ڪن ...
#اللهــم_عجــل_الولیڪ_الفـــرج
↶【به ما بپیوندید 】↷
_______________
🌍 http://eitaa.com/joinchat/1384185856C0c29331589
✨﷽✨
🌷 حکایت مرد صابونی
✨ در مغازه عطاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سِدر و کافور به دکان من وارد شدند. متوجه شدم اهل بصره و مردم عادی نیستند. با پرسش و اصرار متوجه شدم از ملازمان حضرت حجت هستند. با تضرع و زاری از آنها خواستم مرا به ملاقات حضرت ببرند. در نهایت پذیرفتند و به راه افتادیم.
✨ در راه باران گرفت. اتفاقا من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم. وقتی باران را دیدم به یاد صابون ها افتادم و خاطرم پریشان شد. مقداری که رفتیم در دامنه ی بیابان به چادری رسیدیم. یکی از ملازمان گفت حضرت در آن چادر است و برای گرفتن اذن دخول برای من، به داخل رفت.
✨ گفت و گوی آنها را شنیدم که حضرت فرمودند: او را به جای خود برگردانید و دست رد به سینه اش بگذارید، تقاضای او را اجابت نکنید و در شمار ملازمان ما ندانید، زیرا او مردی است صابونی.
📚 کتاب میر مهر، ص ٣٠٨
آل عمران، آیه ٩٢: "لَن تَنَالُوا البِرَّ حَتَّی تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ"
↶【به ما بپیوندید 】↷
_______________
🌍 http://eitaa.com/joinchat/1384185856C0c29331589
✨﷽✨
💠مرگ که ترس نداره💠
🌷از حضرت علی (ع) سؤال شد که چرا مرگ را دوست داری و گاهی میفرمایی که انس من به مردن از علاقه طفل به پستان مادرش بیشتر است.
🌷حضرت در پاسخ فرمودند:
✅چون نمونه الطاف خدا را در دنیا دیدم یقین پیدا کردن که آن خدایی که در دنیا آنقدر به من لطف کرد و مرا در راه فرشتگان و پیامبرانش سوق داد ، در روز قیامت هم مرا فراموش نخواهد کرد،
✅آری من از مقصد و نوع برخورد و پذیراییهای آن خدای بزرگ در آن روز حساس دلهره ای ندارم.
📕معاد، استاد قرائتی، 184
⭕️تذکر:
البته این علاقه به مرگ برای کسیست که به آنچه خدا از او خواسته تا حد قابل قبولی عمل کرده و برای مرگ آماده شده است. اگر توانستیم اینگونه باشیم، دیگه خود به خود ترس بیجا از مرگ از دلهای ما خواهد رفت.
↶【به ما بپیوندید 】↷
_______________
🌍 http://eitaa.com/joinchat/1384185856C0c29331589
✨﷽✨
🌷حکایت
✨ميگويند روزي مرد کشک سابي نزد شيخ بهائي رفت و از بيکاري و درماندگي شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بياموزد، چون شنيده بود کسي که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهايش برسد.
✨شيخ مدتي او را سر گرداند و بعد به او ميگويد اسم اعظم از اسرار خلقت است و نبايد دست نااهل بيافتد و رياضت لازم دارد و براي اين کار به او دستور پختن فرني را ياد ميدهد و ميگويد آن را پخته و بفروشد بصورتي که نه شاگرد بياورد و نه دستور پخت را به کسي ياد دهد.!
✨مرد کشک ساب ميرود و پاتيل و پياله اي ميخرد شروع به پختن و فروختن فرني ميکند و چون کار و بارش رواج ميگيرد طمع کرده و شاگردي ميگيرد و کار پختن را به او ميسپارد.!
✨بعد از مدتي شاگرد ميرود بالا دست مرد کشک ساب دکاني باز ميکند و مشغول فرني فروشي ميشود به طوري که کار مرد کشک ساب کساد ميشود.!
✨کشک ساب دوباره نزد شيخ بهائي ميرود و با ناله و زاري طلب اسم اعظم ميکند.
✨شيخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او ميگويد: «تو راز يک فرنيپزي را نتوانستي حفظ کني حالا ميخواهي راز اسم اعظم را حفظ کني؟ برو همان کشکت را بساب.»
↶【به ما بپیوندید 】↷
_______________
🌍 http://eitaa.com/joinchat/1384185856C0c29331589