eitaa logo
📌نبرد آخر(حوادث آخرالزّمان )
12.7هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
6.6هزار ویدیو
43 فایل
این کانال به جنگ های آخرالزمانی سربازان جبهه حق با سربازان جبهه شیطانی می پردازد(انتشار مطالب، آزاد) تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/4031513195Cc2c5e9c9df
مشاهده در ایتا
دانلود
ღ 📜 ❤️ رسول اکرم (ص) : هر امتی را سیاحتی است؛ و سیاحت امت من جهاد در راه خدا است. ➮ @YekJoreMarefat
◈ ✍ 💛عـــلامه تهرانـــے(ره) : در همه شبانه‌روز محبت‌و عشق خـــدا را بردل خود مــرور دهید بخصوص موقع خــوابِ شبـــانه بیشتر مقیّد به این امـــر باشید. ➯ @YekJoreMarefat
🔰داستان حج عبدالجبار و زن علوی 💠 آورده اند که روزى یکى از بزرگان عرب به سفر حج مى رفت. نامش عبدالجبار بود 💰هزار دینار طلا در کمر داشت. چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد. عبدالجبار براى تفرج و سیاحت، گرد محله هاى کوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسید. 🐓زنى را دید که در خرابه مى گردد و چیزى مى جوید. در گوشه مرغک مردارى (مرغ مرده) افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت. 💬 عبدالجبار با خود گفت: «بى گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان مى دارد.» ♦️در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد. چون زن به خانه رسید، کودکان دور او را گرفتند که اى مادر! براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم! 🍗مادر گفت: «عزیزان من! غم مخورید که برایتان مرغکى آورده ام و هم اکنون آن را بریان مى کنم.» ⭕️عبد الجبار که این را شنید، گریست و از همسایگان احوال وى را باز پرسید. گفتند: «سیده اى است، زن عبدالله بن زیاد علوى، که شوهرش را حجاج ملعون کشته است. او کودکان یتیم دارد و بزرگوارى خاندان رسالت نمى گذارد که از کسى چیزى طلب کند.» 💰عبدالجبار با خود گفت: «اگر حج مى خواهى، این جاست.» بى درنگ آن هزار دینار را از میان باز کرد و به زن داد. 🍶عبد الجبار آن سال به ناچار در کوفه ماند و حج نرفت و به سقایى مشغول شد. 🕋 هنگامى که حاجیان از مکه باز گشتند، وى به پیشواز آنها رفت. مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و مى آمد. 🐫چون چشمش بر عبد الجبار افتاد، خود را از شتر به زیر آورد و گفت: «اى جوانمرد! از آن روزى که در سرزمین عرفات، ده هزار دینار به من وام داده اى، تو را مى جویم. اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان!» ❗️عبد الجبار، دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد.  عبدالجبار حیران در این داستان مانده بود که در این هنگام آوازى شنید: 🕊«اى عبد الجبار! هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته اى به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشى هر سال حجى در پرونده عملت مى نویسیم، تا بدانى که هیچ نیکوکارى بر درگاه ما تباه نمى گردد. ➮ @YekJoreMarefat
‌‌ツ 🌺آیت الله بــهاءالدینـــے(ره): هیچ چیز به اندازه انسان در ساختن دیگران مـؤثر نیست و حرکات یک انسان وارســـته خود تبلیغ به وارستگی است. ➮ @YekJoreMarefat
🎊🎉 شعبان شد و پیکِ عشق از راه آمد عطر نفس بقیه الله آمد با جلوه سجاد و ابالفضل و حسین یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد 🌘حلول ماہ شعبان مبارکباد🌹 ➮ @YekJoreMarefat
ღ 📜 ❤️ امام على عليه السلام : روزۂ ماه شعبان، وسواس دل و پريشانى‌هاى‌جان را از بين‌میبرد. 📙 الخصال ص۶۱۲ 🌹حلول ماه شعبان مبارکباد🌹 ➮ @YekJoreMarefat
» 🌺آیت الله جوادی آملی: هر کس یک ساعت برای زحمت بکشد ده ساعت او را حفظ میکنند و به پیش می برند و قهراً پیدا مــےڪند. ➯ @YekJoreMarefat
🔰 کی تو را گرسنه گذاشتم؟! 💠 علامه طباطبایی در زمینه مکاشفات خود حکایت می کند که: 🔸... من در نجف که بودم، هزینه زندگی ام از تبریز می رسید، دو سه ماه تأخیر افتاد و هر چه پس انداز داشتم خرج کردم و کارم به استیصال کشید. 📖 روزی در منزل نشسته بودم و کتابم روی میز بود، مطالب هم خیلی باریک و حساس بود، دقیق شده بودم در درک این مطالب، ناگهان فکر رزق و روزی و مخارج زندگی افکار مرا پاره کرد و با خود گفتم تا کی می توانی بدون پول زندگی کنی؟ 💥به محض اینکه مطلب علمی کنار رفته و این فکر [ تهیه رزق و روزی] به نظرم رسید، شنیدم که، کسی محکم در خانه را می کوبد، پاشدم رفتم، در را باز کردم و با مردی روبه رو شدم، که دارای محاسن حنایی و قد بلند و دستاری بر سر بسته بود که، نه شبیه عمامه بود و نه شبیه مولوی، (دستار خاصی بود، با فرم مخصوص) به محض اینکه در باز شد، ایشان به من سلام کرد و گفتم: علیکم السلام ⚡️گفت: من شاه حسین ولیّ هستم، خدای تبارک و تعالی می فرماید: ⁉️در این هجده سال (از سالی که معمم شدم و به لباس خدمتگزاری دین درآمدم) کی تو را گرسنه گذاشتم که، درس و مطالعه را رها کردی و به فکر روزی افتادی، خداحافظ شما! ⭕️در را بستم و آمدم، پشت میز مطالعه، آن وقت تازه سرم را از روی دستم برداشتم، در نتیجه سؤالی برای من پیش آمد و اینکه آیا من با پاهایم رفتم دم در و برگشتم؟! ⚪️ اگر اینجور بود، پس چرا الآن سرم را از روی دستم برداشتم؟! و یا خواب بودم، ولی اطمینان داشتم که، خواب نبودم، بیدار بودم، معلوم شد که، یک «حالت کشفی» برای من رخ داده بود. ➮ @YekJoreMarefat
ツ ســـــلام بر شعبان و اعـیادش ســـــلام بر حسین و عـبـاسش ســـــلام بر سجـاد و سـجودش ســـــلام ‌بر‌ ⇩⇩ ‌و ظهور مولودش 🌹حلول مبارڪباد ➯ @YekJoreMarefat
🔰 بـــــردبار باش کیف‌ها اگه توۍکیف فروشی‌ها خوش‌فرم و خوش قواره‌اند بخاطر اینست که پُر از ڪاغذ باطله‌اند اگر آن ڪاغذ باطـله‌ها را بیـرون بریزی از فـرم و قیافه مــےافتد و کاغذ هم دیگر زباله‌اند و باید دور ریخته شوند. و عصبانیت چیزی شبیه همان ڪاغذ باطله است اگر فرو ببری شڪل و شخــصیت پیدا مـــےڪنی و اگر بــیرون بریزی از شڪل و شخـصیت و معــنویت مـےافتی اینست که قرآن ڪریم دعــوت به فرو بردن خشم دارد. 📚آل عـــــــمران /۱۳۴ ➮ @YekJoreMarefat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی برای ڪاری انجام دادی شک نکن پاداشش رو از خدا میگیری✔️✔️ خیلی گذاشت رو من شما هم ببـینید و نشــر دهید. ➯ @YekJoreMarefat
ツ امشب تمام پوچ را مچاله ‌کنیم و منتظر شکوفه‌های اجابت شویم.. آرزو دارم هرچـه بر دلت گذشت امشب مورد حق تعالے قرار گرفته باشد. ✨ ✨ 💟 @YekJoreMarefat
ღ 📜 ❤️ امام على عليه السلام : اگر خواستى از برادرت ببرى، ته مانده‌اى از دوستى خود براى او باقى‌گذار كه اگر روزى به‌فكرش رسيدكه آشتى‌كند به‌آن بازگردد. ➮ @YekJoreMarefat
🔷 مرحوم حجت الاسلام و المسلمین صفوی ریزی (ره) که از منبری های معروف و باسابقه اصفهان بود، روی ممبر تعریف کرده بود: 🔶 منزل ما خیلی مار داشت، با اینکه با ما کاری نداشتند، ولی چون توی رختخواب و لباسها و توی باغچه لول میزدند، ما دیگر خسته شده بودیم. 🔷 یک سال که حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی دوباره منزل ما آمده بودند، مادرم به من گفت: برو به بابات بگو به حاج شیخ بگوید مار در منزل ما زیاد است و ما راحت نیستیم و ایشان دعا کند این مارها بروند. 🔶 من آمدم جلوی شیخ به پدرم گفتم. حاج شیخ فرمود: این بچه چه میگوید گفتم: آشیخ ما منزلمان خیلی مار دارد کاری با ما ندارند ولی بچه ها می ترسند. 🔷 حاج شیخ "ثنار" (به پول آن روز) به من داد و فرمود: این پول را بگیر و برو فلفل سیاه بخر و بیاور. من رفتم خریدم و آوردم. 🔶 حاج شیخ فرمود: چند نفر هستید؟ عرض کردم: هیجده نفر توی این منزل هستیم. فرمود: برو از وسط باغچه خانه یک مشت خاک بیاور. 🔷 دیدم هیجده دانه فلفل جدا کرد و به آن دعایی خواند و فوت کرد و فلفل ها را روی خاکها ریخت و بعد فرمود: همان جا را بکن و اینها را دفن کن. من همین کار را کردم و دیگر ماری در خانه پیدا نشد. 📔 داستان هایی از مردان خدا ➮ @YekJoreMarefat
تصویر را منتشر کنید
» ❤️ امام سجّاد عليه السلام: عبّاس‌را نزدخداوند منزلتى‌است ڪه در روز قيامت همه شهيدان بر آن رشڪ مى‌برند. 📚 بحار الأنوار ج۲۲ ص۲۷۴ ➮ @YekJoreMarefat
◈ ✍ 🌿 علامه طباطبایی (ره) : قرائت قرآن نور چشم را زیاد می‌کند همانگونه که بر بصیرت‌دل می‌افزاید. ➮ @YekJoreMarefat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام به وفـا سلام به ادب سلام به معرفت سلام به قمـربنی هاشم سلام به عمو عبـاس رقیه سلام به همـه عاشقـانش میلاد علمدار کربلا حضرت ابوالفضل العباس(ع) برهمه عاشقانش مبارک باد🌹 💟 @YekJoreMarefat
💥 قبل از کارهای امروزت رو مرورکن اگرتونستی دل امام زمان روشادکنی خوشحال باش.. اگرنتونستی هم ناامیدنشو و توبه کن خداتوبه کنندگان رو دوست داره. @YekJoreMarefat
جانباز با لبخند زخم خویش، خاطرات خفته عباس(ع) را در ڪـــربــلا بیــدار می‌ڪند. ولادت حضرت ابوالفضل(ع) و روز مبارڪ‌باد🌹 💟 @YekJoreMarefat
🔰یک بار خندیدم، یک بار گریه کردم و یک بار ترسیدم ✨ خداوند از عزراییل ﭘﺮﺳﯿﺪ: 💠 ﺁﻳﺎ ﺗﺎ ﺑﺤﺎﻝ ﺯﻣﺎﻧﯿﮑﻪ ﺟﺎﻥ کسی ﺭﺍ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯽ ﮔﺮﻳﻪ ﻧﻜﺮﺩى؟ ⚪️ ﻋﺰﺭﺍﺋﯿﻞ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ 😊 ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩﯼ ﺟﺎﻥ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻡ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﻔﺎﺷﯽ ﯾﺎﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﻔﺎﺵ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﮐﻔﺸﻢ ﺭﺍ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﺪﻭﺯ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﺩﻭﺍﻡ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ! ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ😊 و ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ. 😥 ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻡ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﯼ ﺟﺎﻥ ﺯﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻡ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺑﯽ ﺁﺏ ﻭ ﺩﺭﺧﺖ ﯾﺎﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺯﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ .. ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﺗﺎ ﻧﻮﺯﺍﺩﺵ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪ ﺳﭙﺲ ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ .. ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻥ ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺑﯽ ﺳﺮ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﮔﺮﻡ، ﺳﻮﺧﺖ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ😥 😨 ﺗﺮﺳﻢ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻣﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺟﺎﻥ ﻓﻘﯿﻬﯽ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﻧﻮﺭﯼ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻗﺶ می ﺁﻣﺪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﻧﻮﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ می ﺷﺪ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ می ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺸﺶ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﺷﺪﻡ😨 ✨ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺪﺍوند ﺑﻪ ﻋﺰﺭﺍﺋﯿﻞ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ⭐️ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺁﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﻧﻮﺭﺍﻧﯽ ﮐﯿﺴﺖ؟ 💠 ﺍﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻮﺯﺍﺩﯼ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﯽ. ﻣﻦ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﺣﻤﺎﯾﺘﺶ ﺭﺍ ﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﺑﻮﺩﻡ. ✅ ﻫﺮﮔﺰ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﮑﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﻦ، ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﯽ ﺳﺮﭘﻨﺎﻩ بماند. 📙 داستان های کوتاه پند آموز ➫ @YekJoreMarefat
ツ 💞خـــــداوندا خانه را به یادت بر بلندترین قله دلم بنا مـےڪنم.. ای آرام جان امـــــشب تـــمام دوستانم را ازجنس خــودت ارزانـــے دِه! ✨ ✨ 💟 @YekJoreMarefat
❤️ امام سجّاد (ع) : نگاه مؤمن به چهره برادر مؤمن خود از روى دوستى ومحبّت به او عبادت است. 📙 تحف العقول ص ۲۸۲ ولادت با سعادت امام سجّاد علیه السلام بر شما مبارڪ🌷 💟 @YekJoreMarefat
◈ ✍ 🌿 آیت اللـہ بهجــت (ره) : باب رسیدن به ڪمالات ولقاءالله مفتـــوح است، حیــف نیست این مراحل را که از راه بندگی حاصل می‌شود نداشته و از آنها محروم باشیم. ➮ @YekJoreMarefat
عتیقه فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسه ای نفیس و قدیمی دارد که در گوشه ای افتاده و گربه در آن آب میخورد. دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب میشود و قیمت گرانی بر آن می نهد. لذا گفت: عموجان چه گربه ی قشنگی داری آیا حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت: چند می خری؟ گفت: یک درهم. رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقه فروش داد... و گفت: خیرش را ببینی. عتیقه فروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت: عموجان این گربه ممکن است در راه تشنه اش شود بهتر است کاسه ی آب را هم به من بفروشی. رعیت گفت: قربان، من به این وسیله تا به حال پنج گربه فروخته ام، کاسه فروشی نیست. ➮ @YekJoreMarefat