#تـــݪنگـــــرامــروز
🔰 بـــــردبار باش
کیفها اگه توۍکیف فروشیها خوشفرم
و خوش قوارهاند بخاطر اینست که پُر از
ڪاغذ باطلهاند اگر آن ڪاغذ باطـلهها را
بیـرون بریزی از فـرم و قیافه مــےافتد و
کاغذ هم دیگر زبالهاند و باید دور ریخته
شوند.
#خـــــشم و عصبانیت چیزی شبیه همان
ڪاغذ باطله است اگر فرو ببری شڪل و
شخــصیت پیدا مـــےڪنی و اگر بــیرون
بریزی از شڪل و شخـصیت و معــنویت
مـےافتی اینست که قرآن ڪریم دعــوت
به فرو بردن خشم دارد.
📚آل عـــــــمران /۱۳۴
➮ @YekJoreMarefat
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥
#ڪلیپتصـــــویرۍ
وقتی برای #رضایخدا ڪاری
انجام دادی شک نکن پاداشش
رو از خدا میگیری✔️✔️
خیلی #تاثــیر گذاشت رو من
شما هم ببـینید و نشــر دهید.
➯ @YekJoreMarefat
ツ
امشب تمام #احساسهای پوچ را
مچاله کنیم و منتظر شکوفههای
اجابت شویم..
آرزو دارم هرچـه بر دلت گذشت
امشب مورد #اســـــتجابت حق
تعالے قرار گرفته باشد.
✨ #شـبــتونمـــهدوۍ✨
💟 @YekJoreMarefat
ღ
📜 #حــدیثامـــروز
❤️ امام على عليه السلام :
اگر خواستى از برادرت ببرى، ته
ماندهاى از دوستى خود براى او
باقىگذار كه اگر روزى بهفكرش
رسيدكه آشتىكند بهآن بازگردد.
➮ @YekJoreMarefat
#حڪـایــت
🔷 مرحوم حجت الاسلام و المسلمین صفوی ریزی (ره) که از منبری های معروف و باسابقه اصفهان بود، روی ممبر تعریف کرده بود:
🔶 منزل ما خیلی مار داشت، با اینکه با ما کاری نداشتند، ولی چون توی رختخواب و لباسها و توی باغچه لول میزدند، ما دیگر خسته شده بودیم.
🔷 یک سال که حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی دوباره منزل ما آمده بودند، مادرم به من گفت: برو به بابات بگو به حاج شیخ بگوید مار در منزل ما زیاد است و ما راحت نیستیم و ایشان دعا کند این مارها بروند.
🔶 من آمدم جلوی شیخ به پدرم گفتم.
حاج شیخ فرمود: این بچه چه میگوید
گفتم: آشیخ ما منزلمان خیلی مار دارد کاری با ما ندارند ولی بچه ها می ترسند.
🔷 حاج شیخ "ثنار" (به پول آن روز) به من داد و فرمود: این پول را بگیر و برو فلفل سیاه بخر و بیاور.
من رفتم خریدم و آوردم.
🔶 حاج شیخ فرمود: چند نفر هستید؟
عرض کردم: هیجده نفر توی این منزل هستیم.
فرمود: برو از وسط باغچه خانه یک مشت خاک بیاور.
🔷 دیدم هیجده دانه فلفل جدا کرد و به آن دعایی خواند و فوت کرد و فلفل ها را روی خاکها ریخت و بعد فرمود: همان جا را بکن و اینها را دفن کن.
من همین کار را کردم و دیگر ماری در خانه پیدا نشد.
📔 داستان هایی از مردان خدا
➮ @YekJoreMarefat
»
#حدیـثامــروز
❤️ امام سجّاد عليه السلام:
عبّاسرا نزدخداوند منزلتىاست
ڪه در روز قيامت همه شهيدان
بر آن رشڪ مىبرند.
📚 بحار الأنوار ج۲۲ ص۲۷۴
➮ @YekJoreMarefat
◈
✍ #سخــــن_بــــزرگان
🌿 علامه طباطبایی (ره) :
قرائت قرآن نور چشم را زیاد میکند
همانگونه که بر بصیرتدل میافزاید.
➮ @YekJoreMarefat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام به وفـا
سلام به ادب
سلام به معرفت
سلام به قمـربنی هاشم
سلام به عمو عبـاس رقیه
سلام به همـه عاشقـانش
میلاد علمدار کربلا
حضرت ابوالفضل العباس(ع)
برهمه عاشقانش مبارک باد🌹
💟 @YekJoreMarefat
💥
#تــݪنگــــرامــروز
قبل از #خواب کارهای امروزت
رو مرورکن اگرتونستی دل امام
زمان روشادکنی خوشحال باش..
اگرنتونستی هم ناامیدنشو و
توبه کن خداتوبه کنندگان رو
دوست داره.
#مــراقـبه
➯ @YekJoreMarefat
جانباز با لبخند زخم خویش،
خاطرات خفته عباس(ع) را
در ڪـــربــلا بیــدار میڪند.
ولادت حضرت ابوالفضل(ع)
و روز #جانباز مبارڪباد🌹
💟 @YekJoreMarefat
#حڪـایــت
🔰یک بار خندیدم، یک بار گریه کردم و یک بار ترسیدم
✨ خداوند از عزراییل ﭘﺮﺳﯿﺪ:
💠 ﺁﻳﺎ ﺗﺎ ﺑﺤﺎﻝ ﺯﻣﺎﻧﯿﮑﻪ ﺟﺎﻥ کسی ﺭﺍ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯽ ﮔﺮﻳﻪ ﻧﻜﺮﺩى؟
⚪️ ﻋﺰﺭﺍﺋﯿﻞ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﻭ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ
😊 ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩﯼ ﺟﺎﻥ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻡ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﻔﺎﺷﯽ ﯾﺎﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﻔﺎﺵ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﮐﻔﺸﻢ ﺭﺍ ﻃﻮﺭﯼ
ﺑﺪﻭﺯ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﺩﻭﺍﻡ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ! ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ😊
و ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ.
😥 ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻡ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﯼ ﺟﺎﻥ ﺯﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻡ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺑﯽ ﺁﺏ ﻭ ﺩﺭﺧﺖ ﯾﺎﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺯﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ .. ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﺗﺎ ﻧﻮﺯﺍﺩﺵ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪ ﺳﭙﺲ ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ ..
ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻥ ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺑﯽ ﺳﺮ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﮔﺮﻡ، ﺳﻮﺧﺖ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ😥
😨 ﺗﺮﺳﻢ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻣﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺟﺎﻥ ﻓﻘﯿﻬﯽ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﻧﻮﺭﯼ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻗﺶ می ﺁﻣﺪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﻧﻮﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ می ﺷﺪ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ می ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺸﺶ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﺷﺪﻡ😨
✨ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺪﺍوند ﺑﻪ ﻋﺰﺭﺍﺋﯿﻞ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
⭐️ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺁﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﻧﻮﺭﺍﻧﯽ ﮐﯿﺴﺖ؟
💠 ﺍﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻮﺯﺍﺩﯼ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﯽ. ﻣﻦ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﺣﻤﺎﯾﺘﺶ ﺭﺍ ﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﺑﻮﺩﻡ.
✅ ﻫﺮﮔﺰ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﮑﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﻦ، ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﯽ ﺳﺮﭘﻨﺎﻩ بماند.
📙 داستان های کوتاه پند آموز
➫ @YekJoreMarefat