eitaa logo
「خـــاكِ‌مِــعـــ‌راج」
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
21 فایل
. به‌نـام‌ خـالـقِ‌ عشق🤍𓏲ּ ֶָ - بـه امـید روزی کـه پـایـان‌ یـابـد ایـن‌ فـراق‌...! • پُشـت‌جـبهـہ @animatooor کـــپی ؟! مـشکـلـی نـیــسـت لطفا محتوایی که دارای لوگوی خودِ کانال هستن فوروارد بشن ‹: ناشناسمونہ ↓((: https://daigo.ir/secret/55698875
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بہ 🌿 یلداتون‌مبارڪااا🍉...(: باتوجہ‌به‌شروع‌ رماݩ‌جدیدموݩ(ازســـوریہ_ٺامنـــا)ساعٺ‌هاے پارٺ‌گذارے‌موݩ‌تغیراتے‌داشتہ ڪہ‌بدیݩ‌گونہ‌هست👇🏼👀 پارت گذاری نوبت شب¹← ۲۰:۰۰ پارت گذاری نوبت شب²← ۲۲:۰۰ ٺوجہ‌-ٺوجہ❗️ در تایم¹ دو پارٺ از ( ) گذاشٺہ میشہ(: و در تایم² دو پارت از ( ) گذاشٺہ میشہ(: بدین ترتیب هر روز ۴ پارت در ڪانال بارگذارے‌خواهد‌ شد✍🏻😇 انتقادے-و-پیشنہادے در‌باب‌این‌مسئلہ‌هست‌ خوشحال‌مٻشٻم‌بشنوٻم🗣👀🌱↓ https://harfeto.timefriend.net/16697240195559
「خـــاكِ‌مِــعـــ‌راج」
سلام بہ #همراه‌هاے‌خوب‌خاڪ‌معراج🌿 یلداتون‌مبارڪااا🍉...(: باتوجہ‌به‌شروع‌ رماݩ‌جدیدموݩ(ازســـوریہ_ٺام
سلام وقتتون بخیر💛🌱 دوست عزیز! پیشنهاد شما روزی ۱۰ پارت؟! باور کنید قابل گذاشتن نیست🙏🏻 شرمنده اما خیلی تعداد زیاد هست✨ اگر پیشنهاد دیگه ای دارید شنوا هستیم✅
سلام وقتتون بخیر💛🌱 ان شاءالله روی این موضوع فکر میشه و شاید تعداد پارت ها به ۶ عدد در روز تغیر کنه✅ ممنون از پیشنهادتون🙏🏻
سلام وقتتون بخیر💛🌱 ممنون از نظرتون✅
سلام وقتتون بخیر💛🌱 لطف دارید🙏🏻 خیر✅
سلام وقتتون بخیر💛🌱 چشم ان شاءالله طبق برنامه گذاشته میشه از این به بعد✅
سلام وقتتون بخیر💛🌱 لطف دارید ممنون از انرژی مثبتتون✅💚
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼 🍂🌼🍂🌼🍂🌼 🌼🍂🌼🍂🌼 🍂🌼🍂🌼 🌼🍂🌼 🍂🌼 🌼 🕊 صالح خسته بود و خوابش می آمد. چشمانش را ماساژ می داد و سرش را می خاراند. می دانستم چشمش خواب آلود شده. من هم تا به حال خارج از شهر و بخصوص توی شب رانندگی نکرده بودم.😥 به شهر بعدی که رسیدیم نگذاشتم ادامه دهد. به هتل رفتیم و خوابیدیم. فردا سر حال به سفرمان ادامه دادیم. نزدیک غروب بود که وارد شهر مشهد😍🕌 شدیم. هوا تاریک روشن شده بود و گلدسته ها از دور معلوم بودند. بغض کردم و سلامی دادم. توی هتل که مستقر شدیم غسل زیارت گرفتیم و راهی حرم شدیم. خیلی بی تاب بودم. حس خوبی داشتم و دلم سبک بود. شانه به شانه ی صالح و دست در دست هم به باب الجواد رسیدیم. دولا شدیم و دست به سینه سلام دادیم.✋ فضای حرم و حیاط های تو در توی آن همیشه مرا سر ذوق می آورد. اذن دخول خواندیم😍😭 و از رواق امام رد شدیم. از هم جدا شدیم و به زیارت رفتیم. چشمم که به ضریح افتاد گفتم: ــ السلام علیک یا امام الرحمه😭✋ اشک از چشمم جاری شد و خودم را به سیل زوار سپردم و صلوات فرستادم. دستم که ضریح را لمس کرد خودم را به بیرون کشیدم و روبه روی ضریح ایستادم. ــ یا امام رضا... الهی من به قربون این صفا و کرمت برم. آقا دخیل... زندگیمو با خودم آوردم و می خوام هستیمو گره بزنم به ضریحت. مواظب زندگیم باش. شوهرم... هم نفسم عمه ی ساداته...😭 خودت کن. اصلا پارتی بازی کن پیش خدا و سفارشی بگو شوهرمو از گزند حوادث سوریه و ماموریتاش حفظ کنه. تو را به زهرا قسم...😭🙏 بغضم فرو کش نمی کرد و مدام اشک می ریختم. بیرون رفتم و صالح را دیدم. با هم به کناری رفتیم و کتاب زیارتنامه را گرفتیم و باهم خواندیم. صدای صالح بر زمزمه ی من غلبه کرد و اشکم را درآورد. اصلا تحمل دوری و تنهایی را نداشتم. "خدایا خودت کمکم کن"😭 💔 ــ گریه نکن مهدیه جان... دلمو می لرزونی.😢 لبخندی زدم و اشکم را پاک کردم. دستش را گرفتم و به گنبد خیره شدم. بودم از داشتنش. ...😍🙏 🌼 🍂🌼 🌼🍂🌼 🍂🌼🍂🌼 🌼🍂🌼🍂🌼 🍂🌼🍂🌼🍂🌼 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼