eitaa logo
#خادمان‌‌‌شهدا_کانال کشوری
424 دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
5.8هزار ویدیو
15 فایل
ما‌ از خم‌ پرجوش‌ ولایت‌ مستیم عهدی‌ ازلی‌ با ره‌ مولا بستیم بنگر‌ که‌ وظیفه‌ چیست‌ در‌ این‌ میدان ما‌ افسر‌ جنگ‌نرم ♡‌آقا‌♡‌ هستیم ارتباط با مدیر 👇 @sarbaze_emamzman
مشاهده در ایتا
دانلود
Video_۲۰۲۴۰۶۳۰۰۰۱۷۳۴۰۲۹_by_VideoShow.mp3
16.26M
نحوه‌ی کنشگری انقلابی و خط محتوایی در دور دوم انتخابات (مدیر اندیشکده‌ی سُعدا) دوستان. حتمااا سخنان آقای راجی را گوش دهید و در گروه‌های مختلف ارسال کنید باید چند شب آینده شبانه روز روی مطالب کار کنیم‌ وضعیت خیلی ویژه هست پای انقلاب و نظام در میان هست ... https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
https://jalilifans.ir/link/ ⬆️⬆️⬆️ یک کار عالی و جامع برای معرفی روی لینک بالا⬆️⬆️ بزنید و کارها و خدمات دکتر جلیلی رو مشاهده کنید https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌈 حمایت و تشکر همجنس بازان از پزشکیان و جبهه اصلاح‌طلبان 🌈آنها این آزادی و خوشی و رهایی از قفس را برای همه مردم ایران می‌خواهند! 🔥 ستاد پزشکیان حامیان همجنس‌بازی و تصویب‌کنندگان میثاق‌نامه جبهه اصلاح‌طلبان با پزشکیان هستند. در میثاق‌نامه بر حقوق برابر همجنس‌بازان با سایر اقشار ملت در همه امور تأکید شده است. 👈 این یعنی: ✅ آزادی ازدواج همجنس‌بازان ✅ حق نامزد شدن آنها برای سمت‌های حکومتی ✅ حق تبلیغ همجنس‌بازی ✅ حق واگذاری کودکان یتیم به زوج‌های همجنس‌باز ✅ و ... ✅ رنگین‌کمانی‌‌هایعنی‌همجنس‌بازان، تغییرجنسیت داده‌ها و ... (LGBT) بخشی از میثاق‌نامه جبهه اصلاحات با "با در نظر گرفتن بیانیه ۱۵ بند آقای خاتمی یعنی تأمین حقوق کلیه شهروندان جامعه رنگین کمانی ایران من جمله: حق حاکمیت ملی، حق آزادی بیان، حق استفاده از فرصت‌های برابر فارغ از جنسیت، قومیت و مذهب، گرایش سیاسی و اصلاح ساختارها، سیاست‌ها و عملکردها همه توان خود را بکار گیرم." ⚠️ در پایان میثاق‌نامه آمده است که: ✅ "نامزدهای مورد حمایت جبهه اصلاحات ایران می‌بایست تعهد خود را نسبت به این میثاق‌نامه به‌شکل کتبی اعلام نمایند." ✅ پزشکیان در برنامه «صف اول»: "نباید حقوق افراد را ندیده بگیریم؛ اگر اجازه دهیم حق شان را داشته باشند ما دعوایی نداریم. من به عنوان یک انسان حق دارم انتخاب کنم چگونه زندگی کنم و چگونه بپوشم و چگونه راه بروم." https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
السلام علیک یا ابا عبدالله 💠 (۱۱) تیر 💠 هشتصدو چهل‌و‌ پنجمین( ۸۴۵)روز وچهل ۴۰ مرتبه ذکر • •••••••••••••••••••••••• متوسل می شویم به ⬇️⬇️⬇️ کشتی نجات اباعبدالله(ع) و شهیدان معززراه اسلام ⬇️⬇️⬇️ 🌹 🌹 🌹 ••••••••••••••••••••••• ⏰ شروع ⏮ ۲۶ بهمن ( ۱۴۰۰ )-- ۱۳ رجب ❇️ ادامه ⏮ تازمانی که پروردگار توفیق عنایت نماید •••••••••••••••••••••••• دوستان معنوی گرانقدر اولین نیتمان از ✅سلامتی وتعجیل در ظهور امام زمان باشد وپس ازآن⬇️⬇️⬇️ ✅نماز اول وقت ⛔️ترک گناه ✅حاجات شخصی •••••••••••••••••••••••• ⏰زمان قرائت ازاذان صبح تا نیمه شب شرعی هرروز می باشد ••••••••••••••••••••••••• ان شاالله به هرنیتی مهمان شهدای گرانقدر شده اید حاجت روا باشید https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان 🌷پدر و مادر آشنایی پیدا کردند که سید رضا خدمت سربازی اش را شیراز سپری کند، راضی نشد و خواست شهری دور از خانواده باشد. هر بار که سید رضا به محل خدمتش می‌رفت پدر مقدار پول برای خورد و خوراک به ایشان می‌داد. اما هر بار می‌رفت، تکیده و لاغرتر برمی‌گشت. مادر می‌گفت: سید رضا، مگر پول نداری که برای خودت چیزی بخری و بخوری... چرا مرتب لاغرتر می‌شوی! می‌خندید و می‌گفت: انشاالله خیر است، مادر به خدا توکل داشته باش و نگران من نباش، من گرسنه نمی‌مانم! بعد از شهادتش، یکی از دوستان هم‌خدمتی‌اش برایم نقل می‌کرد، سید رضا زمان خدمت پیوسته با پولی که داشت به سربازانی که وضع مالی خوبی نداشتند و فقیر بودند کمک می‌کرد! شهید https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
💠انتخابات نمایندگان شیراز به دور دوم کشیده شده بود.همان زمان شهید سید رسول سجادیان از جبهه به مرخصی آماده بود. اسامی را که شنید گفت این کاندید وابسطه به کانون های قدرت و ثروت شیراز است، آن یکی پیرو خط امام و انقلاب است که باید کمک کنیم به مجلس برود. تمام وقت شروع به تبلیغ کاندید مورد نظرش کرد. یک شبش احیا بود. پیرهای مسجد گفتند، امشب شب قدر است، بنشینید پای قرآن و دعا‌ وقت تبلیغ نیست. سید رسول به بچه ها گفت وضو بگیرید، نیت قرب الی الله کنید، امشب احیا ما این است که نگذاریم یک کاندید نامناسب وارد مجلس شود‌! 💠سال ۶۰ ،زمانی که آقای بنی‌صدر عزل شد و آقای رجائی کاندید ریاست‌جمهوری شدند، سید رسول به‌شدت برای شهید رجائی تبلیغ می‌کرد و می‌گفت ایشان یک انسان مکتبی و سالم است و وظیفه ما است ایشان را تبلیغ کنیم. به‌اتفاق سید رسول و [شهید] مجید مرادی تا آخر شب در گلزار شهدا، برای آقای رجایی تبلیغ می‌کردیم. وقتی هم به محل برگشتیم، با اینکه ساعت تبلیغات تمام شده بود، سید ‌دست بر نداشت و با رنگ و قلم‌مو روی یکی از دیوارهای محل نوشت: ◀️ ما به یک رئیس‌جمهور انقلابی در خط اسلام رأی می‌دهیم! شعاری که تا سال‌ها روی همان دیوار به یادگار از سید رسول باقی‌مانده بود. سید عبدالرسول سجادیان https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
پدرشوهرم دیگر چیزی نگفت؛ اما شب رفت خانة آقا شمس الله، گفت: «می روم به بچه هایش سری بزنم.» بچه ها که دیدند صمد آن ها را به بازار نبرده، ناراحت شدند. صمد سربه سرشان گذاشت. کمی با آن ها بازی کرد و بعد نشست به درسشان رسید. به خدیجه دیکته گفت و به معصومه سرمشق داد. گوشه ای ایستاده بودم و نگاهش می کردم. یک دفعه متوجه ام شد. خندید و گفت: «قدم! امروز چه ات شده. چشمم نزنی! برو برایم اسپند دود کن.» گفتم: «حالا راستی راستی می خواهی بروی؟!» گفت: «زود برمی گردم؛ دو سه روزه. بابا ناراحت است. به او حق بده. داغ دیده است. او را می برم تا لب اروند؛ جایی که ستار شهید شده را نشانش می دهم و زود برمی گردم.» به خنده گفتم: «بله، زود برمی گردی!» خندید و گفت: «به جان قدم، زود برمی گردم. مرخصی گرفته ام. شاید دو سه روز هم نشود. حالا دو تا چای بیاور برای حاج آقایتان. قدر این لحظه ها را بدان.»(پایان فصل هفدهم) فصل هجدهم فردا صبح زود پدرشوهرم آمد سراغ صمد. داشتم صبحانه آماده می کردم. گفت: «دیشب خواب ستار را دیدم. توی خواب کلافه بود. گفتم ستار جان! حالت خوب است؟! سرش را برگرداند و گفت من صمدم. رفتم جلو ببوسمش، از نظرم پنهان شد.» بعد گریه کرد و گفت: «دلم برای بچه ام تنگ شده. حتماً توی خاک دشمن کنار آن بعثی های کافر عذاب می کشد. نمی دانم چرا از دستم دلخور بود؛ حتماً جایش خوب نیست.» صمد که می خواست پدرش را از ناراحتی درآورد، با خنده و شوخی گفت: «نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است. ستار الان دارد برای خودش پرواز می کند. فکر کنم از دست شما ناراحت است که این طور اسم های ما را به هم ریختید.» چشم غره ای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: «اصلاً از دست من ناراحت است که اسمش را برداشتم.» بعد رو کرد به من و گفت: «حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم.» شانه بالا انداختم. گفت: «هر چه می گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمی کند. یک بار دیدی فردا پس فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید شده، باید بدانی شوهرت را می گویند. نگویی آقا ستار که برادرشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید شد.» این را گفت و خندید. می خواست ما هم بخندیم. اخم کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد. صمد که اوضاع را این طور دید، گفت: «اصلاً همه اش تقصیر آقاجان است ها! این چه بلایی بود سر ما و اسم هایمان آوردید؟!» پدرشوهرم با همان اَخم و تَخم گفت: «من هیچ بلایی سر شما نیاوردم. تو از اول اسمت صمد بود، وقتی شمس الله و ستار به دنیا آمدند، رفتم شهر برایتان یک جا شناسنامه بگیرم. آن وقت رسم بود. همه این طور بودند. بعضی ها که بچه هایشان را مدرسه نمی فرستادند، تازه موقع عروسی بچه هایشان برایشان شناسنامه می گرفتند. تقصیر ثبت احوالی بود. اشتباه کرد اسم تو که از همه بزرگ تر بودی را نوشت ستار. شمس الله و ستار که دوقلو بودند؛ نمی دانم حواسش کجا بود، تاریخ تولد شمس الله را نوشت 1344 مال ستار را نوشت 1337. موقع مدرسه که شد، رفتیم اسمتان را بنویسیم، گفتند از همه بزرگ تر کدامشان است؟! تو را نشان دادیم. گفتند این ستار است، بیاید کلاس اول. بقیه هم حالا وقت مدرسه شان نیست. خیلی بالا پایین دویدم؛ بلکه شناسنامه هایتان را درست کنم؛ نشد.» صمد لبخندی زد و گفت: «آن اوایل خیلی سختم بود. معلم که صدایم می زد ستار ابراهیمی ؛ برّ و بر نگاهش می کردم. از طرفی دوست ها و هم کلاسی هایم بهم می گفتند صمد. این وسط بدجوری گیر کرده بودم. خیلی طول کشید تا به این اوضاع عادت کردم.» صمد دوباره رو کرد به من و گفت: «بالاخره خانم، تمرین کن به حاج آقایتان بگو حاج ستار.» گفتم: «کم خودت را لوس کن. مگر حاج آقا نگفتند تو از اول صمد بودی.» https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹