فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو شهید در یک قاب
شهید رئیسی از شهید فخری زاده می گوید
💠آیت الله رئیسی در مراسم وداع با شهید محسن فخری زاده در معراج شهدای تهران :
به برکت خون مطهر شهید فخریزاده، حرکت علم و فناوری و پیشرفت کشورمان متوقف نمیشود بلکه فخریزادهها در راهند و خواب راحت را از چشم دشمنان خواهند گرفت.
#اللهمالرزقناتوفیقشهادتفیسبیلک
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیشتر برای #حسین زمان خرج میکنیم یا برای #حسین شهید صلوات الله علیهم؟
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقتم...هرچندکه بشممحکوم
عاشقتم...ای مقتدر مظلوم
#لبیکیاخامنهای
#اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنه_ای_الی_ظهور_الحجه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
Hosein.taheri-moghtader.mazlom(320).mp3
10.5M
عاشقتم...هرچندکه بشممحکوم
عاشقتم...ای مقتدر مظلوم
حسین_طاهری
#اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنه_ای_الی_ظهور_الحجه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
ثواب فعالیت های امروز کانال را از طرف شهید
🌷مصطفی_علیدادی🌷
به امام زمان (عج) تقدیم می کنیم.
🤲زندگی و عاقبتمون #مهدوی و #شهدایی ان شاالله 🤲
#اللهمالرزقناتوفیقشهادتفیسبیلک
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
السلام علیک یا ابا عبدالله
💠 (۱۱) آذر
💠 نهصد و هفتادو نهمین( ۹۷۹)روز
#قرائت_زیارت_عاشورا
وچهل ۴۰ مرتبه ذکر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
• ••••••••••••••••••••••••
متوسل می شویم به
⬇️⬇️⬇️
کشتی نجات اباعبدالله(ع)
و
شهیدان معززراه اسلام
⬇️⬇️⬇️
🌹#نوید_صفری
🌹#منصور_عباسی
🌹#آیت_عباسی
•••••••••••••••••••••••
⏰ شروع ⏮
۲۶ بهمن ( ۱۴۰۰ )-- ۱۳ رجب
❇️ ادامه ⏮
تازمانی که پروردگار توفیق عنایت نماید
••••••••••••••••••••••••
دوستان معنوی گرانقدر
اولین نیتمان از
#توسل_به_شهدا_و_زیارت_عاشورا
✅سلامتی وتعجیل در ظهور امام زمان باشد
وپس ازآن⬇️⬇️⬇️
✅نماز اول وقت
⛔️ترک گناه
✅حاجات شخصی
••••••••••••••••••••••••
⏰زمان قرائت #زیارت_عاشورا
ازاذان صبح تا نیمه شب شرعی هرروز می باشد
•••••••••••••••••••••••••
ان شاالله به هرنیتی مهمان شهدای گرانقدر شده اید حاجت روا باشید
#دعای_خیر_در_حق_همدیگر_را_فراموش_نکنیم
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
🍃#حبیب ابن مظاهر مدافعان حرم
🍃#شهید والا مقام منصور عباسی هفشجانی
در ۱۳۳۶/۰۱/۰۹ در شهر هفشجان در خانوادهای مذهبی و زحمتکش دیده به جهان گشود و تحصیلات خود را تا پایه سیکل به پایان رساند، شهید منصور به خاطر کمک به خانواده، تحصیلات خود را رها کرد و با سن کم در کارخانه قند مشغول به کار شد و چند سالی را هم در سن نوجوانی به کویت رفت.
در سال ۱۳۵۵ برای انجام خدمت سربازی به ایران آمد و خدمت خود را در هوابرد شیراز به پایان رسانید.
با اتمام دوران سربازی به بندر عباس رفت و در آنجا با کوشش و تلاش فراوان در طی چند سال توانست وضعیت اقتصادی خوبی را به دست آورد و زندگی جدیدی رو بنا نهد.
با شروع نهضت امام خمینی(ره) و آغاز جنگ تحمیلی برادر شهیدش "آیتالله عباسی"به خدمت مقدس سربازی اعزام شد و داوطلبانه در عملیات بیتالمقدس_ آزادی خرمشهر شرکت جست و در آنجا به شهادت رسید.
با شهادت برادر کوچکش فصل جدیدی در زندگی این شهید بزرگوار آغاز شد. برادر شهیدش در وصیتنامه خود از او خواسته بود برای دفاع از دستاوردهای انقلاب و حراست از مرزهای میهن اسلامی به سپاه بپیوندد.
شهید منصور عباسی که در بندر عباس از شرایط شغلی و مالی خوبی برخوردار بود، بنا بر وصیت برادر شهیدش، همه را رها کرده و در سپاه شهرکرد استخدام میشوند.
در اسفند ۱۳۶۲ ازدواج میکند که نتیجه این ازدواج دو فرزند دختر و یک فرزند پسر است
۲ تن از فرزندان وی تحصیلات خود را تا دکترا و دیگری تا کارشناسی ارشد ادامه و به لطف حق افراد مفیدی میباشند.
با پوشیدن لباس سبز پاسداری و آغاز جنگ تحمیلی حدود ۶۸ ماه حضور در جبهههای کردستان و خوزستان داشت.
از آن جایی که این شهید بزرگوار از چالاکی و چابکی خاصی برخوردار بود همیشه کارهای تدارکات و پشتیبانی نیروها و امور فنیمهندسی را بر عهده داشت.
شهید منصور عباسی چهره آشنا و محبوب رزمندگان در دفاع مقدس بود.
شوخ طبعیها و زرنگیها و روحیه بخشیدنهای این شهید بزرگوار همیشه نقل محافل رزمندگان جبهه حق علیه باطل بود و سرانجام به افتخار بازنشستگی نائل آمد.
خود شهید بارها میفرمود:
"من از سپاه بازنشسته شدم نه از پاسداری،
مقام و مسئولیت پاسداری هیچگاه بازنشستگی ندارد."
با شروع بازنشستگی با دایر کردن مشاور املاک در منطقه فرهنگیان خدمات ارزندهای را به مردم شریف این منطقه ارائه کرد؛ تا آن جایی که مردم این منطقه او را به عنوان سنگ صبور و محرم رازهای خود شناخته و در مشکلات از تدبیرهای او بهره میبردند.
این شهید عزیز به اعتراف دوست و دشمن در گرهگشایی مشکلات مردم فراوان فعال بود و این کار را برای خود عبادت میشمرد
با شروع فتنه گروه های داعش تکفیری و اشغال سوریه در سال ۹۴ برای دفاع از حریم حرم اهل بیت حضرت زینب (س) با اصرار فراوان خود به سوریه اعزام شد و پس از مدتی به علت مجروحیت از ناحیه دست به ایران بازگشت.
دو روز قبل از اربعین سیدالشهدا (ع) برای بار سوم به سوریه اعزام شد و اینبار در کنار حرم زینب (س) از عمه سادات با دلی شکسته حاجت چندین ساله خود را خواست حاجتی که در دوران مقدس به آن نرسیده بود و خود را باز مانده قافله عشاق میدانست.
آری این حاجت شهدا بود.
در این سفر خواسته و دعاهای خالصانه او به اجابت رسید و در شهر"بوکمال" سوریه با تیر مستقیم داعشیهای خبیث در ظهر جمعه ۱۳۹۶/۰۹/۱۰ در کنار رود فرات به شهادت رسید و با لباس خونین سربازی حضرت زینب (س) به دیدار دوست شتافت.
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پایبندی شهید عباسی به ولایت فقیه و رهبری
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیام شهید منصور عباسی برای دخترش
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویژگیهای شهید مدافعحرم منصور عباسی(حبیبابنمظاهرمدافعانحرم)
۱) خواندن نماز اول وقت و شرکت در نمازجمعه و راهپیماییها
۲) عاشق اهلبیت(علیهمالسلام) و پیشقدم در برگزاری مراسمات مذهبی در منزل
۳) احترام به والدین بخصوص مادر
۴) با بصیرت و وظیفهشناس و گوش به فرمان ولیفقیه
۵) بسیار خانواده دوست و با فرزندان خود رفیق و همراه
۶) سرکشی به فامیل و دوست و آشنا و صلهرحم و تلاش در حل مشکلات آنان
۷) کمک و احترام به همسر در کارهای منزل
۸) گرهگشایی از کار مردم، از رو زدن برای حل مشکلات هیچ ابایی نداشت.
۹) خوش اخلاق، شوخطبع، متین و مؤدب
۱۰) خستگیناپذیر، فعال، شجاع و زرنگ
۱۱) با جوانها رابطهای صمیمی داشت.
۱۲) افراد زیادی را از نظر مالی تحت پوشش خود داشت.
۱۳) یتیمنواز بود.
۱۴) بسیار مهماننواز
۱۵) دلی بزرگ و بخشنده و بیکینه داشت.
۱۶) بدون هیچ دلیل و چشمداشتی به دیگران محبت و خدمت میکرد.
۱۷) نسبت به بیتالمال حساسیت خاصی داشت و در سوریه وقتی توسط داعش به محاصره در میآید در هنگام شب به تنهایی به دل دشمن میزند و با شجاعت و زیرکی دستگاه بولدوزر ی را که ۲ میلیارد قیمت داشت به عقب بر میگرداند.
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#پلاک_پنهان
🔻 قسمت #هفده
روبه روی باشگاه بدنسازی که نمای شیکی داشت ایستاد ، با اینکه به خاطر حرف های آن شب کمیل هنوز عصبی بود، اما باید از این قضیه سر درمی آورد.
آیفون را زد و منتظر ماند اما جوابی نشنید،تا می خواست دوباره آیفون را بزند،در باز شد و مرد گنده ای از باشگاه خارج شد،سمانه از نگاه خیره اش لرزی بر تنش افتاد؛
ــ بفرمایید خانوم
ــ با آقای برزگر کار داشتم
ــ اوه با کمیل چیکار داری؟بفرمایید داخل،دم در بَده.
و خودش به حرف بی مزه اش خندید !
سمانه کمیل و باشگاه لعنتیش را در دلش مورد عنایت قرار داد.
ــ بهشون بگید دخترخاله اشون دم در منتظرشون هست
و از آنجا دور شد و کناری ایستاد.
پسره که دانسته بود چه گندی زده زیر لب غر زد:
ــ خاک تو سرت پیمان، الان اگه کمیل بفهمه اینجوری به ناموسش گفتی خفت میکنه
سمانه می دانست آمدن به اینجا اشتباه بزرگی بود اما باید با کمیل حرف می زد.
بعد از چند دقیقه کمیل از باشگاه خارج شد و با دیدن سمانه اخمی کرد و به طرفش آمد:
ــ سلام ، برای چی اومدید اینجا؟
ــ علیک السلام، بی دلیل نیومدم پس لازم نیست این همه عصبی بشید
کمیل دستی به صورتش کشید و گفت :
ــ من همیشه به شما و صغری گفتم که نمیخوام یک بارم به باشگاه من بیاید
ــ من این وقت شب برای صحبت کردن در مورد گفته هاتون نیومدم،اومدم در مورد چیز دیگه ای صحبت کنم!
ــ اگه در مورد حرف های اون شبه،که من معذرت...
ــ اصلا نمیخوام حتی اون شب یادم بیاد،در مورد چیزی که دارید از ما پنهون میکنید اومدم سوال بپرسم.
ــ چیزی که من پنهون میکنم؟؟اونوقت چه چیزی؟
ــ چیزی که دارید هر کاری میکنید که کسی نفهمه،راست و حسینی بگید شما کارتون چیه؟
کمیل اخمی کرد و گفت:
ــ سید و خاله فرحناز یادتون ندادن تو کار بقیه دخالت نکنید؟؟
ــ چرا اتفاقا یادم دادن،اینم یادم دادن اگه کار بقیه مربوط به من و عزیزانم بشه دخالت کنم.
ــ کدوم قسمت از کارام به شما و عزیزانتون مربوط میشه اونوقت
سمانه نفس عمیقی کشید وگفت:
ــ اینکه از در خونه ی عزیز تا دانشگاه ماشینی مارو تعقیب کنه،اینکه شما برای اینکه نمیخواید اتفاقاتی که برای کسی به اسم رضا برای شما اتفاق بیفته و همه ی وقت دم در منتظر ما موندید،بازم بگم؟؟
کمیل شوکه به سمانه نگاه کرد
ــ بگم که همون ماشین اون روز نزدیک بود اسید بپاشه روی صورت خواهرت
کمیل با صدای بلندی گفت:
ــ بسه
ــ چرا بزارید ادامه بدم
کمیل فریاد زد:
ــ میگم بس کنید
#نویسنده: فاطمه امیری
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#پلاک_پنهان
🔻 قسمت #هجده
هر دو ساکت شدند،تنها صدایی که سکوت را شکسته بود نفس نفس زدن های عصبی کمیل بود،با حرفی که سمانه زد ،دیگر کمیل نتوانست بیخیال بماند و با تعجب نگاهی به سمانه انداخت:
ــ آقا کمیل چرا شکایت نکردید؟چرا گفتید شکایت کردید اما شکایتی در کار نبود؟
کمیل نمی دانست چه به دختر لجباز و کنجکاوی که روبرویش ایستاده بگوید،هم عصبی بود هم نگران.
به طرف سمانه برگشت و با لحت تهدید کننده ای گفت:
ــ هر چی دیدید و شنیدید رو فراموش میکنید،از بس فیلم پلیسی دیدید ،به همه چیز شک دارید
ــ من مطمئنم این..
با صدای بلند کمیل ساکت شد،اعتراف می کند که وقتی کمیل اینطور عصبانی می شد از او می ترسید!!
ــ گوش کنید ،دیگه حق ندارید ،تو کار من دخالت کنید ،شما فقط دخترخاله ی من هستید نه چیز دیگری پس حق دخالت ندارید فهمیدید؟
و نگاهی به چهره ی عصبی سمانه انداخت
سمانه عصبی با صدایی که سعی می کرد نلرزد گفت:
ــ اولا من تو کارتون دخالت نکردم،اماوقتی کاراتون به جایی رسید که به منو صغری آسیب رسوند دخالت کردم.ثانیا بدونید برای من هیچ اهمیتی ندارید که تو کارتون دخالت کنم،و اینکه اون ماشین چند روزه که داره منو تعقیب میکنه!
کمیل وحشت زده برگشت و روبه سمانه گفت:
ــ چرا چیزی به من نگفتید ها؟؟
سمانه لبخند زد و گفت:
ــ دیدید که من پلیسی فکر نمیکنم و چیزی هست که داری پنهون میکنید
کمیل از رو دستی که از سمانه خورده بود خشکش زده بود
سمانه از کنارش گذشت؛
ــکجا؟
ــ تو کار من دخالت نکنید
کمیل از لجبازی سمانه خنده اش گرفته بود اما جلوی خنده اش را گرفت:
ــ صبر کنید سویچ ماشینو بیارم میرسونمتون
کمیل سریع وارد باشگاه شد بعد اینکه همه کارها را به حامد سپرد و سویچ ماشین را برداشت از باشگاه خارج شد ،اما با دیدن جای خالی سمانه عصبی لگدی به لاستیک ماشین زد:
ــ اه لعنتی
نمی دانست چرا این دختر آنقدر لجباز و کنجکاو است،و این کنجاوی دارد کم کم دارد کار دستش می دهد،باید بیشتر حواسش را جمع کند فکر نمی کرد سمانه آنقدر تیز باشد و حواسش به کارهایش است،نباید سمانه زیاد کنارش دیده شود،نمیخواهد نقطه ضعفی دست آن ها بدهد.
نفس عمیقی کشید و دوباره به یاد اینکه چطور از سمانه رودست خورده بود خندید...
***
خسته وارد خانه شد،سلامی کرد و به طرف اتاقش رفت که با صدای مادرش در جایش ایستاد؛
ــ شنبه خانواده ی محبی میان
ــ شنبه؟؟
ـــ آره دیگه،پنجشنبه انتخاباته میدونم گیری فرداش هم مطمئنم گیری ،شنبه خوبه دیگه
سمانه سری تکان داد و به "باشه" ای اکتفا کرد و به اتاقش رفت
#نویسنده: فاطمه امیری
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
Namahang Ey Zaraban 1403 Sibsorkhi [Mohjat_Net].mp3
1.53M
حسین_سیب_سرخی
ای ضربان
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
هر شب به یاد #شهداوباشهدا بودن، نعمتوسعادتی است که باید قدرش را بدانیم و خداراشاکرباشیم که شهدا قبولمان کردند و به لحظه لحظه زندگیمان نظر میکنند و درمحفل نورانی و آسمانیشان راهمان دادند
وچه حس خوبو لذتبخشی استبا شهدا رفیق و همراه شدن...
#شهدااصحابآخرالزمانیامامزمانند
#زندگیوعاقبتمونشهداییانشاالله
#اللهمالرزقناتوفیقشهادتفیسبیلک
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹