❤️🍃❤️
سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))
گردنش را راست گرفت و با غرور گفت:«محال است تو شهید شی!»💔😒 و زیر چشمی نگاهش کرد👀، #حاجی کنار علاءالدین نشسته بود و آستین هایش را می کشید پایین.🙁
دسته نازکی از موهایش که از آب وضو خیس بود چسبیده بود به پیشانیش و به صورتش حالتی بچه گانه می داد🙂.
پرسید «چرا؟»😒
گفت : «برا این که تو همه کس منی😢 پدرم ، مادرم ، برادرم،... خدا دلش نمی آد همه کس آدم رو یک جا از او بگیره»
راوی:همسرشهید
@khademe_alzahra313
أَهْلُ الدُّنْیَا کَرَکْبٍ یُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِیَام»
مردم دنیا مانند سوارانى خفتهاند که کاروانشان در حرکت است [و ناگاه به مقصد میرسند، و آنگاه بیدار میشوند]
#نهج_البلاغه
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
سلام علیکم🌷 #چله بصیرت فاطمی 🌹🌹دراین چله در خدمت شهدای گمنام و شهدای جریان نفوذ نفاق هستیم.شهدای بص
پنجمین روز از چله🌟
سر سفره ی🌷 شهدای گمنام مسجد فائق 🌷 هستیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ روز شهادت حضرت امیرالمومنین علی علیهالسلام در سال ۱۳۸۵ شمسی بود که در مراسمی باشکوه، #پنج_شهید عزیز #گمنام در مسجد فائق آرام گرفتند.
❤️ طی این سالها اتفاقات عجیب و غریبی افتاده! طوری که اکنون دو تن از این شهدا دیگر گمنام نیستند و خود را معرفی کرده اند!
یکیشان از طریق رویای صادقه و دیگری با آزمایش قطعی DNA! جالب اینکه ایندو پسرعمو هستند و اتفاقا کنار هم دفن شدهاند! شهید حسین و عبدالحسین #عربنژاد! 😢 اهلِ کرمان...
شهيد حسيناکبر عربنژاد
👇👇👇👇
مسجدي است در تهران، خيابان ايران، کوچه شهيد فياض بخش. در محوطه اين مسجد، بنايي زيبا پنج نگين را در خود جاي داده است؛ پنج شهيد گمنام از دوران دفاعمقدس.
شايد براي بعضيها باورش سخت باشد که يکي از اين شهداي گمنام در خوابي کسي آمده باشد و خود را معرفي کرده باشد و نشاني خانواده خود را داده باشد. شايد آنها ميخواهند با اين کار حجت را بر ما تمام کنند که ما غرق شدگان ديار ناپيداي دنيا، معناي «عندربهم يرزقون» را بفهميم. آنجا مامن و جايگاهي است که من و تو به راحتي ميتوانيم تا ملکوت آسمانها با آبروي آن شهيدان و دستگيري آنها صعود کنيم و راه را پيدا کنيم. هر چه باشد، بالاخره اين واقعيت اتفاق افتاده و اين معنا در چشم خيليها روشن شده که شهدا زندهاند و دنيا زدگاني چون ما مردهايم و هفتاد کفن در همين چند روزه دنيا پوشاندهايم.
مسجد فائق، خيابان ايران کوچه شهيد فياضبخش
اينکه مردم اين محله، براي پنج شهيد گمنام مزار و بارگاه زيبايي ساختهاند کاري است ستودني.
آقاي يدالله يزديزاده، ساکن روستاي کاظمآباد کرمان، مداح اهل بيت عليهمالسلام است. ميگويد در شب 22 ماه مبارک رمضان 1427 (24 مهرماه 1385) در شبکه 3 تلويزيون مراسم تشييع پيکر شهيد گمنام را ديدم و با خودم گفتم اين شهيدان اهل کجا هستند و چه کساني هستند؟!
همان شب در خواب ديدم آن پنج شهيد را تشيع ميکردند و به من گفتند تو بايد شهيد سوم را تشييع و داخل قبر دفن کني. گفتم از ميان اين همه مردم چرا من؟! بالاخره جنازه را برداشتم و داخل قبر رفتم و ديدم که قبر مانند اتاقي بزرگ شد در کنار اتاق تختي بود. شهيد را روي تخت گذاشتم با خود گفتم: خدايا چه کنم؟ ديدم شهيد از جا برخاست. ترسيدم و از او دور شدم، اما دوباره برگشتم و نزديک رفتم و با شهيد صحبت و درد دل کردم. روضه قتلگاه امام حسن عليهالسلام را خواندم و سينه زدم و شهيد هم با من سينه ميزد شهيد گفت: من يک درخواست از تو دارم، برو به روستاي خانوک، مرا آنجا به اسم حسيناکبر عربنژاد ميشناسند از قول من به پدر و مادرم بگو من ديروز در تهران در اينجا در قبر سوم دفن شدهام. سپس گفت: هر حاجتي داري بگو من برآورده ميکنم.
من تو را در روز قيامت شفاعت ميکنم.
آقاي يدالله يزديزاده در ادامه ميگويد: صبح برخاستم و نماز صبح را خواندم و در تعجب از خوابي که ديده بودم، آن را براي همسرم تعريف کردم.
گفتم: به خانوک بروم و چه بگويم؟ بگويم شهيد حسيناکبر را در خواب ديدهام؟ مگر از من قبول ميکنند! ما خانواده فقيري هستيم. ممکن است فکر کنند اين خواب را ساختهام که از آنها کمکي بگيرم. همسرم گفت: شما پيام شهيد را برسان، کاري نداشته باش که آنها چه فکر ميکنند، باور ميکنند يا نميکنند.
آقاي يزديزاده ميگويد: موتور خود را برداشتم و به طرف روستاي خانوک حرکت کردم. روستاي خانوک با کاظمآباد، سي کيلومتر فاصله دارد. همسرم را هم سوار کردم و با من آمد و به روستاي خانوک رسيديم. پس از جستجوي بسيار، دايي شهيد را پيدا کرديم. در همين حال پدر شهيد هم سررسيد. خود را معرفي کردم و خواب را براي آنها گفتم. آنها با تعجب به من نگاه ميکردند ميخواستم خداحافظي کنم اما آنها مرا به خانهشان دعوت کردند.
آنها مرا به خانه خود بردند و بعد از پذيرايي مختصر از من پرسيدند در خواب صورت شهيد ما را ديدهاي، آيا يادت هست فرزند ما در خواب چه شکلي بود؟ آنگاه عکس پنج شهيد را آوردند و گفتند اينها شهيدان ما هستند، بگو کداميک را در خواب ديدهاي؟ به عکس شهيدان نگاه کردم. پدر شهيد هم زير چشم با دقت به من نگاه ميکرد. چهره شهيدي را که در خواب ديده بودم، در بين عکسها نديدم. بالاخره گفتم چهره شهيدي که من در خواب ديدم در ميان اين عکسها نيست. گويا ميخواستند صداقت مرا بسنجند که چنين روشي را به کار بستند در مرحله دوم رفتند و يک عکس ديگر را آوردند، تا عکس را ديدم گفتم: بله، همين است. اعضاي خانواده با چشمان اشکبار براي شهيدشان صلوات فرستادند و اظهار خوشنودي و شادي ميکردند و به اين ترتيب صداقت مرا تاييد کردند. من هم خدا را شکر کردم که پيام شهيد را رساندم. بعداز ساعتي به روستای خود بازگشتم.
آقاي حاج حسين اسدي، همرزم شهيد و از خويشاوندان اوست که هم اکنون با درجه سرهنگي در سپاه کرمان خدمت ميکند و مسئول شهيدان خانوک است. او ميگويد: از آن روزي که خواب را شنيدم، براي اطمينان بيشتر به تحقيق پرداختم. همه نشانيها با شهيد ما، حسيناکبر، تطبيق ميکرد محل شهادت و سن شهيد همه مطابقت داشت و شهيد در منطقهاي پيدا شده بود که لشکر کرمان در آن منطقه عمليات داشته و من نيز در آن عمليات بودم.
آقاي يزديزاده در حضور نمازگزاران مسجد فائق گفت: خدا را شکر ميکنم که به برکت اين شهيد، بيماري من و همسرم شفا گرفت. روستاي خانوک در فاصله 56 کيلومتري کرمان، نرسيده به شهر زرند قرار دارد و پدر و مادر شهيد و اقوام او، مکرراً به زيارت اين شهيد در تهران آمدهاند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دلیل چفیه انداختن رهبر انقلاب از زبان شهید حاج قاسم سلیمانی
#ستارههای_زینبی
قرار بود خطبهٔ عقدمان را سیدعلی بخواند
تو رفتی و خطبهخوان عقدمان ، زینب کبری شد
چه سعادتیست برای من عروسِ بیبی بودن ، وچه سعادتیست برای توتا ابد وهب بودن..
#شهید_عسکر_زمانی🌷
#سالروز_شهادت
@khademe_alzahra313
🔰 راز شهیدی که امام حسین علیهالسلام جمجمهاش را کربلا برد...
قبل از عملیات بدر غلامرضا جلوی من و مادرش بدنش را برهنه کرد و گفت نگاه کنید، دیگر این جسم را نخواهید دید همانطور شد و در عملیات بدر مفقود گردید...
دوازده سال در انتظار بودم و با هر زنگ به سمت در میدویدم تا اگر برگشته باشد اولین کسی باشم که او را میبینم تا اینکه یک روز خبر بازگشت او را دادند فقط یک جمجمه از شهید برگشته بود که مادرش از طریق دندان؛ فرزند را شناخت...
در نزد ما رسم است که بعد از دفن، سه روز قبر بصورت خاکی باشد شبی در خواب دیدم که چند اسب سوار آمدند و شروع به حفر قبر کردند
گفتم: چکار میکنید؟
گفتند: مأمور هستیم او را به کربلا ببریم
گفتم: من دوازده سال منتظر بودم، چرا او را آوردید؟
گفتند: مأموریت داریم و یک مرد نورانی را نشان من دادند
عرض کردم: آقا این فرزند من است فرمود: باید به کربلا برود؛ او را آوردیم تا تو آرام بگیری و بعد او را ببریم یکباره از خواب بیدار شدم با هماهنگی و اجازه، نبش قبر صورت گرفت، اما خبری از جمجمه غلامرضا نبود و شهید به کربلا منتقل شده بود و او در جرگه عاشورائیان در کربلا مأوا گرفتهبود.
راوی: احمد زمانیان پدر شهید
🌷شهید غلامرضا زمانیان🌷
@khademe_alzahra313