eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
583 دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 این قسمت دشت های سوخته فصل اول قسمت 6⃣1⃣ ابراهیم مے آمد .مے گفت ،مے شنید ومے رفت. ژیلا هر بار ڪہ ابراهیم را مے دید ،هربار ڪه دلتنگے به او فشار مے اورد سر بر شانہ ی او مے گذاشت و گریہ مے ڪرد😔😭 چیزے نمے گفت .فقط گریہ مے ڪرد نہ گلہ اے،نہ شڪایتے ونہ هیچ حرف وحدیث دیگرے.😞😔 ڪلام ڪم مے آورد هیچ حرفے نمے توانست شوریدگے و سرگشتگے اش را توصیف ڪند.😔😭😒 فقط سڪوت مے ڪرد .فقط گریہ مے کرد😔😭 چے شده ژیلا ؟؟😞😞😔 هیچے فقط دلم تنگ شده😔😒 ابراهیم هم نمے دانست چه بگوید.حال او را مے فهمید اما حرفے ڪہ بتواند ثقل شیدایے او را تاب آورد و بیان ڪند .پیدا ڪند 😔😭 چہ عریان وشڪننده بودند ڪلمات. چقدر تهے از معنا .ابراهیم هم ناگزیر سڪوت مے ڪرد وفقط به او ،بہ ژیلا نگاه مے ڪرد.😔😔 نگاهش مے ڪرد و چون چیز دیگرے نمے توانست بگوید ناچار مے پرسید :😔😒😞 ((ناراحتے ،مے روم خط.))😒😢 ناراحتم؟؟ ((نہ .بہ گریہ هام نگاه نڪن .ناراحت هم نشو و از گریہ هام .اگر مے بینے ڪه دل تنگے مے ڪنم فقط بہ خاطر این است ڪہ رزمنده اے .😔😭 غیر از این بود .اصلا دلم برایت تنگ نمے شد😞😞😔 🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 این قسمت دشت های سوخته فصل اول قسمت 6⃣1⃣ ابرا
زندگینامہ شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀 این قسمت دشت های سوخته فصل اول قسمت 7⃣1⃣ و ابراهیم لبخند بر لب سڪوت مے ڪرد تاژیلا حرفش را ادامہ دهد و ژیلا ادامہ مے داد:😔😔😞 همین رفتن های توست ڪہ باعث مے شود من اینقدر بے قرارے ڪنم😞😞 ژیلا همین قدر مے گفت و سڪوت مے کرد . دلش نمے خواست از دزفول بگوید و از احساس تنهایے وحشتناڪے ڪہ در این خانہ بہ جانش چنگ انداختہ بود😖😖 دلش نمے خواست بہ ابراهیم از احساس مزاحمتے ڪہ در خانہ ی مردم مے ڪرد ،چیزے بگوید.😔😭 ژیلا در آن جا اصلا آرام و قرار نداشت .احساس مے کرد نفس هایش را مے شمارند.😭😔 از نگاه آن ها ،از حرف هاے آن ها مے گریخت اما بہ ڪجا؟؟😒😞 نہ راهے داشت و نہ جایے و نہ کسے و نہ چاره اے .مے دید ڪہ ابراهیم بہ شدت درگیر مشڪلات جبهہ است و درگیر سروسامان دادن . بسیجے ها و آماده ڪردن لشڪر براے حملہ ای تازه و نمے خواست در چنین شرایطی ،مشڪلے بر مشڪلاتش بیفزاید. بلڪہ دلش مے خواست همیشہ همراه و همگام ابراهیم اش باشد و لاغیر...😔😞 حرفت را بہ من نمے زنے ژیلا؟؟😒😒 چہ حرفے را؟؟ مے دانم چیزے در دلت هست ڪہ بر زبان اش نمے آورے ، و این مرا ناراحت و نگران مے ڪند. درستہ؟؟😔😔😞 🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 سلام علیکم جهت تعجیل در فرج آقا وسلامتیشون هدیه به شهداء، اموات،شفای مریض ها وعاقبت بخیریمون،ان شاءالله مهلت غروب جمعه👇👇👇 @Amraii 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅تنها ڪسے ڪه در قیامت حسرت نخواهد خورد! ✍از امام صادق علیه السلام پرسیدند: یوم الحسره،ڪدام روز است ڪه خدا مے فرماید: "بترسان ایشان را از روزحسرت"حضرت جواب دادند: آن روز قیامت است ڪه حتے نیڪوڪاران هم حسرت مے خوردند ڪه چرا بیشتر نیڪے نڪردند. پرسیدند: آیا ڪسے هست ڪه در آن روز حسرت نداشته باشد؟ حضرت فرمودند: آری،ڪسی ڪه در این دنیا مدام بر رسول خدا فرستاده باشد. 📚وسائل الشیعه ج۷،ص۱۹۸
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 💠ماجرای تکان‌دهنده از شهیدی که تک فرزند خانواده بود و زنده زنده سرش رو بریدند ولی زبونش رو باز نکرد تا عملیات لو بره‼️ عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت😳 تک فرزند خانواده هم بود😍 زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...😊 عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته☺️ اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب😇 فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه...😱 بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن😰 پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود😇 قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...😳 تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته...😔 اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...😓 زمزمه لغو عملیات مطرح شد.😲 گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده🤔 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...😊 عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت😭 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...😔 اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره😓 وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین😔 یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟😔 گفتند: مادر! بعثی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...😳 مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭😭 💔شادی روح شهدا صلوات💔 ✍راوی: محمد احمدیان از بچه های تفحص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸کلیپ زیبای به تو از دور سلام 🔹کربلایی 🔶شب جمعه ست هوایت نکنم میمیرم یادی از صحن و سرایت نکنم میمیرم 🔷 سلام میدهم و سرخوشم که فرمودید هر آنکه در دل خود یاد ماست زائر ماست
‌ شــب هاے جــمــعــه ڪــوه گــنــاهان شــود چــو ڪــاه مــعــنــاے مــغــفــرت اثــرے از نــگــاه تــوســتــ... 🌸🍃 ♥️ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•