eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
622 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم💐 سی ومین روز از چله 🌟 پنجم 🌟 مهمان سفره شهید 🌷 سید حسین گلریز 🌷هستیم.
مادر بزرگوار شهید می گوید: هیچ وقت روی فرش نماز نمی خواند، همیشه گوشه فرش را تا می زد و روی زمين نماز می خواند. می گفتم: «مادرجان!پاهات درد می گیره، سردت می شه روی زمين نماز نخون.» می گفت: «نه! من اگه روی فرش نمار بخونم از خدا دور ميشم.» هر كسی بهش می گفت: «پسرجان خدا تو را حفظ كنه،  می گفت: از وسط نصف كنه .» یا اگر کسی بهش می گفت: «خدا تو را نگه داره، می گفت: شما را به خدا به من نگید خدا نگهت داره؛ بگید شهیدت کنه.»
💠شهیدی که اهل بیت مراقبش بودن ●چون نمیشد گفت این فرشته ی بلند قامت کدام یک از چهارده معصوم بوده ان پس بنارو بر اهل بیت میزاریم وقتی حسین را وضع حمل می کردم، دائماً قرآن می خواندم. ●وقتی هم بدنیا آمده بود به جای لالایی برایش روضه و قرآن می خواندم. یکبار حسین لج کرده بود و هر کاری می کردم ساکت نمی شد. کولش کردم و رفتم تو کوچه نوازشش می دادم تا ساكت بشود ولی اصلاً ساکت شدنی نبود. یک لحظه به پشت سرم نگاه کردم، دیدم  یک آقایی قد بلند با لباسی شبیه به لباس چوپانی، شال سبزی برگردنش و گیوه به پایش پشت سرم ایستاده . ●« آمدم بگم پشت سرم چیکار می کنی، که دیدم یکدفعه غیبش زد و هر چی به دور و برم نگاه کردم ندیدمش.» در همین لحظه حسین آرام شده بود و دیگر گریه نمی کرد. 🌷
سجده عشق👇👇👇👇 نماز شبش ترک نمی شد؛ شبی داشت نماز شب می خواند، احساس کردم خیلی نمازش طول کشیده، رفتم تا به او سری بزنم ، در حال سجده بود، صدایش کردم، جوابی نداد، تکان نمی خورد، انگار مُرده بود، رفتم تکانش دادم ولی هیچ عکس العملی نشان نداد، خیلی ترسیدم با خودم گفتم: «نکنه حسینِ من، مُرده باشه؛» هِی تکانش می دادم و صدایش می زدم،  محکم به صورتش می زدم ولی انگار نه انگار. اصلاً کوچکترین حرکتی نمی کرد. نمی دانستم چه کار کنم رفتم یک سطل آب گرفتم و ریختم روی صورتش. كم كم چشمانش را بازكرد. طفلک در حال سجده و راز و نیاز بود که از حال رفته بود. بوسه شفابخش حسین يکبار از شدت سردرد مثل مار به خودم  می پیچیدم . آنقدر سرم درد می کرد که می خواستم داد بزنم و سرم را به دیوار بکوبم. حسین آمد و گفت: «چیه مادرجان؟ چته؟» از شدت درد فقط توانستم بگویم: «سرم! » گفت: «الآن می آم.» رفت وضو گرفت و آمد بالای سرم . سرم را بوسید دعایی خواند و  فوت كرد به سرم. همین که به سرم فوت کرد تمام دردم آرام شد و از جا بلند شدم و از شدت خوشحالی و ذوق نمی دانستم چه کار کنم؟!
شفا بدون بستن دخیل باهم رفتیم مشهد، دیدم همه مریض ها تو حرم دخیل بسته اند تا شفا پیدا کنند به حسین گفتم: «برو پارچه ی سبزی برام تهیه کن تا من هم دخیل ببندم، درد سرم شفا پیدا کنه.» حسین با اطمینان گفت: «این حرف ها چیه مادرجان! نمی خواد دخیل ببندی.» گفتم: «پس میگی چيكار كنم؟» گفت:«امشب وقتی توی مسافرخانه می خواهيم بخوابيم. موقع خواب بگو يا امام رضا(ع) من از بابل، از راه دوری آمدم از تو شفا می خوام. يا جدّا، یا امام رضا(ع)، مرا دست خالی راهی نكن من از تو شفا می خوام من غريبم مرا نااميد نكن.» همين جوری که حسین گفت، شب موقع خوابیدن به امام رضا(ع)  گفتم و درد سرم شفا پیدا کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تویوتای بدون بنزین با نماز امام زمان(عج) روشن شد! زمستان بود؛ حسین به کردستان اعزام شده بود، روزی با ماشین تویوتا با همرزمانش در حال رفتن به منطقه بودند که با برف شدیدی مواجه می شوند، از شانس بد آنها بنزین ماشین هم تمام می شود و مانده بودند که چگونه باید از این برف و کولاک نجات پیدا کنند. حسین از ماشین پیاده شد و گفت: «همه باید بیایند پایین و دو رکعت نماز امام زمان(عج) بخوانند تا آقا کمک مان کنه.» از شدت سرما کسی حاضر نبود پایین بیاید و نماز بخواند با تمسخر گفتند: «با نماز امام زمان(عج) مگه باک بنزین پر می شه تو هم دلت خوشه تو این سرما.» حسین اسلحه اش را به سمت آنان گرفت و گفت: « اگه هر کسی پایین نیاد همین جا قبل از اینکه از سرما یخ بزنه و بمیره، خودم می کُشمش. » همه مجبور شدند پایین بیایند، همگی با برف وضو گرفتند و دو رکعت نماز امام زمان(عج) خواندند. بعد از نماز، حسین به راننده گفت: «برو پشت فرمان بشین استارت بزن، ماشین روشن می شه.» راننده حسین را مسخره کرد و گفت:«تو دیوانه شدی؟ ماشین بنزین نداره چطوری می خواد روشن بشه؟! استارت نمی زنم.» حسین اسلحه اش را به سمت راننده گرفت و گفت:«در کار امام زمان(عج) شک به دلت راه نده، برو ماشین را روشن کن.» راننده ماشین را استارت زد و با کمک امام زمان انگار باک ماشین پر از بنزین شده بود و تا مقصد آنها را رساند.
بوی عطر امام زمان(عج) یک شب قبل از شروع عملیات بیت المقدس حسین تو سنگر خوابیده بود، دوستانش وارد سنگر می شوند، با ورودشان در سنگر بوی عطر و گلاب مستشان می کند؛ بوی عطر از بدن حسین بود آنقدر از این بو مست شده بودند که حسین را از خواب بیدار کردند، به او گفتند:«حسین! این چه عطری ست که زده ای؟ چقدر خوش بوست ، گیج مان کرده. بده تا ما هم بزنیم.» حسین با چشمانی خواب آلود گفت:«عطر کجا بود؟ اصلاً من عطری ندارم؟ دیوانه شدید؟ بیائید مرا بگردید.» ولی دوستانش قبول نمی کردند، لحظاتی گذشت ، حسین کاملاً هوشیار شده بود و به دوستانش با تُندی گفت: «چرا مرا از خواب بیدار کردید؟ داشتم خواب می دیدم.» گفتند:«چه خوابی؟» نگفت. با اصرار زیاد حسین را به حرف آوردند. حسین با چشمانی اشک بار گفت: «امام زمان(عج) را سوار بر اسب سفید در خواب دیدم که به من گفت: به زودی شهید می شوی.» خواب امام زمان(عج) او را خوش بو کرده بود. دوستانش می گفتند: « در حین عملیات تیری به حسین خورد و حسین را به زمین انداخت. او با همان حال قرآن را باز کرد و مشغول به تلاوت قرآن شد بچه ها می خواستند او را به عقب برگردانند ولی او مخالفت کرد» حسین گفت: «بچه ها با من کاری نداشته باشید مگه امام زمان (عج) را نمی بینید بروید جلو پیش امام زمان(عج)، مرا وِل کنید.» نویسنده: سجاد پیروزپیمان/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی از هم رزمانش در مورد نحوه شهادتش می گوید: در منطقه درگیري دشمن چون زمین گیر شد، دست به حیله زد و همه دست های خود را به علامت تسلیم بالا بردند. شهید گلریز به سمتشان رفت تا آنها را به اسارت بگیرد که ناگهان تیراندازی شروع شد و کسی که از همه جلوتر بود، یک نارنجک سمت ایشان پرتاب کرد. همه گیج شده بودیم، نمی دانستیم باید چه کار کنیم. شهید قرآنش را باز کرد و به بچه ها گفت: چرا ایستاده اید به پیشروی خودتان ادامه دهید و به من کاری نداشته باشید. شما به فرمانده نیاز ندارید، چرا که امام زمان پیشاپیش لشکر شما در حرکت است، با توسل به امام زمان جلو بروید، پیروزی با شما است. ما به پیشروی ادامه دادیم و از آن منطقه رفتیم. دو هفته بعد پیکرش را پیدا کردند. جالب اینجاست ایشان به نظم و تمیزی خیلی اهمیت می دادند و آنکادر شده در این عملیات حضور داشتند. پیدایش که کردند، تنها پیکری بود که عراقی ها با دقت خاصی لای پتو گذاشتند و بعد زیر خاک دفن کردند. وقتی بچه ها پتو را باز کردند، شهید گلریز را با چهره ای آرام، تر و تمیز، با لبخندی بر لب و موهای شانه شده دیدند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📢📢📣📢📣📢 شهید امروز را از دست ندهید 👆👆
که قول داده است زائرانش را دعا کند!🌹❤️ مدافع حرم ✳️در بهشت زهرای تهران، شهیدی خوابیده است که قول داده است برای زائرانش دعا کند. سنگ قبر ساده او حرفهای صمیمانه اش در وصیتنامه و قولی که به زائرانش می دهد دل آدم را گرم و امیدوار میکند.   📜وصیت نامه متفاوت و خواندنی او پر است از نکات کلیدی و کاربردی..👌 مدافع حرم در قسمتی از وصیت‌نامه‌اش آورده است: اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید، بیایید سر مزارم؛ به لطف خداوند حاضر هستم... 🇮🇷ادرس مـزار شهید👈: قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران، ردیف117شماره14چند قدم بالاتر از یادبود شهدای مفقودالاثر یگان فاتحین🍁🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 مراسم وداع و تشییع پیکر مطهر شهید مدافع حرم سعید کمالی 🔹پیکرمطهر شهید مدافع حرم سعید کمالی امروز بر دستان مردم قدرشناس ساری تشییع شد و در امامزاده عباس (ع) شهر ساری آرام گرفت. 💠 شهید کمالی متولد ۱۹ شهریور سال ۶۹ از پاسداران سپاه کربلای مازنداران اهل روستای کفرات نکا و ساکن شهر ساری بود که داوطلبانه عازم سوریه شد و در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ماه سال ۹۵ در منطقه خان‌طومان به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکرش پس از چهار سال تفحص و شناسایی شد.... 💐 شادی روح پرفتوح شهید صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا