#شهید ابراهیم هادی
ابراهیم گفت:من بازی می کنم اما شرط بندی نمی کنم . آن ها هم شروع کردند به مسخره کردن و تحریک کردن ابراهیم و گفتند: ترسیده، می دونه می بازه . یکی دیگه گفت : پول نداره و ....
ابراهیم برگشت و گفت : شرط بندی حرومه ، من هم اگه میدونستم هفته های قبل با شما بازی نمی کردم ، پول شما رو هم دادم به فقیر ، اگر دوست دارید ، بدون شرط بندی بازی می کنیم .
که البته بعد از کلی حرف و سخن و مسخره کردن بازی انجام نشد.
_______________
دوستش می گفت: با اینکه بعد از آن ابراهیم به ما بسیار توصیه کرد که شرط بندی نکنید . اما یکبار با بچه های محله نازی آباد بازی کردیم و مبلغ سنگینی را باختیم! آخرای بازی بود که ابراهیم آمد . به خاطر شرط بندی خیلی از دست ما عصبانی شد .
✨﷽ا✨
😇 #پیام__اخلاقی__امروز
🌷 آیت الله مجتهدی(ره) :
✍ ما کم ثواب نمی کنیم ثوابدانمان سوراخ است.
👌 فلان عمل خوب را انجام مۍدهیم ، و به ما ثواب میدهند ، ولی گناهی را مرتکب مۍشویم و ثواب ها هم میریزد و از بین میرود
2.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#هر_صبح_یک_سلام✋
روزت را زیبا کن!
عادت سلام کردن به امام حسین علیه السلام را نشر می دهیم ...
#فقط_به_عشق_امام_حسین_علیه_السلام 💓
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
7.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
#سلام_امام_زمانم✋
✨مهدی جان
تو بیا....
روضه بخوان....
گریه به پایش با ما....)
جان سپـردن...(
ز غم کرب و بلایش با ما...)
#بیا_ای_انتقام_گیر_کربلا
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان_عجل_الله
َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج
🔻چه عهدی ست بین شهدا و معبودشان که اینگونه آسمانی می شوند ...
🥀دست ما مردگان دنیا پرست را بگیرید
#شهید ابراهیم همت
از دهانش پرید که
تو بالاخره از طریقِ
این چشمهات #شهید میشی..
چشماش درخشید و پرسید:چرا..؟!
گفت:
چون خدا به این چشمها
هم جمال داده هم کمال..
این چشمها در راهِ خدا
بیداری زیاد کشیده..
اشک هم زیاد ریخته..
#شهید_محمدابراهیمهمت..🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
✳️ مثل اسیران کربلا
🔻 جلوی من حرکت میکرد که پام رو گذاشتم پشت پاشنهاش و ناخواسته کف کفشش جدا شد. اتفاق عجیبوغریبی بود؛ توی گشت پشت عراقیا و پونزده کیلومتر مسیر بازگشت تا مقر خودی! از سر شرم گفتم: «علی آقا، بیا کفش من رو بپوش.» با خوشرویی نپذیرفت.
🔸 راه به اتمام رسیده بود و اون مسیر پر از سنگلاخ و خاروخاشاک رو لنگلنگان اومده بود؛ بیهیچ اعتراضی. به مقر که رسیدیم، چشمام به تاولها و زخم پاش افتاد. زبونم از خجالت بند اومد. اون هم این حس رو در من فهمید و زبون به تشکر باز کرد. حالا هم شرمنده بودم و هم متعجب. پرسیدم: «چرا تشکر؟» گفت: «چه لذتی بالاتر از همدردی با #اسیران_کربلا!» و ادامه داد: «شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود؛ روضهی یتیمان #اباعبدالله!» اشک چشمام رو پر کرد.
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص۷۴
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم