فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤|• اهتزاز پرچم امام حسین (؏) در نیویورک
🌱°این روز حضور در خیابانهای نیویورک را روز «امام حسین» یا «حسین دِی» میخوانند.
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
سلام علیکم💐 سی ودومین روز از چله 🌟 ششم 🌟 مهمان سفره شهید 🌷 اسماعیل خانزاده 🌷 هستیم.
سلام علیکم💐
سی وسومین روز از چله ششم🌟 مهمان سفره شهیدان 🌷مصطفی ومجتبی بختی 🌷 هستیم.
مصطفی و مجتبی بختی فرزندان مادری هستند که برای عاقبت به خیری فرزندانش هویت خود را عوض کرد. برادران بختی که مدت ها تلاش کردند تا خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه برسانند هر بار به دلیلی دچار مشکل میشدند.
عاقبت تصمیم میگیرند هویت ایرانی خود را تغییر دهند و از طریق تیپ فاطمیون به این آرزوی سخت خود دست پیدا کنند. اما حکایت «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها» برای این دو برادر هم رقم خورد و فرماندهان این تیپ هر بار متوجه ایرانی بودن آنها می شدند و با رفتنشان مخالفت میکردند.
مصطفی و مجتبی ناامید نشدند و دامن شهدا و امام هشتم(ع) را گرفتند. این بار تلاش کرده بودند زبان افغانستانی را نیز مسلط شوند و چهرههایشان را هم به آنها شبیه کنند
خودشان را پسر خاله معرفی کرده بودند. یعنی من با نام (سکینه نوری) خاله مصطفی (بشیر زمانی) و مادر مجتبی (جواد رضایی) بودم. اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان.
مصطفی گفته بود خانمم ایرانی است اما من چون افغانستانی معرفی شده بودم اگر تماس میگرفتند باید با لهجه حرف میزدم. با من تمرین کرده بودند که اگر کسی زنگ زد چطور جواب بده. یک روز زنگ زدند و گفتند: خانم! شما جواد رضایی را میشناسید؟ گفتم: بله مادرش هستم و سعی میکردم به زبان افغانستانی صحبت کنم که متوجه نشوند. واقعا کمک الهی بود که اینقدر راحت نقشم را بازی کنم. پدرشان هم در جریان بود اما قرار شد من صحبت کنم.
من آگاهانه راضی به رفتنشان شدم. میدانستم ممکن است شهید شوند، سرشان را ببرند و بدنشان را تکه تکه کنند، اینها همه را میدانستم بعد گفتم: راضی به رضای خدا هستم و قربون بیبی زینب(س) هم میروم که خاک پایش هم نمیشوم. با خودم میگفتم: بیبی زینب(س) چه کشید؟ مگر حسن و حسینش را فدا نکرد؟ در صحرای کربلا به او چه گذشت؟ من هنوز گوشهای از سختیهای او را هم نکشیدهام.
براد شهیدان بختی از نحوه ی شهادتشان می گوید:
آنطوری که همرزمانشان تعریف میکنند داعشیها از دست مصطفی و مجتبی به تنگ آمده بودند و این از صحبتهای داعشیها پشت بیسیمهایشان کاملاً مشخص بوده است و دایم از دو تکتیرانداز صحبت میکردهاند که تیرهایشان هیچوقت به خطا نمیرفته است. بهاصطلاح نظامیها مصطفی و مجتبی، تکتیراندازهای خالزن بودهاند.مهدی درباره نحوه شهادت برادرانش اینطور میگوید: «به ما گفتهاند روزی که مصطفی و مجتبی قصد داشتند به مرخصی بیایند، متوجه میشوند که قرار است دوباره عملیات شود. از برگشتن منصرف و به سرعت آماده میشوند تا با دیگر مدافعان به منطقه عملیات اعزام شوند. شهید صدر زاده که فرمانده شان بود از ماجرا خبردار میشود و از آنها میخواهد که به مرخصی بروند و بعد از دیدار با خانوادهشان دوباره برگردند. اصرارهای مصطفی و مجتبی این بار هم کارساز میشود و به همراه دیگر مدافعان حرم به منطقه عملیاتی اعزام میشوند». «در آن عملیات از ناحیه دشت، ارتش سوریه، از ناحیه جاده نیروهای حزب ا... و از ناحیه کوه نیروهای فاطمیون پیشروی میکردهاند. تکتیراندازها بافاصله بیشتری از گردان مستقرشده بودند تا مسیر را برای ادامه عملیات پاکسازی کنند. آن شب مصطفی و مجتبی داخل یک سنگر کنار هم مستقر میشوند و شروع به پاکسازی منطقه میکنند تا لشکر فاطمیون راحتتر به مسیر پیشرویاش در کوه ادامه دهد. درگیری لحظهبهلحظه بیشتر و فاصله تکتیراندازها با داعشیها بهشدت کمتر میشده است. آنقدر نزدیک که حتی بهراحتی میتوانستهاند صدای هم را بشنوند. درگیری شدیدی بین مدافعان و داعشیها رخ میدهد. داعشیها یک نارنجک داخل سنگر مصطفی و مجتبی پرتاب میکنند. نارنجک منفجر میشود و دو برادرم همانطور که خودشان گفته بودند کنار همدیگر به شهادت میرسند. درگیری آنقدر سنگین بوده است که مدافعان حرم بعد از سه ساعت مبارزه نفسگیر به آن منطقه میرسند. اولین نفری که بالای سر برادرانم میرسد شهید مرتضی عطایی(ابوعلی) بوده است. شهید عطایی تعریف میکرد: «بهمحض این که بالای سر شهیدان بختی رسیدم، فکر کردم آنها سرشان را روی شانه هم گذاشتهاند و خوابیدهاند اما وقتی نزدیکتر رفتم آثار ترکشهای نارنجک را روی بدنشان دیدم آنها کنار هم به شهادت رسیده بودند. با احترام پیکر شهید مصطفی و شهید مجتبی بختی را به عقب برگرداندیم ». «پیکر دو شهید را به عقب برمیگردانند. اما همه مدافعان حرم و فرماندهانشان آنها را به عنوان دو پسرخاله افغانستانی که ساکن قم هستند و برای دفاع به سوریه آمدهاند، میشناختند. مسئولان اعزام و فرماندهان مدافع حرم هر چه پیگیر خانواده این دو شهید میشوند به دربسته میخورند. هرچه قدر تحقیق میکنند خبری از خانواده این دو شهید پیدا نمیکنند. کار بهجایی میرسد که قرار میشود برادرانم را در شهر قم دفن کنند. یکبار دیگر وسایل برادرانم را جست و جو میکنند تا این که در تلفن آنها شماره مادرم را که دو شهید با آن تماس میگرفتند، پیدا میکنند. یک روز با مادرم تماس میگیرند و میگویند جواد رضایی (اسم مستعار مجتبی در سوریه) مجروح شده است. مادرم شماره من را به آنها میدهد و برای انجام کارهای مربوط به تحویل پیکر شهدا من را به مسئولان امر معرفی میکند. آنها هم بلافاصله با من تماس میگیرند.مجتبی و مصطفی به خاطر این که کسی متوجه نشود آنها باهم پسرخاله نیستند و حتی افغانستانی هم نیستند خیلی کم با بقیه مدافعان حرم صحبت میکردهاند
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
حکمت های حسینی (۴)
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باید_تمام_زندگیام_مثل_او_شود
قابل توجه مادرها 🧕🏻🧕🏻🧕🏻
⬛️◼️◾️یک پرچم خوشکل امام حسینی توورودی آشپزخانه تون بزنید و به اهل خونه هم بگید من این دهه رابه نیت آشپزخانه امام حسین ( ع ) تو آشپزخانه خودمون خدمت می کنم هر غذایی که دوست دارید می تونید سفارش بدید تا براتون آماده کنم(البته با وسایل موجود در منزل) ازصبحانه،ناهار،شام گرفته تاچای روضه و آب خنک دادن به اهل منزل
⬛️◼️◾️به آقایان محترم اهل خانه بگویید این چند وقته شما هم میتوانید تو آشپزخانه امام حسین (ع) خدمت کنید حتی به اندازه یک استکان جابه جا کردن برا مجلس امام حسین( ع)
هر روز یک زیارت عاشورا همراه با یک روضه توی خونه و مخصوصا تو آشپزخانه گوش کنید یا بخونید و برا فرج آقا صاحب الزمان (عج) و سلامتی آن و شفای مریض ها و برطرف شدن این بلا و بیماری دعا کنید و برای برآورده شدن حاجات همه بندگان خداوند هم دعای خیر بکنید که همه آنان به خودتان بازمی گردد.
⬛️◼️◾️درآشپزخانه تا اونجایی که میشه بدون وضو در این ایام وارد نشوید.
🌹🌹🌹🍀🍀بیاید امسال همه باهم خانه های خود را حسینیه و آشپزخانه ی امام حسین (ع)کنیم تا فرزندان مان ببینند و در ذهن خود بر آینده ذخیره کنند،
شاید آثار نیکی شود برای بعد ازما البته با رعایت پرتکل های بهداشتی در مجالس عزاداری هم هرکس منعی ندارد و می تواند شرکت نماید خوشا به سعادتشان التماس دعا مخصوص برای همه کسانی که بیمارند و منع حضور دارند🍀🍀🍀🌹🌹🌹
99-06-02 mirbagheri.mp3
10.23M
#شبیه_کربلاییها_بشیم...
🍃آيت الله ناصري : مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی می فرماید : فرزند من در دهه محرم فقط نان خالی می خورد و خورشت و چیز دیگری نمی خورد . این شخص ، ولایتش جلوه گری کرده و متوجه صحنه کربلاست.
#ما_ملت_امام_حسینیم
❣️ #سلام_امام_زمانم❣️
مولایم.........
بیا که بی تـ♥️ـو
نه سحـر را طاقتی است
و نه #صبــح را صداقتی ..
که سحـر به شبنم🌱 لطف تــو
بیــدار می شود
و صبـ☀️ـح، به سلام #تــو
از جا بر می خیزد ..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
@khademe_alzahra313
❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_102
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
@khademe_alzahra313
#یا_حسینــــــــــ♥
گفتم: تا کربلا چقدر راه است؟
گفت: چند لحظه ...
هر کجا باشی مهمان اویی!
رو به قبله بایست و سه بار بگو:
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
#ما_ملت_امام_حسینیم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله❤️
@khademe_alzahra313
◼️▪️◼️▪️◼️
🥀 بايد #عبدالله باشی
تا بفهمی #بدون_دست هم
میتوانی دامان مولايت را چنگ بزنی.
🍂میتوانی نزدیک ترین به #مولایت باشی!!
😔مولای غریبم
ببخشيد كه سالهاست
حتی نتوانستيم #منتظرتان باشيم...
🥀به هنگامهی اشتیاق عبدالله
برای یاری امامش #حسین علیهالسلام
ملتمسانه امشب
اشک میریزیم به #یاری امام غریبمان
🤲به التماس #دعای_فرج...
🏴 عزاداریم #نذر_ظهور_مهدیست
🤲اللهم عجل لولیک الفرج
#_پنجم_محرم
#السلام_علیک_یاعبدالله_بن_الحسن_ع
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه سزدار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌸🌺🥀🌻🌺🌹🥀🌻🌺🌻🥀🌺 فصل ششم قسمت0⃣2⃣1⃣ شلمچه و از شلمچه
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم
همت
🌹🥀🌸🌻🥀🌹🌼🌸🌻🥀🌹🥀
این قسمت دشت های سوخته
فصل ششم
قسمت1⃣2⃣1⃣
حواسمو پرت نکن بگذار ببینم استاد چی داره میگه!😒
و استاد که پای تابلوی کلاس در حال نشستن بود ، به سوی آن ها برگشت و گفت:کلاس را بگذارید کلاس بماند، تبدیل اش نکنید به خانه ی احزاب .😏😕
آن دختر گفت:نه استاد، ما که حرفی نداریم این خانم بدیهیان است که دارد غرغر میکند .😐
و ژیلا ازاین دروغ آشکار ، تعجب کرد و چیزی نگفت.😳
یکی از پسران کت و شلواری شیک پوش ، به طعنه گفت:شما به دل نگیر خانم!😄
و با اشاره به ژیلا افزود:اینا عادت شونه از زمین و زمان طلبکار باشند.😁
زهرا که کنار ژیلا نشسته بود و از این حرف ناراحت شده بود ، پرسید:😢
چه طلبی از شما کرده اند؟😒
لحظه ای سکوت کرد و بعد افزود:این که بی سرو صدا رفته اند توی جبهه و جان شان را گذاشته اند کف دست شان تا شما اینجا راحت و سالم درس بخوانید ، طلبکاری یه؟؟!!😢
همان دانشجوی اولی گفت:چهار روز می روند جبهه ، چهل سال بهره برداری می کنند.😌
چه بهره برداریی کرده اند مثلا؟😐😰🤔
چه بهره برداری؟هرجا پست و مقامی هست مال اون هاست. هرجا امتیازی هست مال اون هاست، هرجا سهمیه ای هست مال اون هاست... 😐😐
از موتور و ماشین پیکان بگیر برو تا کارخونه و بنیاد و سهمیه قبولی دانشگاه و هزار جور چیز دیگه!😦😧😧
اگر راست می گی شما هم بیا برو و بعد برگرد ازاین چیزها استفاده کن.!🙄😕😏
و ژیلا _در آن میانه_ابراهیم را میدید که در سرما و گرما با پیراهن نمدار و لباس کهنه ی فرم و بدنی لاغر و نحیف و چشم هایی .... .🌺
ادامه این داستان ان شاالله فردا در کانال