#مردی_با_آن_همه_درد
به سپاه پاوه رفته بودم تا سراغی از #همت بگیرم. وقتی به جایگاه استراحت بچهها سر زدم، دیدم هیچ كس آنجا نیست.هنوز داخل اتاق را میگشتم تا بلكه یك نفر را ببینم و از او سراغ #همت را بگیرم.در همین موقع، صدای نالهای به گوشم رسید👂. صدا را دنبال كردم تا به یكی از اتاقهای ساختمان رسیدم.جلو رفتم، دیدم كه شخصی گوشه اتاق افتاده و ناله میكند.خوب كه دقت كردم، دیدم #همت است.😢
از شدت سرماخوردگی😪، عفونت ریهها و شدت درد دندان نمیتوانست صحبت كند. گویا آمده بود برای معالجه و استراحت، ولی چون نزدیك غروب آفتاب رسیده بود، دكتر و دارویی نبود كه بتواند دردش را تسكین دهد😞. سه، چهار تا قرص مسكن همراهم بود. آنها را به او دادم و او همه را با هم خورد.شب غذا تخممرغ آب پز بود. ولی او نمیتوانست آن را بخورد. ناچار مقداری آب و آرد و شكر مخلوط كردیم و بعد از جوشاندن، به صورت روان در آوردیم كه به عنوان سوپ بخورد🍜.موقع خواب، دیدم كه از شدت تب دارد میسوزد😒. رنگ و رویش تغییر كرده بود و حال خوبی نداشت.چارهای نبود، شب بود كاری از دستمان برنمیآمد. تصمیم گرفتم صبح هر طور كه شده او را به دكتر برسانم.صبح، وقتی برای نماز از خواب بیدار شدم،دیدم كه #همت سرجایش نیست😨.همه جا را گشتم ولی اثری از او ندیدم😐وقتی رفتم و از نگهبانی سراغش را گرفتم، گفت:حدود ساعت سه بعد از نیمه شب،حركت كرد به طرف منطقه😱.برای لحظاتی سرجایم میخكوب شدم.باورم نمیشد كه با آن حال،راه بیفتد و به منطقه برود.ولی #حاجهمت بود و این كارها از او بعید نبود.😇
راوی : عبدالجواد کلاهدوز
@khademe_alzahra313
🍃🌷🕊
🌷حساس بود.
در مصرف بیت المال خیلی حساس بود.
مرتب هم توصیه میکرد و از همه می خواست رعایت کنند.
حتی کوچکترین چیز هایی که به چشم دیگران هم نمی آمد برای او مهم بود.
وقتی پای بیت المال در میان بود حتی سر سوزنی مصرف اشتباه هم نباید میشد.
استفاده از آب تانکرها،واکس زدن به پوتین ها،تلفن شخصی زدن،استفاده درست از سلاح و مهمات و خیلی چیز های کوچک و بزرگ دیگر.
میگفت: همه ی این ها به قیمت خون شهدای ما به دست می آید.
نباید ذره ای از آن بیهوده مصرف شود.
#مدافع_حرم_شهید_مسلم_خیزاب
#سالروز_ولادت
@khademe_alzahra313
سلام علیکم 💐
یازدهمین روز از 🌟 چله🌟 مهمان سفره شهید🌷حجت اصغری 🌷هستیم.
از لسان مادر شهید 👇👇
روابط عمومی بالایی داشت. هیأتی به نام «جوانان متوسل به حضرت زهرا (س)» تشکیل داده بود و چند گروه هم در فضای مجازی داشت که البته آنجا به اسم «طاها» او را میشناختند و حتی بعد از شهادتش هم که بعضی از دوستانش به منزل ما میآمدند او را به اسم طاها میشناختند.
حجت مومن و متعهد و با اخلاص بود. در اصل در خانوادهای بزرگ شده بود که از همان سالهای دور امام خمینی را بابا صدا میکردند. همسرم از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود و حال و هوای خانه ما از همان روزهای انقلاب و آغاز جنگ همگام با نظام و همراه مردم بود. از این رو بچهها هم همین طور بار آمده بودند. حجت بسیجی نمونهای بود. بسیاری از فعالیتهایی که در پایگاه بسیج و مسجد انجام میداد بعدها برای ما مشخص و آشکار شد. او واقعاً شیفته بسیج بود. خودش را وقف کرده بود.
یکبار پدرش به او گفت: بهتر نیست به شهر بروی و در ستاد لشکر مسئولیت بگیری؟ میگفت: کار اداری را هر کسی میتواند بکند، اما کار ما اینجا حساس است. مسئول آتشبار پدافند بود. در پادگان هم خیلی از او راضی بودند. حجت 3-2 بار پیش از آن قرار بود به سوریه اعزام شود اما قسمت نمیشد و برمی گشت. بچههای من هیچ وقت این قدر از من دور نشده بودند.
بیشتر با من درد دل میکرد. میگفت: اگر جنگ بشود میروم و بعد برای اینکه من را راضی کند میگفت: مگر شما مسلمان نیستید و نمیبینید که حرم حضرت زینب(س) را به آتش میکشند و زنها و بچههای بیگناه را میکشند؟ فردا اگر امام زمان(عج) بیاید چطور میخواهید با او روبهرو شوید؟ من هم راضی بودم و اجازه دادم که برود.
فرازی از وصیتنامه خصوصی 👇👇
اگر تونستید هر چند ماه یک بارخونمون روضه حضرت زهرا بگیرید چون من روضه حضرت زهرا خیلی دوست دارم به بچههای هیئت بگید تا چهلم هرشب سر قبرم زیارت عاشورا بخونند.زیاد مراسمم تشریفاتی نباشه و در تشیع جنازهام خوشحال باشید. آبجیای گلم موقع تشیع جنازه مواظب حجابتون باشید میدونیدکه من غیرتیم زیاد هم گریه نکنید مامانم برام دعا کنه برای شادی روحم زیاد صلوات بفرسته و منو سفارش کنه به حضرت زینب (س)و انشاء الله صبرتون زینبی باشه و حلمتون علوی