eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
600 دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد حسین انصاریان؛ توصیف زیبای امام هادی(ع) از جد بزرگوارش امیرالمومنین(ع) ویژه
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
سلام علیکم💐 سیزدهمین روز از چله 🌟 ششم 🌟 مهمان سفره شهید 🌷مرتضی زرهرن 🌷 هستیم.
سلام علیکم💐 چهاردهمین روز از چله 🌟 ششم 🌟 مهمان سفره شهید 🌷حمید مختاربند 🌷 هستیم.
در نمازهای خاضعانه و عاشقانه خود به‌ویژه ، که مقید به آن بود☝️، هیچ‌یک از قنوت‌هایش را بدون گریه و تضرع و طلب سپری نمی‌کرد😔 در زمان سکونت در شهر قم، نماز جماعت صبح ایشان با دویدن از مسیر مسجد تا خانه ترک نمی‌شد👌🏃 به‌طوری‌که این کار را برنامه ورزشی خود قرار داده بود و معمولاً بین الطلوعین را با اقامه نماز جماعت و ورزش و قرائت قرآن، زیارت عاشورا و دعای عهد و دیگر ادعیه تا طلوع آفتاب بیدار سپری می‌کرد.✨ همین‌طور گرفتن که گرمای هوا هم مانع انجامش نمی‌شد. حاج حمید طلبه نبود ولی با خوی طلبگی خود نسبت به انجام منکر و ترک معروف در جامعه بی‌تفاوت نبود👌🌸. بسیار دلسوز و مهربان و گره‌گشا، برای اطرافیانش و همه هم نوعانش بود، دلسوزی و مهربانی و انسان دوستیش را با حضور در جبهه سوریه چه زیبا به تصویر کشید و وسعت شعاع و دامنه علاقه خود را به هم نوعانش، با نثار جانش💔، چقدر خوب نشان داد.
✳️ شهید مختاربند 🔹من حدود دو سال شهید مختاربند بودم. روز اول كه با ايشان براي مبلغ كرايه صحبت كردم با من شرط گذاشت و گفت: شيخ شرط من این است که اجاره منزل بايد اول ماه آماده باشد. ما شرط ايشان را قبول كرديم. 🔸اما بعضي مواقع با خودم فكر مي‌كردم آقاي مختاربند كه چهارده معصوم را مي سازد و از بچه‌های جبهه و جنگ است چرا اينقدر اصرار دارد كه حتما اول ماه بايد پول آماده باشد، براي من تعجب آور بود. 🔹حدود دو سالي ما نشستيم بعد از دو سال جايي را پيدا كرديم و آمديم اثاثيه را بار كرديم. هنگام خداحافظی مرا صدا زد و يك پاكت به دستم داد. تعجب كردم گفتم اين چيست؟ گفت اي براي خانواده است. 🔸پاكت را باز كردم و ديدم تمام كرايه اين دو سال را جمع كرده و همه را به من برگردانده از طرفي معما برايم حل شد و از طرفي خوشحال شدم كه تمام پولها به من برگردانده شد، بله خداوند مي‌داند توفيق را به چه كسي عطا كند. 🌷
دختر شهید : تابستان سال 94 پدرم از سفر برگشت، در پیامک هایی که می زدیم همیشه می گفت که برایم دعا کنید و من می دانستم که دعای مد نظر او چیست! پدرم همیشه به دنبال شهادت بود و کاری کرده بود که همه اعضای خانواده را برای شهادتش آماده کرده بود.    آنقدر روحیه پدر لطیف شده بود که وقتی از ماموریت بر می گشت با صدای گریه نماز شب های شان از خواب بلند می شدم و فهمیدم پدرم با تمام وجود شهادت را از خداوند می خواهد او همیشه این شعر را که قبلا پیش رهبر خوانده شده بود بلند و خطاب به من که اسمم زهرا بود زمزمه می کردند. «ما مدعیان صف اول بودیم، "زهرا" از آخر مجلس شهدا را چیدند » آخرین لحظه در خواستم پدرم  در خاطرم  که از من یک لیوان آب  در خواست کردند و من صبر کردم که پدر آب را بنوشد و لیوان را ببرم که دیدم پدرم گفت: "زهرا ببخشید به زحمت افتادید"  وقتی که این حرف را زدند خود به خود اشک چشم هایم را خیس کرد و متوجه شدم پدر به شهادت نزدیکتر شده است.  ما تقریبا آمادگی شهادت پدرم را کسب کرده بودبم، حتی به خاطر آن  وابستگی و عطوفتی که بین ما بود،به من می گفت: می دانی چرا اسم مستعار من را ابوزهرا گذاشتند؟ گفتم نه بابا ! گفت: چون هم به حضرت الزهرا(س) خیلی علاقه داشتم و هم اینکه همنام دخترم  است که دوستش دارم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💝 عروسی خوبان 💝 " ...سحرگاه در آستانه اذان صبح، خواهر مصطفی سراسیمه و حیران زده از خواب پرید. بی‌درنگ به سوی اتاق مصطفی رفت و در زد. یقین داشت مصطفی در آن موقع در سجاده نماز شب در انتظار اذان صبح به تلاوت قرآن مشغول است. مصطفی آرام در را گشود و با چهره حیرت زده خواهرش مواجه شد که بریده بریده کلماتی بر زبان می راند: " مصطفی... مصطفی! به خدا قسم حضرت زهرا به همراه سیدی نورانی و بانویی دیگر در مراسم عروسی ات شرکت کردند . وقتی... وقتی خانم را شناختم گفتم: خانم جان ! فدایتان شوم ! قدم رنجه فرمودید ! بر ما منت گذاشتید... اما شما و مراسم عروسی؟ فرمود: به مراسم ازدواج فرزندم مصطفی آمده ایم... اگر به مراسم او نیاییم به مراسم که برویم؟! " یک مرتبه مصطفی روی زمین نشست، دست هایش را روی زمین گذاشت و شروع کرد های های گریه کردن... مرتب زیر لب می گفت: فدایشان بشوم ! دعوتم را پذیرفتند." کدام دعوت داداشی؟! تو رو خدا به من هم بگو . چون خواستم مراسم عروسی ما مورد رضایت و عنایت امام زمان عجل الله قرار بگیرد، دعوتنامه ای برای آن حضرت و دعوتنامه ای برای مادر بزرگوارشان حضرت زهرا سلام الله علیها و عمه پر کرامتشان حضرت معصومه علیهاالسلام نوشتم. نامه اول را در چاه عریضه مسجد جمکران انداختم و نامه دوم را در ضریح حضرت معصومه... حالا معلوم شد که منت گذاشته اند و دعوتم را پذیرفته اند... حالا خیالم راحت شد که مجلس ما مورد رضایت مولایمان امام زمان عجل الله واقع گشته است..." 📕گنجواره، ص ۱۲۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا