فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیاغدیر امسال تعطیل میشه؟؟؟!!!!!
@khademe_alzahra313
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
شب ها
در خانه خدا را بکوب
و دلت را به او بسپار
تنها جایی است
که " ساعت کاری " ندارد
و ورود برای عموم آزاد است...
شبتون پر از نگاه خدا 🌙
┄┅═══࿇࿐᪥✧🍃🌺🍃✧᪥࿐࿇☀❁═══┅┄
اگر میخواهی گناه و معصیت نکنی، همیشه با وضو باش، چون وضو انساݧ را پاک نگه میدارد و جلوی معصیت را می گیرد..
🕊 بخوان دعای فرج را
دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است
بال و پر دارد ...
به امید ظهور
منجی بشر مهدی زهرا
#دعای_فرج را میخوانیم ...
@khademe_alzahra313
#سلام_امام_زمانم ❣️﷽
ما برپا ایستاده ایم
تا تو بتابی و بچرخیم سوی تو...
حضرت خورشید، جان مایی...
☀️تعجیل در #ظهور 3صلوات☀️
☀️اللهم عجل لولیڪ الفرج☀️
@khademe_alzahra313
❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_83
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
@khademe_alzahra313
°
خورشید صفت بخند بر هر چه که هست
بر شاخه ی🌿
روز
خنده هایت زیباست ...😍
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#روزتون_متبرک_به_لبخندشهید🌹
@khademe_alzahra313
🌸 پنج شنبه ها مهمان امام حسن عسکری علیه السلام هستیم
🌴 السلام علیک یا مولای حسن ابن علی العسکری
اعمال مستحبی امروز رو هدیه میکنیم به حضرت و مادربزرگوارشون
@khademe_alzahra313
🗓 ۱۶ مرداد ۹۶
📌 #سالروز_اسارت_شهیدمحسنحججی
.
.
.
#حافظ_نوشتــ🍃
هر شبنمے
در این رَه
صد بحــر آتشین استــ
دردا ڪه ایݩ معمـا
شرح و بیاݩ ندارد!
.
.
.
.
👈↩ جهت خریداری کتاب های سربلند و سرمشق از طریق سایت www.manvaketab.ir یا لینک خرید آسان کتاب موجود در استوری های برگزیده اقدام کنید .
#سربلند #سرمشق #شهید_محسن_حججی #سوریه #بسیج #شهید_مدافع_حرم #شهید_احمد_کاظمی #حضرت_زینب
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌸🌺🥀🌹🌸🌼 فصل پنجم قسمت6⃣9⃣ حرف ها تا ساعتی دی
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم
همت
🌸🌹🥀🌼🌸🌼🌹🥀🌼🌸🌹🥀
فصل پنجم
قسمت 7⃣9⃣
نصرت گفت: ننه جان اول بیا خودت هم صبحانه بخور ،بعد برو.😊
من خوردم. با حاجی توی مقر خوردیم.خب، چی بخرم؟☺️
نصرت گفت:یک دقیقه صبر کن از عروسم بپرسم.😌
و برگشت از ژیلا پرسید و خودش هم به آشپزخانه نگاه کرد،بعد مقداری پول گذاشت کف دست حسین جهانی و سفارش هایے کرد که بخرد.😌😊👌
حسین جهانی پول را به نصرت خانم برگرداند و گفت:حاجی به من پول داده که هرچه لازم دارید بخرم.☺️😍
نصرت پول را گرفت و گفت:پس به سلامت.همان ها را زحمت بکش و بیا. خیلی هم ممنون.😊☺️
خداحافظ.✋
خداحافظ ننه. خدانگهدار.☺️
ابراهیم و کربلایی برای ناهار برنگشتند اما شب، هردو آمدند. خسته ولی شاد.😢☺️
خیر باشد، امروز خوب سرحالی ننه؟حتما تو جنگ پیروز شدین؟😍☺️ها؟
امروز شما و بابا را میبینم، همه را دور هم
می بینم و خوشحال ام.😊😉
این خودش بزرگترین پیروزیه، نیست؟☺️
اشک توی چشم های نصرت نشست.😢
ابراهیم را نگاه کرد و گفت: بمیرم الهی برای غریبی ات ننه جان که هیچ وقت، وقت نکردی دور بابا و ننه ات باشی.😞👌
کربلایے گفت:ان شاالله جنگ تمام می شود و دوباره ما همه دور هم جمع می شویم و زندگی می کنیم.😍
ژیلا گفت:ان شاالله!😢
تصرت مشغول سفره انداختن شد . شام کشید و بشقاب اول را گذاشت جلو ابراهیم .ابراهیم آن را گذاشت جلوی پدرش کربلایی علی اکبر.☺️👌
((ننه، این چه برنجی است که شما می خورید؟ خیلی بو میدهد.))😢
ابراهیم رو به مادرش لبخند زد:☺️
((همین،از سرمان هم خیلی زیاد است.))😉😉
نصرت در حالی که خورشت مرغ را داشت می گذاشت وسط سفره گفت:😢
((یعنی چی این حرف؟این زن چه گناهی کرده که باید این جوری تقویت شود؟))😞😢
و به عروسش اشاره کرد .ابراهیم هم به ژیلا نگاه کرد.لبخندی زد و گفت:☺️😁
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌸🌹🥀🌼🌸🌼🌹🥀🌼🌸🌹🥀 فصل پنجم قسمت 7⃣9⃣ نصرت گفت: ننه جا
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم
همت
🌸🌹🥀🌼🌸🌼🌹🥀🌼🌸🌹🥀
فصل پنجم
قسمت 8️⃣9️⃣
_ (( خودش خواسته.)) 😊
نصرت دوباره پرسید :
_ یعنی چی ننه ؟☺️
ابراهیم قاشق اش را گذاشت زمین و گفت :😌
(( اگر بدانی همین هم گیر خیلی از بچه ها نمی آید،
آن وقت می فهمی که چرا می گویم همین هم از سرمان زیاد است.)) 😌😊👌
نصرت بغض کرد:😭😭
_ همین نیم من برنج کوپنی ننه جان؟😢
و ابراهیم دوباره گفت:
_ (( آن ها نان و خرما هم گیرشان نمی آید چه برسد به به برنج کوپنی.))😢😭
بعد رو کرد به ننه و تاکید کرد که :
_ (( ناشکری نکن ننه !))😨😦
کربلایی علی اکبر گفت:
اینقدر سخنرانی نکنید شما دونفر، غذا از دهن می افتد.
😞👌
...
اذان صبح ، وقتی کربلایی علی اکبر برای نماز برخاست، ابراهیم را ندید . به دور وبرش چشم چرخاند، بازهم ابراهیم نبود. چند دقیقه ای صبر کرد گفت:(( شاید رفته توی حیاط.)) اما بازهم خبری نشد .😪👌
ابراهیم رفته بود. کربلایی علی اکبر درحالی که ازجا برمی خواست تا به سمت دستشویی برود، با خودش گفت:
_ ای ای ای مرا جا گذاشتی پسرجان . فکر کردی خسته می شوم یا جلو دست و پایت را می گیرم؟😢
به هر حال خدا نگهدارت باشه. ☺️😉
رفتی به سلامت 😞😢
ادامه دارد ...🌹🌹
ادامه این داستان ان شاالله فردا در کانال
#اطلاعیه
پخش زنده مراسم سومین سالگرد شهادت #شهید_محسن_حججی از یادمان شهدای نجف آباد و مزار شهید محسن حججی با سخنرانی #حجت_الاسلام_سید_حسین_مومنی
پنج شنبه: ١۶ مرداد
⏱شروع مراسم: ساعت ١٨:٣٠
صفحه اپارات به آدرس:
https://www.aparat.com/najz.ir/live
صفحه اینستاگرام به آدرس:
https://www.instagram.com
mohsen_hojaji1370/
صفحه گپ به آدرس:
https://gap.im/mohsen_hojaji1370
#یادمان_شهدای_نجف_آباد
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱⊱⊱━━╮
https://www.instagram.com/mohsen_hojaji1370/
@yadmanshohada
╰━━⊰⊰⊰⊰⊰❀♥️❀⊱⊱⊱⊱⊱━━╯
#یادمان_شهدای_نجف_آباد👆
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
سلام علیکم💐 چهاردهمین روز از چله 🌟 ششم 🌟 مهمان سفره شهید 🌷حمید مختاربند 🌷 هستیم.
سلام علیکم💐
پانزدهمين روز از چله 🌟 ششم🌟 مهمان سفره شهید 🌷 سید مهدی رضوی 🌷هستیم.
🔰منافقین چشمان سید مهدی را در آوردند؛
🌷سیدمهدی رضوی از جمله دانشآموزانی بود که داوطلبانه و به عنوان بسیجی در جبهههای جنگ حضور داشت و سرانجام در عملیات مرصاد و در ۱۷ سالگی بدست منافقین به شهادت رسید.🕊
مادر شهید نحوه شهادت پسرش را اینگونه روایت میکند:
🌹سیدمهدی در گردان مسلم لشکر ۲۷ و در منطقه اسلامآبادغرب بود که به شهادت میرسد.
منافقین سفّاک چشمهایش را در آورده بودند، گوشهایش را بریده بودند😓 و آنقدر به فکش ضربه زده بودند تا فکش خرد شده بود و پوستش را کنده و بدنش را سوزانده بودند. 😭
زمانی که پیکرش را برای ما آوردند اجازه ندادند او را ببینم ولی بعدا فیلم پیکرش را دیدم😔
شهید #سید_مهدی_رضوی🌷
14 ساله که بود همش می گفت «مادر میخواهم برومجبهه» اما به خاطر سن پایینش او را نمی بردند. دوره راهنمایی اش که تمام شد به خاطر مشکلات مالی که پدرش داشت مدرسه نرفت و به سر کار رفت و در فرش فروشی کار می کرد.حقوقی که می گرفت، عیناً همان را به پدرش می داد و مقداری که پدرش به او پس می داد را به صندوق می ریخت و به جبهه کمک می کرد.
صاحب کارش که پدر شهید بود واسطه شد تا رضایت ما را برای جبهه رفتن سید مهدی بگیرید چون اگر ما رضایت می دادیم و نمیدادیم او هوای دفاع از کشور و انقلاب را در سر داشت و میرفت،ما هم رضایت دادیم. شب آن روز که رضایت دادیم تا به جبهه برود خیلی خوشحال به خانه آمد و یک جعبه شیرینی گرفت و صورت من و پدرش را بوسید و تشکر کرد.گفت اگر رضایت نمیدادین من خیلی ناراحت می شدم اما الان با خیال راحت و آسوده می روم تا از انقلاب و کشورم دفاع کنم
مادر شهید رضوی در خصوص عشق و ارادت فرزندش به ائمه اطهار (ع) میگوید:عشق خیلی زیادی به حضرت زهرا(س)، حضرت زینب(س) امام حسین(ع) داشت. ایام محرم و عزاداری در هیئت ها عزاداری می کرد و عشقش قابل وصف نبود.قبل اینکه شهید شود هر موقع تهران بود می رفت روی قبر شهدا میخوابید و با شهدا صحبت می کرد و با خدا راز و نیاز میکرد و خیلی دوست داشت شهید شود.5 روز بعد از آخرین باری که به جبهه رفت به شهادت رسید . آخرین بار به من گفت «مادر من لایق شهادت نیستم اما اگر شهید شدم مادر برای من گریه نکنی و هزینه های مراسم من را به جبهه کمک کن».وقتی خبر شهادتش را برایم آوردند من بچه شیرخواره داشتم و درب را باز کردند و پدرش راخواستند به من الهام شد که سید مهدی شهید شده . وقتی خبر شهادتش را دادند من گفتم خدا را صد هزار مرتبه شکر همه فکر کردند که من گریه و زاری می کنم اما خدا را شکر کردم.