#داستانڪ
#حلقه ازدواجم ۱۰۰۰ تومن قیمتش بود...!
بهم گفت:
"من حلقه طلا و پلاتین نمیخوام اگه صلاح بدونین فقط یه انگشتر عقیق برمیدارم..."🤔
یه انگشتر عقیق برداشت به قیمت ۱۵۰ تومن...!
بابام مخالف این کار بود و گفت:
"زشته واسه ما که دومادمون حلقه ۱۵۰ تومنی برداره 🙁
تو آبرومونو بردی دختر 😒
گفتم :"چی شده مگه...؟"
گفت:
"آخه کی تا حالا واسه دومادش حلقه ۱۵۰ تومنی گرفته...؟😕
زشته بابا، میخندن به آدم..."
ابراهیم که زنگ زد موضوعو باهاش درمیون گذاشتم با بابام صحبت کرد و بهش گفت:
"این حلقه از سرمَم زیاده، دعا کنید بتونم تو زندگی،حق همین انگشترو درست ادا کنم باقیش دیگه دست خدا و مصلحتشه..."
پا حرفشم موند... ☺️
همیشه تو هر شرایطی حلقه ش دستش بود و خیلی بهش توجه داشت...
تو یکی از عملیاتا حلقه ش شکست رفت عین همون رکابو خرید و دستش کرد...❤
با خنده ازش پرسیدم "حالا چه اصراریه که حتما همین حلقه باشه و اینقده بهش مقیدی...؟"
گفت:
"️این حلقه تو زندگی سایه ی یه مرد یا یه زنه ، دلم میخواد همیشه سایه ت همرام باشه...😌
این حلقه همیشه تو اوج تنهایی،تو رو بیادم میاره...❤"
همسر شهید💑
#محمدابراهیمهمتــ
🍃🌸
❤️🍃❤️
تمام تجملات زندگے یڪ مدیر اسلامے👌
منزلی که در دزفول در آن زندگی می کردیم، قبلاً مرغداری بود🙂! واقعاً مرغدانی بود😊. کمی پول داشتم که با آن دو تا کاسه و بشقاب و استکان و یک قوری خریدم☺️ و آوردم. رختخواب هم نداشتیم🙂؛ یک پتو توی ماشین بود🚕؛ آن را آوردیم و به جای رختخواب پهن کردیم☺️. همه ی اسباب و اثاثیه مان همین بود. تا این که من مریض شدم😞 و سینه ام درد گرفت😣. آن وقت #حاجی رفت و یک بخاری گرفت و آورد😌. بعد هم چند تا ظرف نسوز (تفلون) خریدیم🍃. مدتی هم در اندیمشک در خانه های سازمانی ای بودیم که پر از عقرب بود، آن روزها حدود بیست و پنج عقرب در آن خانه کشتیم!😰😣
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت❤️
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
مزار شهید محمد ابراهیم همت🌹 اصفهان، شهررضا
💔🍂💔
این بار...
آمــدم ســـر مزارتان که بگویم
خیلی نگـــران نباشـــید😢
مـــا راه را بلدیم🚶
راه حســـینی بودن را،
راه علی وار زیســــتن را،
از کودکی یادمــــان داده انــد😢
هـــمه را در کتاب ها خوانده ایم📚
شـــاید از ترس معلم،شــاید برای نمره ی بیست!!!
خــلاصه خوانده ایم
هنـــوز "راه روشن زندگی" را که در کتاب دینی بود ،حفظیم!
ولی این روزهـــا در شهرمان کمی هـــوا "تاریک" است😔
نه این که ســـیاه باشد... نـه!
فقط "راه روشن زندگیمان" کمی تیره شده😢😔
جلوی پایمان را نمی بینیم😓
گاهے پایمــان می لغــزد👣
آمـــدم بگویم :☝️😞
لـــطفــا" مواظب راه رفـــتنمـان باشید💔😔
رفیقشهیدم
#محمدابراهیمهمت❤️
باز #پنجشنبهها و یاد شهدا #باصلوات🌹
@khademe_alzahra313
🍃❤️🍃
#عاشقانــهشهـــدا❤️
توي جبهه اينقدر به خدا میرسي😒!ميآي خونه يه خورده ما رو ببين.😞
شوخي ميكردم😃. آخر هر وقت ميآمد، هنوز نرسيده، با همان لباسها ميايستاد به نماز😕. ما هم مگر چقدرکنارهم بوديم🙂؟نصف شب ميرسيد. صبح هم نان و پنير به دست، بندهاي پوتينش را نبسته سوار ماشين ميشد🚙 كه برود.☹️
نگاهم كرد و گفت «وقتي تو رو ميبينم☺️، احساس ميكنم بايد دو ركعت نماز شكر بخونم.»😌😍
به روایت:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت❤️
🍃🌸
#عاشقانه_شهدا
#حلقه ازدواجم ۱۰۰۰ تومن قیمتش بود...!
بهم گفت:😕
"من حلقه طلا و پلاتین نمیخوام🤗 اگه صلاح بدونین فقط یه انگشتر عقیق برمیدارم..."🤔
یه انگشتر عقیق برداشت به قیمت ۱۵۰ تومن...!🙂
بابام مخالف این کار بود😐 و گفت:
"زشته واسه ما که دومادمون حلقه ۱۵۰ تومنی برداره 🙁
تو آبرومونو بردی دختر 😒
گفتم :"چی شده مگه.😕..؟"
گفت:
"آخه کی تا حالا واسه دومادش حلقه ۱۵۰ تومنی گرفته...؟😕
زشته بابا، میخندن به آدم😒..."
ابراهیم که زنگ زد موضوعو باهاش درمیون گذاشتم با بابام صحبت کرد و بهش گفت:☺️
"این حلقه از سرمَم زیاده، دعا کنید❤️ بتونم تو زندگی،حق همین انگشترو درست ادا کنم باقیش دیگه دست خدا و مصلحتشه.☺️☝️.."
پا حرفشم موند... 🤗
همیشه تو هر شرایطی حلقه ش دستش بود و خیلی بهش توجه داشت...😍
تو یکی از عملیاتا حلقه ش شکست رفت عین همون رکابو خرید و دستش کرد...❤
با خنده ازش پرسیدم😃 "حالا چه اصراریه که حتما همین حلقه باشه و اینقده بهش مقیدی..☺️.؟"
گفت:
"️این حلقه تو زندگی سایه ی یه مرد یا یه زنه ، دلم میخواد همیشه سایه ت همرام باشه...😌
این حلقه همیشه تو اوج تنهایی، تو رو بیادم میاره...❤"
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمتـ❤️