eitaa logo
🇮🇷خادمان شهدا سربازان ولایت🇮🇷
171 دنبال‌کننده
74.4هزار عکس
66.3هزار ویدیو
448 فایل
(این کانال هدف و فرمان امامان حضرت امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری امام خامنه‌ای مدظله‌العالی که همان هدف پیامبراسلام خاتم الانبیا محمد مصطفی( ص) و۱۲امام و۱۴معصوم و شهداو ایثارگران و نظام مقدس جمهوری اسلامی وانقلاب اسلامی ایران تشکیل شده است )
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰همایـش ۳۰ هــــزار نـــفره 🔰 غدیــر قرآن ( ویـــژه بـــــانــــوان ) بمناســـبت عیـــد غـــدیــــر خــــم در شــــــهـــــــر تـــــــــــهــــــــــــــــران جزئیات این همایش را در فیلم بالا مشاهد بفرمائید👆 شــورای هــماهنگی تــبلیــغات اســلامی اســـتـــان تـــهـــــران ۱۹ و ۲۰ تیر ساعت ۱۷ الی ۱۹ دانشگاه تهران جهت ثبت نام یا کسب اطلاعات بیشتر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ از مکرون یاد بگیرید! مسئولانی که از حرف زدن دربارۀ صیانت از فضای مجازی واهمه دارند، از مکرون یاد بگیرند! چرا با ابزاری که اختیارش دست دشمنان ماست تعارف داریم! فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی باید برای فریاد کشیدن بر سر مدیران نالایق، تنبل، ناکارآمد‌، دزد و اختلاسگر آزاد و مورد حمایت باشد، اما برای ترویج فساد و فحشا و تهمت و تشویش اذهان عمومی، باید به شدت صیانت شود. پاسداری از انقلاب ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
✨🌷 احساس میکنم که گم شده امـ میشود مرا کنید؟! گم شده ام؛ درکجا! بیش از همه در خودم.. شما را به آن تفحصم کنید. آخر که چه؟! مگر نه این است که از آمدم و به خاک میروم؟ پس چه بهتر که خاکی بروم دیگر ندارم ★قلبم پر از حب دنیاست ★چشمانم که هنوز گریان است ★دستانم هنوز به سوی ★پاهایم هنوز در است ★گوشهایم هنوز نوایتان را میشنود پس تا دیر نشده به داد این برسید.... ... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🦋✨🦋჻ᭂ࿐✦
✨🌷 حکایت حکایت همان جنگ است دیروزپدرانمان درکانال های جنگ سخت و امروز مادر کانال های جنگ نرم حمله های دشمن باشیم ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🦋✨🦋჻ᭂ࿐✦
✨🌷 خداحـافظ بچه‌هـا؛ ما رفتیم تهــرون! 🔸هنوز آمبولانس چند متری دور نشده و حرف قاسم تمام نشده بود که در مقابل چشمان ناباور ما، گلوله‌ای مستقیم را دیدیم که از سمت چپ، از تانکی عراقی شلیک شد و عجولانه از پهلو، از درِ عقب پشت راننده وارد شد و در حالی که وحشیانه از طرف دیگر خارج می‌شد، بدن‌های تکه‌تکه را که بعضی در حال سوختن بودند، هرکدام را به طرفی پرت کرد. 🌷 با منهدم شدن آمبولانس و آتش گرفتنش در «ســه راه شهـــادت»، اجساد شهدا در جاده پخش شدند و عراق از شادمانی زدن آمبولانس پر از مجروح، با خمپاره ۶۰ آن‌جا را زیر آتش گرفت، تا کسی نتواند جلو برود. 🔸 یک آن از همان فاصله ۴۰-۵۰ متری، متوجه تکان‌خوردن‌های مشکوکی شدم. با خودم گفتم: «امکان دارد کسی از آن‌ها زنده باشد و به کمک نیاز داشته باشد.» بی‌خیال خمپاره‌ها شدم و با ذکر «وجعلنا» به طرف آمبولانس دویدم. کنارش که رسیدم، سریع روی زمین دراز کشیدم. سعی کردم در فرصت اندک، با چشمانم اطراف را بکاوم و هر که را زنده است پیدا کنم. 🔹 تنهای تنها، کنار آمبولانسی که می‌سوخت، دراز کشیده بودم؛ ولی هیچ ندیدم جز تکه‌های بدن که در حال جان دادن بودند. دست‌ها، پاها و سرهایی که به اطراف پاشیده شده بودند. آنچه از دور دیده بودم، چیزی نبود جز تکان‌های غیرارادی دست‌وپای قطع‌شده شهدایی که بدنشان متلاشی شده بود. 📚 از معـراج برگشتگان / حمید داودآبـادی ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🦋✨🦋჻ᭂ࿐✦
شلوارهای نپوشیده! چند وقت پیش ، شبکه تلویزیونی SHOW TV ترکیه گفتگوی مردی ۶۵ ساله را نشون می داد . او می گفت بچه بودم ، بزرگترین آرزوم پوشیدن شلوار بود . اون موقع ها شلوارهای گل گلی می پوشیدیم. یک روز پدرم گفت : چون می خواهید مدرسه بروید ، براتون شلوار می خرم از همون شلواری که پسر کدخدا داره . ما سه برادر بودیم و رفتیم بیرون روستا کنار جاده تا پدرمون برگرده . دو نفرمون مدرسه می رفتیم ولی آخرین برادرم هنوز کوچیک بود و مدرسه نمی رفت اسمش رفعت بود . سه تایی نشستیم کنار جاده خاکی روستا و منتظر مینی بوس شدیم تا پدرم بیاید و شلوارمون را بیاره . برادر شش ساله ام رفعت همین جور کنار جاده ایستاده بود از من پرسید دوست داری شلوارت چه رنگی باشه؟گفتم سیاه . گفت من دوست دارم شلوارم آبی باشه ، برادر کوچکم بهمون پز داد که شماها با شلوارک مدرسه می روید ولی من از همون اول با شلوار بیرون می روم . بعدش پرسید که به نظرت پدر از کفش های بچه شهری ها هم میخره؟ گفتم : نه اگه بخره هم از کفش های پلاستیکی می خره . همین طوری با هم حرف می زدیم که دیدم مینی بوس از دور داره میاد. پدرم اومد و با هم پاکت های خرید رو گرفتیم و خوشحال رفتیم خونه. برای من و او یکی برادرم شلوار و پیراهن و کفش پلاستیکی گرفته بود. رفعت داخل پاکت ها را گشت و دید پدر براش چیزی نخریده. به پدرم نگاه کرد و گفت : پس من چی؟ پدر گفت : دفعه بعد که برم برات می خرم. پولش کافی نبود که برای رفعت هم شلوار بخره! اما رفعت قبول نکرد. شب سر سفره شام فقط صدای گریه رفعت بود. خیلی ناراحت بود .فرداش از مدرسه که اومدم رفعت به من گفت : شلوار چقدر بهت میاد میشه بیاری منم بپوشم ؟ گفتم نه. خاکی میشه نمیدم. روز دوم هم گفت ندادم. روز سوم هم ندادم. اون موقع ها کفش هارو میذاشتیم زیر بالش وشلوار رو زیر تشک که اتو بشه. روز چهارم هم دوباره گفت چه بهت میاد بذار منم بپوشم ، گفتم اندازه تو نیست ، گفت دم پاهاشو تا میزنم تا اندازه بشه ، گفتم آخه کثیف می کنی . گفت : نه روی فرش می پوشم خاکی نشه. فقط یه بار توی آینه خودمو ببینم بهم میاد یا نه! گفتم : عجب پسره سریشی هستی , باشه فردا که از مدرسه اومدم بهت میدم اما فقط ۵ دقیقه ، مراقب باش کثیفش نکنی والا حسابی کتکت می زنم . خیلی خوشحال شد ، شب روی یک تشک کنار هم خوابیدیم. نصف شب زد به شونه ام و گفت : الکی گفتی یا واقعاً شلوارتو میدی بپوشم؟! گفتم خیالت راحت باشه میدم بپوشی. حالا بگیر بخواب. فردا صبح زود بیدار شدیم بریم مدرسه.  رفعت هم اون روز صبح بیدار شد و گفت : زود از مدرسه برگرد! موقع رفتن دیدم دم در نشسته و منتظر برگشتن من موند! زنگ سوم سر کلاس بودم. مدیر اومد در گوش معلم یه چیزی گفت و حالش عوض شد. بعد از چند دقیقه رو به من کرد و گفت"علیشان" تو برو خونه, بابات کارت داره. پیش خودم گفتم حتماً رفعت" الکی اومده گفته بابام کارم داره تا زودتر برم خونه و شلوارمو بپوشه! من اون موقع کلاس سوم ابتدایی بودم از مدرسه اومدم بیرون. در مسیر خونه میدیدم که همه روستاییا هم به سمت خونه ما میرن . رسیدم دم در دیدم بردارم رفعت جلوی در نیست. وارد حیاط خونه شدم همه اهالی روستا جمع شده بودن و مادرم روی زمین افتاده بود و گریه می کرد و می گفت : بچه ی کوچک منو بدید. تازه فهمیدم اتفاقی افتاده ، یکی از کشاورزان روستا با تراکتور از جلوی خونه ما رد میشده و رفعت بردار کوچیک منو ندیده و اونو زیر گرفته و مُرده! ‌دقیقا اون روزی که میخواستم شلوارمو بدم بپوشه رفعت مرده بود ، پدرم نتونست به ما دوست داشتن رو یاد بده. اون از دو سالگی خودش یتیم شده بود و از میان ۱۱ بچه دیگه  پدرم کوچکترینشون بود. ‌ما در دوست داشتن مشکلی نداریم ولی در نشون دادن و ابراز کردن مهربانی و عشق  و دوست داشتنمون مشکل داریم. اون موقع ها عمو و مادر بزرگ و... داشتیم اما بلد نبودیم با بغل کردنشون بگیم که دوستشون داریم. اون روز بابام جنازه برادرم را بغل کرد و با گریه گفت : رفعت پسرم من میخواستم ببرمت بازار خرید نه این که ببرمت تو مزار. پاشو بابا... پاشو با هم بریم خرید کنیم! من اون موقع یک بچه ی ۹ ساله بودم . رفتم شلواری که پام بود رو درش آوردم و شلوار کهنه رو پوشیدم و شلوار تازه رو زدم زیر بغل و دویدم پشت تابوت و به  دایی ام گفتم : رفعت امروز قرار بود شلوار منو بپوشه الان میشه بدم بپوشه؟ دایی ام گفت معلومه که نمیشه بدو برو. در حالیکه من و همه‌ بینندگان و مرد ۶۵ ساله ای که این داستان واقعی را تعریف می کرد و اشک میریختند ، گفت : من امروز به جوانان اینو میگم اونایی که با هم قهر هستید و دعوا می کنید ، اونایی که با پدر و مادر و خواهر و برادرتون رفتار درستی ندارید. من یه زمانی برادر داشتم و شلوار نداشتم اما الان کلی شلوار دارم و برادرم رفعت را ندارم. از همین امروز برای ابراز علاقه به خانواده و دوستان تون خجالت نکشید!"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 نماهنگ حاج ابوذر روحی به مناسبت عید خم و مهمانی ده کیلومتری💐 تا آزادی قدس مونده یک یاعلی(علیه السلام) 💐
✨﷽✨ 🔴یک پند یک معرفت ✍از نبی مکرم اسلام (ص) آمده است: ای علی! ششصد هزار جمله را در شش جمله خلاصه کردم و به تو می‌گویم: هرگاه دیدی مردم به فرایض و مستحبات می‌پردازند، تو به کامل کردن فرایض و واجبات بپرداز! هرگاه مردم را سرگرم دنیا دیدی، تو سرگرم آخرت خود باش! هرگاه دیدی مردم به عیب‌های هم می‌پردازند، تو به عیوب خود بپرداز! هرگاه مردم به زیبا ساختن دنیای خود پرداختند، تو به زیبا ساختن آخرت خود بپرداز! هرگاه دیدی مردم به زیادی عمل می‌پردازند، تو به خالص کردن عمل خویش بپرداز! و هرگاه دیدی مردم به خلق متوسل شده‌اند، تو به خالق متوسل شو! 📚المواعظ العددیە
✨﷽✨ 🌼وصیت کردن هنر نیست، تا زنده ایم ببخشیم! ✍مردی انبار خرمایی داشت و ظاهراً مرد مومنی بود و به تکالیف دینی اش عمل می کرد روزهای آخر عمرش وصیت کرد و رسول خدا را هم وصی خود قرار داد که پس از مرگ او انبار خرما را به مصرف مستمندان برسانند. رسول خدا هم پذیرفت و پس از مرگ وی در انبار را بازکردو تمام خرماها را درمیان مستمندان تقسیم کرد. سپس یک دانه خرما از میان خاکها برداشت و به مردم نشان داد و فرمود: این چیست که در دست من است؟ گفتند: یک دانه خرماست که از میان خاک ها برداشته اید. فرمود: این مرد اگر خودش همین یک دانه خرما را درحیات خودش می داد، در نزد خدا محبوب تر بود از این همه خرمایی که من از طرف او طبق وصیتش انفاق کردم! این تذکر بسیار تکان دهنده ای است که تا زنده هستید کارتان را خودتان انجام دهید. وصیت کردن هنر نیست. هنر این است که در زنده بودن بتوان مال را از خود جدا کرد که دردآور است. 📙 صفیرهدایت، 36،توبه، آیت الله ضیاء آبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی زیبا از زیارت عاشورا به همراه متن با صدای علی فانی 🌴💢🌸💢🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا