صبحانه با شهیدان
فرازی از وصیتنامه شهید حبیب الله رستمی
«به آنهایی که پشت جبهه هستند بگویید که جبهه، دانشگاهی است الهی که هم آزاد است و هم در سراسر جهان، چنین دانشگاه و مکانی وجود ندارد و درحقیقت اینجاست که زندگی معنای واقعی به خود میگیرد. اینجا بوی شهادت، بوی بهشت و بوی عشق میدهد. اینجا انسان محضر امام زمان (عج) است، اینجا نور الهی تابیده است. گمراهان را راهنمایی کنید و با مغضوبین تا پای جان و آخرین قطره خون بجنگید و از روحانیت مبارز تا پای جان و تمام وجود حمایت کنید. همیشه گوش به فرمان امام باشید و زبان خودتان را کنترل کنید و از تمام برادران و خواهران دانشآموز میخواهم که سنگر مدرسه را حفظ کنند چرا که دشمن عقیده دارد، فرهنگ ما را به انحراف بکشاند و این شعار نیست بلکه یک حقیقت است...»
شهادت ۱۳۶۱/۱۲/۲۸ عین خوش
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 تصاویر تکاندهنده از بمباران شیمیایی حلبچه
🔹️ در ۲۵ اسفند ۱۳۶۶ توسط حکومت بعث عراق صورت گرفت.
◇ این بمباران بخشی از عملیات گستردهای بهنام عملیات انفال بود که بر ضد ساکنان مناطق کردنشین عراق انجام گرفت.
◇ در پی عملیات والفجر ۱۰ توسط ایران و تصرف بخشهایی از کردستان عراق در اواخر سال ۱۳۶۶ که منجر به استقبال مردم این مناطق از نیروهای ایرانی شد، صدام حسین به پسرعمویش علی حسن المجید معروف به علی شیمیایی، دستور بمباران شیمیایی این مناطق را داد.
◇ در پی این حمله جنایتکارانه، بیش از پنج هزار تن از مردم بیگناه حلبچه جان باختند و شمار کثیری افراد آسیب دیده شیمیایی بر جای ماند - آنها تا سالیان دراز با عوارض ناشی از سموم شیمیایی زندگی سختی را گذراندند.
#حلبچه
#بمباران_شیمیایی
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
🌹بسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقین
🌺...چادرت رو هم محکم بگیر!
🌹رضایت نامه را گذاشت جلوی مادرش 😇
⭐️ باشیرین زبانی وادب به مادرش گفت:
چه امضا بکنی، چه امضا نکنی من میرم!...
اما اگه امضا نکنی من خیالم راحت نیست، شاید هم جنازه ام پیدا نشه...😰
🍀 در دل مادر آشوبی به پا شد، رضایت نامه را امضا کرد...
🍁 پسر از شدت شوق سر به سر مادرش گذاشت...🌷با خنده گفت: 👈 جنازه ام رو که آوردند، یه وقت خودت رو گم نکنی؛😰
بی هوش نشی،😇چادرت رو هم محکم بگیر
🙌سرت را بالا بگیر،🌷قرص و محکم یه یا زهرا (س) بگو وبا صدای بلند بگو:👇
🌹پسرم فدای امام💕 زمان(عج)
🌹خودم و خانواده ام فدای خمینی...👌
💥 بیست ودو اسفند سالگرد شهادت کاظم کاوه گرامی باد...
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
صبحانه با شهیدان
شهید محمدخادمزاده بیش از ششبار به مناطق عملیاتی مختلف اعزام شد و رشادتها و شجاعتهای فراوانی از خود به یادگار گذاشت. از جمله؛ در عملیاتهای طریقالقدس، فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، محرم، والفجر ۱ و خیبر شرکت و مسئولیت دسته و گروهان را بر عهده داشت. محمد طی مدت حضورش در جبهههای پیکار حق علیه باطل، چندینبار مجروح گردید. در آخرین سفری که به جبهه میرفت با اینکه چند روز بیشتر از ازدواجش نگذشته بود، اما از آنجا که همچون حنظله غسیلالملائک عاشق جبهه و شهادت بود، باز هم از میادین نبرد غقلت نکرد. وقتی میرفت، به مادرش گفت: «مادر! مواظب همسرم باش، نگذار به او سخت بگذرد...» سرانجام در تاریخ بیست و سوم اسفندماه سال ۱۳۶۲ هجری شمسی در سن بیست و یک سالگی شربت شهادت نوشید و به جرگه افلاکیان پیوست.
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
بعد از شهدا ما کاری کردیم؟؟!
میدونم یه سوال تکراریه که هر وقت به جوابش فکر میکنی یه عرق سرد رو پیشونیت میشینه و قلبت لبریز میشه از یه حس دردناک،ولی راستش رو بخوای هنوز خودم یه جواب درست و حسابی واسه این سوال پیدا نکردم...این جمله رو بارها دیدی روی پوستر بزرگداشت یه شهید یا روی پلاکارت یادمان شهدا و یا روی عکس تکه ای استخوان،هر دفعه هم با دیدن اون از خودت میپرسی آیا واقعا کاری کردم که جبران جبهه نبودنم رو بکنه؟؟؟
یا کاری کردم که دینی که نسبت به آسمونی ها دارم رو ادا کرده باشم؟؟؟یا کاری نکرده باشم که شرمندشون بشم اون دنیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هر چی میگردی تا برا این سوالها جواب محکمی پیدا کنی نمیتونی،دلت بدجوری میشکنه،مگه میشه فراموششون کرد یا راهی برا فرار پیدا کرد تا جواب این همه سوال رو ندی؟!
نه!واقعا سخته،نمیشه گذشت از اون همه عشق و شور،از لحظه هایی که میشه با یه حس ناب اونقدر اوج گرفت تا به خدا برسی...
من و تو دلتنگیم برا بودن توی اون ثانیه های طلائی تا بتونیم پرواز رو یاد بگیریم
هر چه گفتیم غیر صحبت یار در همه عمر از آن پشیمانیم
بیا از اول از ابتدای عاشقی از اولین قدم برای دل دادن و دل سپردن شروع کنیم:
من و تو عاشقیم و سخته عاشق موندنی بشه،باید رفت مثل همه ی عشاق......
با بال شکسته پر کشیدن هنر است این را همه ی پرندگان میدانند
حالا که میخوای به جواب اون سوالها فکر کنی و پی به دلتنگیت ببری،این دلت به چشمات وصل میشه و میشه قصه ی باریدن بارون از ابر
شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم؟
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم؟
من کزین فاصله،غارت زده ی چشم توام
چون به دیدار تو افتد سر و کارم چه کنم؟
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دل بسته ی این ایل و تبارم چه کنم؟
یک به یک با نفسهایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم.....
و این حدیث معطر تا آخرین قطره،بر تاریخ نازل میشه و سبز میمونه.
دلم می خواست بنویسم، درد دل یا دل پر درد هر دوتاشون یکی هستن فقط فرقشون اینه که اولی شرح حالش مصداق این بیته:دلی دارم به مثل زلف لیلی اگر دستش زنی میپاشد از هم
آره،درد دل مال دلایی که مثل زلف یارن...
دومی نه،اهل داد و قال نیست،بیشتر اهل حاله،حالم که مال لحظه های ناب سکوت و بزم شراب یار غائب...
القصه،دل ما دل پر درده که میخواد ناله ها و غصه ها شو با قیمت گزاف به اون بالایی ها بفروشه.دلتنگی و درد دل و قیل و قالشم هر وقت به تو فکر میکنه و میخواد پریشون شه این بیت و تداعی میکنه:گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود.........................
رفیق:با این همه شرح حال بازم موندم تو جواب اون سوالها.کاش میشد خودشون بیان و رسم پرواز و یادمون بدن...
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
🚨باتوجه به نزدیکی به روز چهارشنبه سوری در تاریخ ۱۴۰۱/۱۲/۲۳ و فراخوان دهی دشمنان برای تجمعات و مسمومیت دانش آموزان در مدارس از شما تقاضا می شود موارد زیر را با توجه مطالعه و صورت اتفاق سریعا به نهاد های مربوطه اطلاع دهید.
🔺️خرید و فروش مواد محترقه غیر قانونی و انبار کردن آن.
🔺️صحنه سازی برای کشته سازی یا آسیب به اموال عمومی یا اموال مردم.
🔺️فراخوان دهی در مدارس ، دانشگاه ها ، فضای مجازی با مشخصات فرد دعوت کننده.
🔺️پخش شبنامه و شعار نویسیموارد مشکوک نظیر هم سلاح سرد و گرم مواد اتش زا نظیر کوکتل مولوتوف.
🔺️پخش نشریه به صورت غیر قانونی در دانشگاه ها.
🔺️شبکه های شرطبندی.
🔺️رفت و آمد ماشین بدون پلاک یا مشکوک.
🔺️همچنین تمامی موارد مشکوک اقتصادی اعم از احتکارو انبار کردن کالا های اساسی و مورد نیاز،خرید و فروش غیر قانونی ارز و....
🔴و هرگونه موارد مشکوک را سریعا با راه های ارتباطی زیر به نهاد های امنیتی اطلاع دهید.
✅️شماره تلفن ۱۱۰و۱۱۶ فراجا.
✅️سایت پلیس فتا به آدرس زیر.
https://csirc.cyberpolice.ir/
✅️شماره تلفن ۱۱۴ سازمان اطلاعات سپاه یا حضور در ستاد خبری.
✅️شماره ۱۱۳ وزارت اطلاعات یا حضور در ستاد خبری.
✅️سایت خبری وزارت اطلاعات بخش دریافت گزارشات مردمی با کلیک روی عکس.
https://www.vaja.ir
♻️از شما عزیزان خواهش می شود این پیام را به کانال ها،گروه ها و مخاطبین خود ارسال کنید و در برقراری امنیت سهیم باشید.❤️
#مدیریت
#اطلاعیه
#امنیت_ایران
#امنیت_پایدار
#امنیت_داخلی
#اطلاعیه
#فراجا
#واجا
#ساس
#پاوا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 اخلاص عجیب رزمنده و پدر دو شهید
| توصیه میشود کلام زیبای حاج عباس را بشنویم |
🔹️ مرحوم حاج عباس حافظی، پیرمرد با اخلاص، محبوب و دوست داشتنی و بزرگ گردان تخریب لشکر ٢٧محمد رسول الله که دو پسرش هم در دفاع مقدس به شهادت رسیدند...
خدایا حق شهدا را بر ما حلال کن، خدایا کمک مان کن بتوانیم پیرو راه شهدا باشیم ، خدایا مارا شرمنده شهدا وخانواده آنان نکن،
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باسلام
قابل توجه همه ولایتمداران!!!!
انتشار و پخش این کلیپ در شرایط کنونی، واجب است. لطفاً در رساندن آن به گروه ها و شبکه های اجتماعی، مضایقه نکنید.
یاعلی
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
💥وقتى به مهدی باکری خبر دادند که برادرت شهید شده است و می خواهیم پیکرش را برگردانیم؛ اجازه نداد و گفت: همه ى آنها برادرای من هستند اگر تونستید همه را برگردونید حمید را هم بیاورید!... برادران باکری که هر سه پیکر پاکشان به دست نیامده است.
🔹وقتی شهید مهدی باکری شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدیدی بارید و سیل آمد، ایشان پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید به کمک مردم سیل زده شتافت. در این بین آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد از مردم کمک میخواست، تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود. آقا مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی. نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یکم از غیرت و شرف شما یاد بگیره. آقا مهدی خنده ای کرد و گفت: راست میگی مادر، کاش یاد می گرفت!
🌹 با آقا مهدی سوار بر تویوتا داشتیم میرفتیم جایی. هوا به شدت گرم بود، اما جرآت نمیکردم کولر رو روشنکنم. بالاخره بهخاطر گرما طاقتم تموم شد و کولرِ ماشین رو روشن کردم. وقتی کولر رو زدم ، آقا مهدی گفت: الله بندهسی «بندهی خدا» میدونی وقتی کولر روشن میکنی، مصرف بنزینِ بیت المال میره بالا؟ خاموش کن! فردای قیامت چه جوابی داریم به شهدا بدیم؟ خاموش کن! مگه رزمنده ها توی سنگر زیر کولر نشستند که تو کولر روشن میکنی؟
🌷توی ماشین داشت اسلحه خالی میکرد، باچند تا بسیجی دیگه. از عرق روی لباسهایش میشد فهمید، چقدر کار کرده.... کارش که تموم شد از کنارمان داشت میرفت. به رفیقم گفت: چطوری مش علی؟ به علی گفتم: کی بود این؟ گفت: مهدی باکری جانشین فرمانده. گفتم: پس چرا داره بار ماشین رو خالی میکنه؟! گفت: یواش یواش اخلاقش میاد دستت....
🌷اهالی یک محل عصبانی آمدند شهرداری، توی اتاقی که من و مهدی آنجا مینشستیم و جواب مردم را میدادیم. میگفتند: آخر تو چه میدانی که ما توی چه بدبختی گیر کردهایم. خودت کوچهات آسفالت است، معلوم است که نمیدانی محلهی ما باران آمده، آب همهجا را برداشته. مهدی حرف نزد. حتی ابرو خم نکرد. رفت پوتین گلی خودش را از پشت میزش برداشت گذاشت جلو چشم آنها، گفت: این هم مدرک من که به همهمان ثابت کند کوچهی ما هم دست کمی از کوچهی شما ندارد.
🌷وقتی مهدی باکری به پشت تریبون رسید، قبل از هیچ اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند، را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایَش کرد و به *جای زیر پایش، بر روی تریبون نهاد* و آن گاه با لحنی آرام جملهای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی به هر کسی نقل کردهام، هم *اشک از چشمان من سرازیر میشود و هم اشک مخاطبم*.
او گفت: خاک بر سرت مهدی، آدم شدهای که بیتالمال را به زیر پایت انداختهاند؟
🌷هر روز آفتاب نزده از خانه میرفت بیرون ، یه روز صدای پایین آمدنش را ار پله ها شنیدم ، رفتم و جلویش را گرفتم ، گفتم ، آقا مهدی ، شما دیگر عیالواری ، یک کم بیشتر مواظب خودت باش. گفت ، چه کار کنم ؟ ، مسئولیت بچه های مردم گردنمه . گفتم ، لااقل توی سنگر فرماندهی بمون. گفت ، اگر فرمانده نیم خیز راه بره ، نیروها سینه خیز میرند ، اگر بمونه توی سنگرش که بقیه میرن خونه هاشون..... ما باید در خط مقدم باشیم، تا دیگران در صحنه بمانند...
💥اوایل انقلاب بود.....در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است...
💥آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟
آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت.
ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار می کنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم... #ناصرکاوه
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
صبحانه با شهیدان
فرازی از وصیت نامه شهیدصید محمد اسدی چگنی
هدف من كه به جبهه می روم برای الله و ریشه كن كردن استعمار می روم از برادران حزب الله می خواهم همانطور كه من و رزمندگان دیگر در جبهه جنگ با بعثیها می جنگیم آنها هم در پشت جبهه به رزمندگان اسلام كمك كنند. سلام بر پدری كه من را بزرگ كرد كه در راه وطنم به لقا الله پیوسته همانطور كه حسین (ع) عزیز در راه دینش و هدفش شهید شد. سلام بر مادری كه زینبوار مرا بزرگ كرد و به میدان نبرد فرستاد تا بتوانم در راه دینم-وطنم و هدفی كه داشتم مانند حسین شهید شوم و به صفوف شهدای صدر اسلام بپیوندیم. مادر و پدر گرامی از شما می خواهم مانند دیگر خانواده های شهدا باشید مبادا اشكی برای من بریزید زیرا كه منافقین كوردل آماده اند به اشكهای شما بخندند ولی شما كاری باید بكنید كه آنها این آرزو را بگور برند از ملت شهیدپرور حقیرانه التماس می كنم كه مانند دیگر برادرانی كه در جبهه هستند نهایت كوششان برای اسلام عزیز بكنید.
شهادت ۱۳۶۱/۱۲/۲۴ روستای شهر کندی بوکان
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 با موقعیت مهدی هم شهیدباکری را نشناختیم
🔹۳۸ سال قبل، ۲۵ اسفند ۱۳۶۳، در بحبوحه جنگ ایران و نیروهای بعثی صدام، تکه تکه های بدن یک قهرمان در عمق آب های اروند به یادگار گذاشته شد و این آغازی بود بر شهادت سردار غیور آذربایجان حاج مهدی باکری ، همان به زیبایی گفت: « خدایا من را پاکیزه بپذير »
◇ در این ویدیو کوتاه مروری بر زندگی و معرفی این قهرمان داریم
#شهید_مهدی_باکری
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
صبحانه با شهیدان
📌 محمدتقی را آقا طلبید
🔹️ وقتی خبر شهادت شهید محمدتقی فیض را در عملیات بدر شنیدیم به بچه های سرخه گفتم:" آقا او رو طلبید"
◇ پرسیدند:"از کجا میدونی حسنعلی؟
◇ گفتم: وقتی تیر به پاش خوردحرکت میکرد و مهمات رو میرسوند،وقتی تیر به سینه اش خورد آقا رو صدا میزد!
◇ برایم گفته بود: توی خواب نوری اومد.فکر کردم شاید آقا باشه.صدایش زدم "یامهدی!"، نور به بالای جای وسیعی مثل پایگاه رفت و از آنجا هم بالاتر رفت و من رو صدا زد!
◇ باخودم گفتم: محمدتقی خوش به حالت!تو آقا رو صدا زدی آقا هم تو رو طلبید!
◇ بخشی از وصیت نامه شهید محمدتقی فیض: اگر ميخواهيم اسلام در ميان ملتها زنده بماند، بايد خون بدهيم. اين مكتب هميشه احتياج به خون دارد و از آنجا كه شهادت معراج انسان است به سوي الله و شهادت كمال انسانيت، اين بنده حقير نيز جان ناقابل خود را تقديم به خداي متعال ميكنم تا از اين راه توانسته باشم در باروري درخت اسلام و زنده شدن مملكت سهمي برده باشم.
◇ شهادت ۲۵ اسفندماه ۱۳۶۳ در عمليات بدر
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
📌 سردار شهیدی که لباس سپاه را با وضو به تن می کرد
🔹️ سرداریوسف فروتن اولین سخنگو وعضو شورای فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از فرماندهان خوشنام وتوانمند سپاه پاسداران استان لرستان در اوایل انقلاب در معرفی سردار شهید نعمت الله سعیدی از شهدای محبوب و دوست داشتنی خرم آباد می گوید :
◇ از جمله چیزهائی که باید گفت، من از او به یادگار دارم و سعی کردهام که حتماً خودم بیشتر انجام بدهم، این بود که این جوان، همیشه باوضو بود.
◇ در مواقع استراحت بعد از بیدار شدن و هنگام طهارت که میرفت، گرفتن وضو اولین کار ایشان بود ، میدانید با داشتن پوتین و لباس نظامی حفظ وضو کار سختی است.
◇ یک بار من ندیدم موقع نماز باشد یا با هم بخواهیم نماز بخوانیم، یا در جمع یا به صورت انفرادی، او برود مجدداً وضو بگیرد. میدانستیم که همیشه وضو دارد.
◇ شهید نعمت الله سعیدی همیشه از صبح که لباس سپاهی را میپوشید، با نیّت خالصانه و مخلصانه وضو میگرفت و تلاش میکرد همواره در این لباس طاهر و پاک و مطهّر باشد.
◇ سردار شهیدحاج نعمت اله سعیدی متولد۱۳۳۰ در خرم آباد و در ۲۱ اسفند ماه ۱۳۶۳ در عملیات بدر آسمانی شد و در گلزار شهدای خرم آباد به خاک سپرده شد.
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
صبحانه با شهیدان
بخشی از زندگینامه شهید حسن صوفی
این جوان همدانی با عضو گیری سپاه پاسداران وارد این نهاد شده و تیزبینی و دقت نظر وی در امور، وی را به مسئولیت ارزشیابی تیپ ویژه شهدا وسپس قائم مقامی لشکر حجت می رساند و با وجود مشکلات فراوان در آن دوران برای تامین نیروی انسانی اقدام به ابتکاری جالب برای ایجاد پنج لشکر می کند که مورد توجه فرمانده وقت سپاه پاسداران قرار می گیرد.
محسن رضایی در این خصوص در خاطرات خود آورده است: یکی از جلوه های استان همدان در دوران جنگ را می توان در اعزام های با شکوه آن تعبیر کرد، چنین اعزام هایی انسان را شگفت زده می کرد.
وی ادامه داده است: شهید حسن صوفی در این کار بزرگ تاثیر بسزایی داشت و رژه چند کیلومتری انبوه رزمندگان در قالب طرح پنج لشکر عظمت زیادی داشت.
شهادت ۱۳۶۳/۱۲/۲۶ عملیات بدر
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
💠 آیت الله مصباح یزدی فرمودند:
🍀 مرحوم علامه [طباطبایی] و [آیت الله العظمی] آقای بهجت از مرحوم [عارف فرزانه] آقای قاضی نقل میکردند که ایشان میفرمودند:
🔸 اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد، مرا لَعن کند! (و یا فرمودند: به صورت من تُف بیاندازد!)
📌 اول وقت، سرّ عظیمی است، (حافظون علی الصلوات) خود یک نکتهای است غیر از (اقیموا الصلاه)!
🔹 اینکه انسان اهتمام داشته باشد و مقیّد باشد که نماز را اول وقت بخواند، فی حدّ نفسه آثار زیادی دارد ولو حضور قلب هم نباشد!
#نماز_اول_وقت
📔 کتاب اسوه عارفان– ص۸۷