🌷 بر مـزار لالـہ ها
تنـها مانـده ام
قافلـہ رفتہ ستـــ
ومـݩ #جا_مانده_ام
🌷باز آئینه، آب،
سینی و چای و نبات
🌷باز پنجشنبہ و
#یاد_شهدا
با #صلواتـــــ
#حاج_قاسم
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
میان این هَیاهو، بِه یادِ تو آرامَم حسین
⚘ الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.⚘
#ما_ملت_شهادتیم
#شب_زیارتی_ارباب
#
4_5823345530134071347.mp3
4.39M
🔻هرروز ندای یاری امام زمان عج بلند است...
#وفاداری ، لازمه لبیک گفتن است
بیقراری یعنی...؟.mp3
9.33M
#تلنگری 💌
ـ چرا من در این بازهی زمانی به دنیا آمدم؟
ـ چرا من نیز جزو مردم آخرالزمان، محسوب میشوم؟
ـ دقیقاً نقش من در این بازهی آخرالزمانی چیست؟
ـ جای من در پازل ظهور کجاست؟
#استاد_شجاعی 🎤
🔵 دلیل تاکید بر نماز اول وقت چیست؟
آیا بهتر نیست هرگاه وقت داشتیم نماز بخوانیم؟
🌷 1. بیشترین تاثیر نماز در اول وقت
هر کاری زمانی ویژه دارد که در صورت تحقق یافتن در آن زمان، تأثیر بیشتری خواهد داشت. برای مثال، اگر ورزش یا خوردن غذا و مصرف دارو در زمان خاص خودش باشد، بسیار آرامش بخش و مفيد خواهد بود؛ لذا رسول خدا (صلی الله عليه و آله ) فرموده اند: «کارها در گرو زمان و فرصت خاص خویشند.» 1
لذا نماز در اول وقت، نشاط آور، انرژی بخش و دارای تأثیرات ویژه است.
مثلاً در مورد نماز ظهر
🌹 امام صادق (ع) می فرمایند:
«به هنگام ظهر درهای آسمان گشوده میشود و بادهاي ( رحمت ) وزيده مي شود و خداوند به مخلوقاتش نظر مي كند»2 كه در مورد بقيه نمازها نيز به همين صورت است3.
🌷 2. بالاترین ثواب و فضیلت در اول وقت
امام صادق عليه السلام فرمودند: «فضيلت اول وقت بر آخر آن همانند فضيلتى است كه آخرت بر دنيا دارد.» 4
🌷 3. نشانه شیعه نماز در اول وقت
امام صادق - عليه السلام – فرمودند: «شيعيان ما را در اوقات نماز آزمايش كنيد كه چگونه بر خواندن نماز خود در موعد مقرر محافظت مي كنند.» 5
🌷 4. احترام به دستور خداوند
احترام و ادب اقتضا می کند، دستور خداوند را در اولین فرصت که همان اول وقت است انجام دهیم و سهل انگاری توهین به خداوند محسوب می شود.
در قرآن آمده است: «فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ، الَّذينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ : پس واى بر نمازگزارانى كه، در نماز خود سهلانگارى مىكنند»6
🌷 يونس بن عمار مي گويد: از حضرت صادق (عليه السلام ) از معناي اين آيه سوال كردم كه آيا مراد وسوسه شيطان است كه انسان را گرفتار سهو مي كند؟
حضرت فرمودند: «خير، هر انساني گرفتار سهو در نماز مي شود و ليكن مراد اين است كه نماز مي خواند، ولي آن را در اول وقتش نمي خواند»7
📚 منابع:
1 - (بحار الأنوار، ج74، ص 166)
2 - (وسائلالشيعة، ج 7، ص 66)
3 - صدوده پرسش نماز؛ مجتبی کلباسی، انتشارات ستاد اقامه نماز، ص 89
4 - (ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 36)
5 - (بحار الأنوار، ج65، ص 149)
6 - (ماعون : 4 و 5)
7 - (وسائلالشيعة، ج 4، ص 114)
#لذت_بندگی ۶۵ ➲
#ترک_گناه ۶۵ ➮
#عبد_شدن ۲۸ ➸
🌷بسم رب الحسین علیه السلام
اومد پیش آیت الله بهجت رجمه الله علیه
بعد عرضه داشت آقاجان میخوام برم کربلا👌
چیه؟؟
کربلا نرفتی تا حالا؟؟
یا دوست داری دوباره کربلا بری؟؟
😍😍
بذار یه چیز بگم یادش بخیر اربعین
پای پیاده🚶🚶
کربلا بری؛ موکب به موکب؛ ستون به ستون
هی پشت سر هم بذاری ؛ و قدم به قدم به اربابت نزدیک تر بشی
آخ عجب صفایی داره👌
یه روایت دیدم تو کتاب اشک شهید
نوشته ی آقای میرباقری
اونجا فرموده بودند که کسی که ثروتمند هستش
سالی دوبار بره کربلا✔️
و کسی که فقیر هستش
سالی یه بار بره کربلا✔️
بله عرض کردم که اومد پیش آقای بهجت و ایشون فرمودند
اگه رفتی کربلا وقتی حرم امام حسین علیه السلام رو دیدی
ده تا روضه ی علی اصغر علیه السلام برام بخون
رفقا مشکل دارید؛ گرفتار هستید
بشینید روضه ی علی اصغر بخونید و متوسل بشید بهش، درسته که دستای کوچکی داره
ولی با این دستای کوچک گره های بزرگی رو باز میکنه، باب الحوائج هستش✔️✔️
لذا رفقا جریان عاشورا به ما میفهمونه که یاری ولی خدا، سن و جنس تعیین نمیکنه
اگه شیرخواره هم باشی
اگه زن هم باشی
اگه نوجوونم باشی
اگه پیرمرد هم باشی،
میتونی مولاتو یاری کنی👌👌
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🍃🌺🍃
🌺
#یادآوری:
تلاوت سوره واقعه در شب جمعه سفارش شده است.
امام صادق (ع) فرمودند:
هر كس در هر شب جمعه سوره واقعه را بخواند، خداوند وی را دوست بدارد و نیز دوستی او را در دل همه مردم اندازد و در طول عمرش در این دنیا بدبختی و تنگدستی نبیند و آسیبی از آسیبهای دنیا به او نرسد و از همدمان امیرالمؤمنین (ع) باشد و این سوره خصوصیتی نسبت به امیرالمؤمنین(ع) دارد كه دیگران با وی در آن شریك نیستند.
آثار و بركات سوره مبارکه واقعه:
۱) رفع فقر و تنگدستی💚
۲) ایجاد بركت🌺
۳) محبوبیت💕
۴) آسانی مرگ و بخشش اموات🍃
هنگام تلاوت من رو از دعای خیرتون محروم نفرمایید.
🌹🌹 التماس دعای شهادت 🌹🌹
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
#هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_هفتاد_و_دوم 🌸🌸🌸❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌸🌸🌸 چشمام رو باز ميكنم.
#هوالمحبوب
#رمان_مذهبی _ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفتاد_و_سوم
🌸🌸به روايت حانيه ………
چشمام رو باز میکنم ، جلوی در خونه بودیم و امیرحسین داشت زنگ میزد .
کلافه دستی تو موهاش میکشه و به سمت ماشین برمیگرده با دیدن چشم های باز من لبخند زورکی میزنه و میگه نیستن ، کسی در رو باز نمیکنه. بی هیچ حرفی دستم رو تو کیفم میبرم تا کلید رو پیدا کنم. با لمس جسم فلزی سرد به یاد تصمیمی که گرفتم میوفتم ، تمام وجودم یخ میزنه و دوباره تمام بدنم به شروع به لرزیدن میکنه. در یک تصمیم آنی و با لحنی که سعی در کنترل لرزشش داشتم رو به امیرحسین میگم_ میشه..... میشه.... باهم حرف بزنیم ؟
امیرحسین _ الان حالتون خوب نیست ، بریم خونه ما یکم استراحت کنید بعد که بهتر شدید حرف میزنیم ، اتفاقا منم کارتون دارم.
با جدیت میگم_ همین الان.
امیرحسین تعجب میکنه و باشه ای رو آروم زمزمه میکنه. ماشین رو دور میزنه و از سمت راننده سوار میشه.
_ برید یه پارک نزدیک لطفا.
امیرحسین _ چشم.
حرکت میکنه. مسیر در سکوت کامل توام با استرس و نگرانی میگذره. به اولین پارکی که میرسیم ، پارک میکنه، پیاده میشه و در رو برای من هم باز میکنه.
امیرحسین _ میتونید بیاید.
هنوزهم راه رفتن برام سخت بود ، پاهام بی حس بودن اما نمیتونستم بیش از این وابسته بشم ، به تکون دادن سر اکتفا میکنم ، دستم رو به در میگیرم و سعی میکنم که بدون تلو تلو خوردن رو پاهام بایستم. به سمت اولین نیمکت حرکت میکنم و امیرحسین هم دنبالم میاد ، نگرانی کاملا تو چهرش معلوم بود ، دیگه خبری از لبخندی که هروقت باهم بودیم زینت همیشگی چهرش بود خبری نبود.
کنارم روی نیمکت میشینه، فاصلمون کمتر از دفعه های گذشته بود . بی مقدمه با صدایی که میلرزید میگم_ ما به درد هم نمیخوریم.
دنیا رو سرم آوار میشه ، صدا ها گنگ میشن و همه جا تار. اما تمام سعی خودم رو میکنم که ظاهرم ، بی قراری درونم رو فریاد نزنه.
به سمت امیرحسین برمیگردم ، متعجب به زمین خیره شده ، یه دفعه با صورتی که از خشم سرخ شده بود و صدایی که سعی تو کنترلش داشت میگه_ میشه از این شوخیا نکنید ، در این حد جنبم بالا نیست.
_ من ، من ، شوخی نمیکنم.
امیرحسین _ میشه واضح حرف بزنید ؟
یاد عصبانیتش تو دربند میوفتم ، بغضم بی اجازه میشکنه و اشکام دوباره جاری میشن ، سریع اشکام رو کنار میزنم و.بریده بریده میگم _ یعنی.....ه..م...ه چی تم...و...مه .....
رو به روم روی زمین زانو میزنه ، سرم رو میندازم پایین. دستش رو زیر چونم میزاره و سرم رو بالا میاره. بهش نگاه نمیکنم ، میدونم طاقت نمیارم. با صدای تحلیل رفته ای میگه _ منو نگاه کن. حانیه.
چشمام رو روهم فشار میدم دوباره میگه _ منو....ننگاه کن.
چشمام رو باز میکنم ، لب هام رو روهم فشار میدم تا بغضم دوباره نشکنه. چشماش پر اشک میشه و بریده بریده میگه _ چی شده خانومم ؟ چرا این چندوقته اینجوری شدی؟ چی شده حانیه؟ چیرو داری از من پنهان میکنی ؟
سرش رو روی زانوم میزاره و شونه هاش میلرزه.
مرد من داره گریه میکنه؟ من باعث گریش شدم؟
هرکس از اونجا رد میشد با تعجب بهمون نگاه میکرد اما برای من مهم نبود ، برای من مهم مردی بود که همه زندگیم بود و الان داشتم از دست میدادمش ، فقط همین.
_ امیرحسین. میشه....میشه.... منو ببری خونه؟
بدون هیچ حرفی از جاش بلند میشه ، حتی نگاهم نمیکنه ، به سمت ماشین حرکت میکنه و منم دنبالش راه میوفتیم.
مسیر پنج دقیقه ای در سکوت سپری میشه.
میرسیم ، دستگیره رو میکشم و در ماشین رو باز میکنم.
امیرحسین _ امروز هیچ اتفاقی نیفتاده.
_ فقط همه چی تموم شد.
امیرحسین _ بعدا حرف میزنم .
در ماشین رو آروم میبندم ، کلید رو از تو کیفم در میارم ، در رو باز میکنم وارد میشم ، در رو میبندم و همون جا پشت در روی زمین میشینم و این بغض لعنتی رو میشکونم.
زندگی بدون امیرحسین برای من معنی نداشت. اما راه دیگه ای نداشتم ، داشتم چوب اعتماد بی جام رو میخوردم.
با صدای زنگ آیفون سریع بلند میشم ، اشکام رو پاک میکنم و در رو باز میکنم ، با دیدن فاطمه خودم رو تو بغلش میندازم و دوباره هق هق گریم بلند میشه.
فاطمه_ حاانیه....چی شده ؟
_……………
فاطمه_ دختر دارم دق میکنم خب بگو چی شده؟؟؟؟
_ هیچی....دلم....گرفته.
فاطمه_ وای حانیه. مردم .
از بغلش میام کنار ، اشکام رو پاک میکنم ، لبخند بی جونی میزنم و میگم_ منم الان اومدم بیا بریم تو.
فاطمه_ نه ممنون.باید برم ، کلاس دارم. اومدم کتابت رو بدم.
_ عجله نداشتم که. قابلیم نداشت
فاطمه_ فدات شم عزیزم. عصر میای بریم امامزاده صالح؟
_ وای اره. اخ جون.
فاطمه_ آقاتون نمیان؟
دوباره بغض میکنم ، لبم رو گاز میگیرم و میگم_ برو بچه پرو .
لبخند گشادی میزنه ، خداحافظی میکنه و میره.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
من و يك لحظه جدايي؟ نتوانم!
بي تو من زنده نمانم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بامــــاهمـــراه باشــ