کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
🌼🌺🍃🍂✨ 🌺🍃🍂✨ 🍃🍂✨ 🍂✨ ✨ #شهید_مدافع_حرم_مصطفی_صدرزاده: من به جنگیدن افراد در میدان نگاه می کنم نه ای
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
✨✨فرمانده عاشق "قسمت اول"
#شهید_مرتضی_عطایی در کلام #ابوطاها
از #حلب راهی #لاذقیه شدیم. شهری که از نظر آب و هوا شرایط بهتری داشت و از گرمای کلافهکنندۀ حلب خبری نبود. فقط جوّ مسیحینشین شهر و حجاب نداشتن خانمهای سوری اذیتمان میکرد. اما نگاههای سرشار از احترام و قدرشناسی مردم لاذقیه این سختی را برایمان آسانتر میکرد. مطمئن بودیم شرح رشادت بچههای فاطمیون به گوششان رسیده. برنامههای تو هم سر جای خودش بود. مخصوصا روزههای دوشنبه و پنجشنبهات که تحت هیچ شرایطی ترک نمیشد....
دو هفتهای از آمدنمان به لاذقیه میگذشت. قرار بود خانوادهات راهی سوریه شوند. ذوق خاصی توی چشمهایت میدیدم. حسابی به خودت رسیدی.....
قرار بود خانوادهات #روز_عرفه بیایند #دمشق؛ تو هم باید راهی دمشق میشدی. چند روز مانده به #عرفه، بوی عملیات بلند شد....
اینبار.باید روستای اِکبانی را آزاد میکردیم. روستایی استراتژیک واقع در ارتفاعات لاذقیه که دشمن از آنجا روی شهر مسلط بود. #حاج_قاسم گفته بود اهمیت این روستا مثل تنگۀ اُحُده....
شبِ قبل از عرفه، فرماندهی گفت: #ابوعلی! شما فردا توی عملیات شرکت نمیکنی....
رنگ از رویت پرید. فرمانده ادامه داد: فردا خانوادهات دارن میان سوریه. برگرد دمشق....
سرت را پایین انداختی و گفتی: سردار، وقتی اسم عملیات میاد، خانوادهام یادم میرن....
سردار جواب داد: خب اگه دستور فرماندهی باشه چی؟ میشناختمت. رزمندهای نبودی که روی حرف فرماندهات حرف بیاوری. دستت را از ناراحتی روی ران پایم فشار دادی و اخم غلیظی نشست بین ابروهای مردانهات. دلم برایت آتش گرفت. میدانستم چقدر برایت سخت است که نگذارند بیایی عملیات...
⭐️⭐️هرچند آخرش کار خودت را کردی. ماندنی نبودی. پرواز خانوادهات را لغو کردی و صبح #عرفه با ما راهی شدی.....
بچهها را آوردیم تا نقطه رهایی. تازه آفتاب بالا آمده بود که جیره جنگی و مهمات را بینشان تقسیم کردیم و راه افتادیم. بعد از کمی پیادهروی رسیدیم به دهانه تنگهای که به روستا منتهی میشد.
اول من رد شدم. حسن محمدی پشت سرم آمد، فقط نمیدانم گلوله از کجا آمد. حسن را زدند. افتاد جلوی پایم. تیر خورده بود به کمرش. پشت سرش عباس آمد و بعدش هادی. هادی را هم زدند. افتاد کنار حسن. مات و متحیر نگاهشان میکردم که صدای تیز انفجاری توی سرم سوت کشید. پشتم داغ شد. شره کردن خون را روی پشتم حس کردم. گرد و خاک و دود که خوابید. سر، پا و پشتم را ترکش نارنجک زخمی کرده بود ترکش زانوی عباس را هم برده بود و تو در فاصله یک کیلومتری از ما توی سنگر نشسته بودی و با دوربین نگاهمان میکردی. میدانستم الان دل توی دلت نیست...
دو سه ساعتی از عملیات میگذشت. بچهها شدیدا درگیر بودند ولی نمیشد جواب آن حجم سنگینِ آتش را داد. افتاده بودیم توی محاصره و دشمن بیوقفه آتش میریخت روی سرمان. خونریزیام شدید بود. حس میکردم دارم از حال میروم. حسن #شهید شده بود. هادی، یکی از بهترین نیروهایم داشت جلوی چشمهایم جان میداد و این، اوضاع را برایم سختتر میکرد. بیسیم را برداشتم و صدایت کردم:
- ابوعلی! ابوعلی! ابوطاها...
به ثانیه نکشیده، صدایت پیچید توی بیسیم.
- جانم، ابوطاها...
- ابوعلی، مهمون داریم.
نگفتم بچههایم #مجروح و #شهید شدهاند. نخواستم روحیه بقیه نیروها به هم بریزد. حرفم را نصفه و نیمه از دهانم گرفتی و گفتی: دارم میام......
ناخودآگاه حرفهای چند ساعت قبلت توی سرم زنده شد. داشتیم میآمدیم به سمت خط، توی تویوتا گفتی: روز، روز #عرفه است و درهای رحمت خدا باز. من هم طمعکار.
سرت را کمی رو به آسمان گرفتی و گفتی: یعنی میشه؟!
خندیدی و در جواب خودت گفتی: «خدایا! مگه میشه تو جواب بندهات رو ندی؟!....
دوباره صدایت آمد: ابوطاها، دارم میام.
میدانستم آنقدر بیقراری که به چند دقیقه نکشیده، خودت را با موتور به ما میرسانی.
گفتم: داداش! با اون وسیلهای که میخوای بیای، نمیتونی مهمونای ما رو منتقل کنی.
سکوت پیچید توی بیسیم و دوباره صدای تو:
- نکنه مهمونات مثبتِ حسن و سیدابراهیم شدن؟!
با بغض نگاهی به حسن و هادی انداختم و گفتم: آره داداش.....
منبع: مجله جنات فکه؛ مصطفی عیدی
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🌺🍃🍂✨
🌺🍃🍂✨
🍃🍂✨
🍂✨
✨
#شهید_مدافع_حرم_مرتضی_عطایی معروف به #ابوعلی خود را اینگونه معرفی می کند:
اسمم #مرتضی_عطایی و سال 1355 در #مشهد متولد شدم. ما 6 تا خواهر و برادر هستیم، سه تا خواهر و سه تا برادر و من هم فرزند دوم خانواده هستم. مادرم خیلی از شرارتهای دوران کودکیام در خانه تعریف میکند اما در مدرسه یک مقدار خجالتی بودم و فعالیت خاصی نداشتم.
پدرم کارمند راهآهن بود و در قسمت تعمیرات واگن کار میکرد و بعدازظهرها هم برای تامین مخارج خانواده در مغازهای که اجاره کرده بود به کار تعمیر تاسیسات ساختمان مشغول بود و الان 10، 15 سالی است که بازنشست شده است. من هم از همان دوران کودکی در کنار تحصیل پیش او میرفتم تا کم کم در این حرفه خبره شدم.
آن موقع خانه ما در پنج راه (نواب صفوی) و نزدیک #حرم بود و خانه پدربزگم هم در نواب 11. روبروی خانه پدربزرگم #حسینیهای به اسم #قمی بود. حسینیهای 60، 70 ساله که کم کم پاتوق همیشگی من شد. از بچگی وقتی به خانه پدربزرگم میرفتم پایم به آن حسینیه و مراسمهای آن باز شد و جذب صفای باطن حاج قاسم متولی آن هیئت شدم و ارادت خاصی به او پیدا کردم.
آن #هیئت سنتی نسبت به هیئت های دیگر برایم متمایز بود. خاکی بودن و #اخلاصی را که در آن هیئت و متولی آن میدیدم خیلی برایم جالب بود.
به قول #حاج_قاسم که میگفت:برخی می آیند و در هیئت ها میگویند .......
در بعضی هیئتها هم برخی افراد برای چشم و هم چشمی کارهایی میکردند یا اینکه بعضیها با شیوه های جدید، مداحی میکردند و من اصلاً با آن صفا نمیکنم. برای همین هر دوشنبه به #حسینیه_قمی میرفتم.
تا دیپلم درس خواندم و بعد از آن به خدمت سربازی رفتم. خدمت من در ارتش افتاده بود و سه ماه آموزشیام را در بیرجند و 21 ماه دیگر خدمت را هم در تهران بودم.
بعد از اینکه از خدمت برگشتم در مغازه پدرم مشغول کار شدم و رسماً شدم تعمیرکار تاسیسات ساختمان و کارهای تعمیر تاسیسات ساختمان، آبگرمکن، کولر، لولهکشی، پکیج و شوفاژ و این طور برنامهها شد کار اصلی من و تا قبل از اینکه ازدواج کنم در مغازه پدر کار میکردم.
در سال هفتاد و هشت ازدواج کردم و بعد از آن یک مغازه مستقل برای خودم اجاره کردم و بعدها هم عضو اتحادیه تاسیسات ساختمان شدم. الحمدالله و به لطف اهل بیت کار و بار خوبی داشتم......
روحمان با یادش شاد.....
@khademinekoolebar
اینقدر محبوب حتی نزد اهل بیت..
خودشون دعوتت میکنند..
حتی اگه جنازه ت هم شده ،میبرن توی حرمشون، طوافت میدن...
میشی منااهل البیت...
این تازه رزق این دنیات میشه..
اینقدر جا باز میکنی توی قلوب ...
و چه شود عندربهم..
#حاج_قاسم
ایکاش تصاویر تکه تکه شده بدن مطهرت را نمیدیدیم..!!
روضه ها برپاست در دلها..
لایوم کیومک یااباعبدالله الحسین..
#حاج_قاسم
هدایت شده از هادیان نور خواهران شهرستان سمنان
#حاج_قاسم
سردار!
دیگر در روز تولدتان هنگام فوت کردن شمع، آرزوی شهادت نخواهید کرد.
آرزوی همیشگی شما برآورده شد.
امسال نیز در روز تولدتان، همنشین مادرِشهیدان هستید.
سردارِقلبها!
از آن بالا برای دل خسته ی ما دعا کنید.
✨تولدتان مبارک سردار بی ادعا✨
@khademeshohada_semnan
▪️|کپی با ذکر صلوات ازاد|▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 برای لبخند تو رأی میدهم
✅ وصیت نامه #حاج_قاسم:
..امروز قرارگاه حسین بن علی(ع) #ایران است ، بدانید جمهوری اسلامی #حرم است.
#انتخابات
#انتخابات_1400
#ایران_قوی
#من_رای_میدهم
#روشنگری
#مشارکت_حداکثری
#استوری
🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا👇
@khademinekoolebar
💢رأی من ، مردی از جنس #حاج_قاسم
✅ مردمی
✅ با ایمان
✅ شجاع
✅ امیدوار
✅ جهادی
✅ مدیر
#انتخابات
#انتخابات_1400
#ایران_قوی
#من_رای_میدهم
#روشنگری
#مشارکت_حداکثری
🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا👇
@khademinekoolebar
🌹 به عشق #حاج_قاسم #رای میدهم
#انتخابات
#انتخابات_1400
#ایران_قوی
#من_رای_میدهم
#روشنگری
#استوری
#مشارکت_حداکثری
🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا👇
@khademinekoolebar
♻️ #حاج_قاسم
✅ خیالت راحت ....
#انتخابات
#انتخابات_1400
#ایران_قوی
#من_رای_میدهم
#روشنگری
#استوری
#مشارکت_حداکثری
🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا👇
@khademinekoolebar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ
💠 کاری زیبا از بچه های #حاج_قاسم در خیابان های #کرمان
#انتخابات
#انتخابات_1400
#ایران_قوی
#من_رای_میدهم
#هر_خادم_یک_رسانه
#مشارکت_حداکثری
🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا👇
@khademinekoolebar
هدایت شده از "خادمین سرزمین ملائک"
تو از جانت گذشتی
ما از ناراحتیهایمان..
#حاج_قاسم
شادی روحش صلوات
•••🍃
#کمیته_خادمین_شهدا_تهران_بزرگ
@khadem_koolehbar