#گزارش _نرماشیر
همکاری و حضور فعال خادمین در برگزاری یادواره شهدای تشییع سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی با محوریت شهید ابوالفضل زابلی زاده در روستای شهید پرور بدرآباد
#گزارش_کوهبنان
جلسه توجیهی بافرماندهان پایگاههای کیانشهرجهت جذب خادم الشهداوفعالیتهای مربوط به خادمی شهداباحضورمسئول محترم اردویی ناحیه کوهبنان وفرمانده محترم حوزه الزهرا
#کمیته_خادمین_شهدا_شهرستان_کوهبنان
#گزارش_کوهبنان
انجام مصاحبه خواهران خادم الشهدای کوهبنان وکیانشهر
#کمیته_خادمین_شهدا_شهرستان_کوهبنان
#گزارش_زرند
غرفه محصولات فرهنگی،غرفه کتابخانه امانتی،ایستگاه چای ودمنوش صلواتی، نقاشی پرچم برای صورت بچه ها
برپایی نماز جماعت مغرب و عشا
🕊پنج شنبه های شهدایی
*گلزار مطهر شهدای زرند کرمان*
#کمیته_خادمین_الشهدا_خواهران_شهرستان_زرند
#کتاب_به_رنگ_خدا
💢خاطرات سرکار خانم زهرا سلطان زاده
همسر مکرمه سردار شهید عبدالمهدی مغفوری
🍁فصل ششم صفحهی 61
با تمامِ جان
🌟قبل از اینکه من بگویم، پاکی و ناپاکی غذا را می دانست. بسیاری از مواردی که من نمیفهمیدم، برای او روشن بود و خیلی زود متوجه میشد. آن شب غذای شبههناک چنان اثری بر روحش نشانده بود که برای من درسی شد تا به مادرم بگویم به هرجا دعوت شدید، از طرف عبدالمهدی قول ندهید.
🍁قصهی آن شب به من، این نکته را فهماند؛ این که غذا با طبعش ناسازگار باشد، برایش مهم نیست، چشم دلش باز است، چون حلال و حرام را رعایت میکند، حتی بوی حلال و حرام را متوجه میشود.
🌟چند روز بعد، وقتی از خانه میرفت، گفت: «امشب شیفت شب دارم منتظرم نباش». اولین شبی بود که مسئول شب بود گفتم:« من توی خونه تنها نمیمونم، میترسم، همراهت میآیم.»
🍁 با تأملی در نگاه وراندازم کرد و گفت:«باشه بیا!» وقتی شیفت کاري نيروها تمام شد و خودش تنها بود، دنبالم آمد. همراهش رفتم. او به کارهایش رسیدگی میکرد، من هم در اتاق را بستم و گوشه ای نشستم تا اذان صبح بیدار بود.
و ادامه دارد...