eitaa logo
🥀کُمیته ی خادمین شهدای خواهر استان البرز
528 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
25 فایل
ارتباط با خط مقدم:📝 @Md654321 #خادم‌الشهدا فقط یک مدال بر روی سینه نیست! یک هدف و راه است
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ♥️✨ @khademinkhaharalborz18
+شهیدابراهیم‌همت‌ : یادت باشد خدا بنده‌هایش را با آنچه بدان دل‌ بسته‌اند می‌آزماید !.. @khademinkhaharalborz18
اول وقت همسر شهيد حاج محمد ابراهيم مي گويد:« ابراهيم بعد از چند ماه به خانه آمد. سر تا پا خاكي بود و چشم هايش سرخ شده بود. به محض اينكه آمد، گرفت و رفت كه نماز بخواند. به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگي دَر كُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ايستاد و در حالي كه آستين هايش را پايين مي زد، به من گفت: من باعجله آمدم كه اول وقتم از دست نرود. اين قدر خسته بود كه احساس مي كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود». @khademinkhaharalborz18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خواهرم‌نگذار‌به‌اسم‌آزادۍ‌زن‌با‌تو‌و‌دیگر‌ خواهرانم‌همانند‌شیئ‌ رفٺار‌ڪنند.✨ شهید‌‌مفقود‌الا‌اثر‌علۍرضا‌مولا‌زاده🕊 @khademinkhaharalborz18
📝 📣 توجـــــه .... توجــــــه خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد آرزومند نگاری به نگاری برسد .. 🌱 📻 عنوان برنامه: اعزام خادمی خادمین خواهر استان البرز در اردوگاه های استان؛ بهمن و اسفند ۱۴۰۲تاریخ اعزام: 🗓بازه اول :۲۷بهمن لغایت ۶ اسفند 🗓بازه دوم :۵اسفند لغایت ۱۴ اسفند 🗓بازه سوم :۱۳ اسفند لغایت ۲۱ اسفند ✅برای ثبت نام و درخواست حضور به کاربری شخصی خود در سایت کوله بار مراجعه فرمایید و بازه مورد نظر خود را انتخاب نمایید . ▪️شرایط سنی افراد ۱۵سال تمام میباشد. 📣📣📣 🥀هر که دارد هوس کرببلا بسم الله @khademin_alborz
14.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶️ ماجرای دستور حضرت زهرا (سلام الله علیها) به در میدان جنگ 🎙حجت الاسلام عالی @khademinkhaharalborz18
🌷 🔻همه جور شاگردی داشت. از حزب اللهی ریش دار تا صورت تراشیده تیریپ آرت. از چادری سفت و سخت تا آنها که مقنعه روی سرشان لق می زد. یک بار یکی از همین دخترهای کم حجاب همراه دوست محجبه اش آمده بود پیش دکتر. پیش پای هردوشان بلند شد. جواب سؤالات هردوشان را داد. هردوشان را هم خطاب میکرد «دخترم». اذان گفتن . نگفت «بروید بعد نماز بیایید» . همان جا آستین هایش را بالا زد. سجادة کوچکی در دفترش داشت که هروقت فرصت نماز جماعت نبود، در دفتر نماز اول وقتش را می خواند. 🔹یک سال بعد، آن دختر کم حجاب، در صف اول نماز جماعت دانشگاه بود و قرآن بعد از نمازش ترک نمی شد. شهید دکتر مجید شهریاری این طور شاگرد تربیت میکرد. 📎پ ن: تنها آنهایی ترور میشوند که وجودشان دریچہ‌ۍ تنفس استڪبار را میبندد، آن‌قدر کہ مجبور شوند، آنها را حذف فیزیکی، یعنے کنند... @khademinkhaharalborz18
یڪ عمر گذشت و عاقبت فهمیدیم از دل نرود هرآنکہ از دیده رود.. @khademinkhaharalborz18
دم دمای اذان مغرب بود قصد نماز جماعت در حرم مطهر کردیم راه افتادیم و رسیدیم همونجایی که دیگه ماشینی رد نمیشه و جزء محدوده حرم محسوب میشه شاید چون نزدیک ترین خیابون به حرم مطهر هست باید نمود و نگه داشت و پیش رفت..! خلاصه این مسیر رو دوست دارم حال قشنگی داره بوی زائر بودن از اینجا بیشتر حس میشه و من همیشه تا رسیدن به درب ورودی حرم به آدم های مسیر و مغازه های اطراف (به اصطلاح دمِ حرمی ها) نگاهی میندازم.. پرچم..مهر..تسبیح و عطر نجفی😅 بین مسیر، کنار آبمیوه فروشی یه ویلچری بود که شده بود پیرمرد ناتوانی تا همقدم زائر حرم باشه... پیرمرد اما...! (کاش برای رمق دست های زحمت کش و ناتوان هم ویلچری بود!!!) پیرمرد با نگاه خیره‌ای، لیوان آبمیوه رو به دست گرفته بود و فکر کنم فراموش کرده بود باید لب هاش رو لبه لیوان بذاره و لیوان رو کمی بالا بگیره و نوش جان کنه!... چند قدمی کنارتر حاج آقایی در کسوت روحانیت و عمامه سیاه و هندزفری به گوش.. بله... عصای دست پدر! و ما ادرئک ما عصای دست پدر!... طبق معمول ذهن بازیگوش و شیطون من که با رویت هر اتفاقی که با معادلاتش جور در نیاد یه پرونده درست میکنه؛ شروع کرد به چیدن هزار تا علامت⁉️ سوال که : چرا وقتی با پدر بیرون میاد همه گوش و حواسش نباید به پدر باشه؟! آخه هندزفری الان توی گوش چه میکنه؟! عه عه.. چرا لیوان رو از دست های خشک و بی رمق پدر نگرفته تا زانو بزنه کنار ویلچر و هم قدّ پدر و رخ به رخ اون بشه و از فرصت نگاه مهربانانه و با محبت پدر در این دنیا نهایت استفاده رو ببره و خوب دستمالی هم نزدیک دهان پیرمرد بگیره و لیوان رو به لب های بدون حرکت اون برسونه؟! فقط با یه آبمیوه خریدن شق القمر کرده؟!😏 کل این علامت سوال ها فقط دیدن یه شات 📸 از تصویر پیرمرد ناتوان🦽 و لیوان آبمیوه🧋 بود.. پسر (...و البته حالا مردی بود برای خودش!) که چند قدمی با پاهای چرخ دار پدر فاصله گرفته بود شروع کرد به احوالپرسی با هم نوع خودش و خوش و بِش و... بله گویا دوستشون رو دیدند.. در همین⌛ لحظه بود که من از کنار این صحنه رد میشدم و باز ذهن چموشم دست بردار سوال نبود و این‌ بار، آخرین سوالش رو با حالت طلبکارانه‌تری ازم پرسید که چرا موقع سلام و احوالپرسی به پدر اشاره‌ای نکرد تا حاج رفیق هم احوال حاج آقا رو بپرسن و سلامی به ایشون کنن؟! اگر پیرمرد توان سلام نداشت اون آقا که داشت! (بیچاره پیرمرد چقدر در حاشیه بود! ولی نقش اصلی داستان من و داستان زندگی پسر رو همین پیرمرد داشت) تمام شد...و من از این دقایقه چند ثانیه‌ایِ مسیر عبورم تا حرم گذشتم و برای پاسخ به همه سوالات ذهنم گفتم: دیدی چه پسری؟ پدر رو آوردن حرم زیارت و حالا هم براش آبمیوه گرفته بود.. احسنت به این !.. ولی خودمونیم😒 سوالای ذهنم هنوز جای تلنگر داشت و جوابم برام قانع کننده نبود.. اما.. بگذریم رفتیم حرم و نائب الزیاره همه...💚 @khademinkhaharalborz18