(وصیت هفتم)
📜شهید مصطفیٰ احمدی روشن:
کار مهم و سختی که بر دوش ما نهاده شده این است که با این تحریفات مبارزه کنیم و کار ما شاید به مراتب مهمتر از کار شهداست که اگر انقلاب از این وهله خارج شود ما هم پاسدار انقلاب بودهایم و هم پاسدار خون شهدا و شاید اجر و ثواب ما بیشتر از آنها باشد. ♥️🌱
#وصیت_شهید
#وصیت_نامه
#شبتون_شهدایی
@khademinkhaharalborz18
سلام آقای من ...
سلام بابای غریبم ...
سلام پسر مادر سادات ....
صبحت بخیر آقای من ...
آقای دلتنگی من ...
بابای من دلتنگی به استخوان رسید کی میایی؟!....🖤🕊
السلام علیک یا صاحب الزمان
#صبحت_بخیر_آقای_من
@khademinkhaharalborz18
💠احادیث مهدوی💠
#حال_انتظار
🔸 امام باقر علیه السلام: کسى که در حال انتظار امام زمان علیه السلام مرده باشد، از اینکه در میان خیمه یا لشکر حضرت نبوده است، زیان نکرده است.
📚 منتخب الأثر/ص498
✍🏼 انتظار ظهور یعنی حس نظارت امام زمان عجل الله بر اعمال و رفتار انسان.
#احادیث_مهدویت
#حدیث_بیست_و_یکم
@khademinkhaharalborz18
امام رضا علیه السلام فرموده اند :
وَ لِیَکُونَ الصَّائِمُ خَاشِعاً ذَلِیلًا مُسْتَکِیناً مَأْجُوراً مُحْتَسِباً عَارِفاً صَابِراً عَلَى مَا أَصَابَهُ مِنَ الْجُوعِ وَ الْعَطَشِ فَیَسْتَوْجِبَ الثَّوَابَ
اگر گفته شود چرا مامور به روزه شده اند گفته میشود برای اینکه روزه دار خاشع متواضع فروتن، پاداش یافته، امیدوار به اجر الهی و عارف گردد و بر گرسنگی و تشنگی که به او میرسد شکیبا شود تا شایسته پاداش گردد.
(شیخصدوق،عیوناخبارالرضا،ج،۲،ص۲۴)
#دعایروزبیستویکم
#ماهرمضان
@khademinkhaharalborz18
Tahdir joze21.mp3
4.04M
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
جزءبیستویکم قرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۳۲دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌸]
#التماسدعا🤲🏻
#روز_بیستُیکم_مـاھ_مبـارڪ✨
@khademinkhaharalborz18
اینک شما و وحشت دنیای بی علی ....💔
#شهادت_امیرالمومنین
#بابا_علی
#ماه_رمضان
#شب_قدر
@khademinkhaharalborz18
(وصیت هشتم)
📜شهید حسن تهرانی مقدم:
«هر وقت به یاد من افتادید برای شادیم یاد و ذکر اهل بیت (ع) و ذکر مصیبت آقا اباعبدالله و ائمه اطهار(ع) نمائید.»🖤🥀
#وصیت_شهید
#وصیت_نامه
@khademinkhaharalborz18
.
شاید ازم بپرسند این روزا ؛هنوز دوستش داری ؟
_چی گرفتی از این سینه زدن ،
از این عزا داری ؟...
_آخه روضه میری ...تو این گرفتاری ؟
+آره
دوستش دارم💔 ؛مثل قدیما 🙂
+آره
غلامشم✋🏻 ؛برا همیشه ...
+بگو که
زندگی ؛بدون این عشق❣
مگه زندگی میشه؟!....
دنیای منه✨
امام حسین
بزرگتر از
دردای منه 🙂✋🏻
@khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_سوم
💠حالا سوزش سوزن در پیشانی ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله های مظلومانه حیدر ضجه بزنم و #بی_واهمه گریه کنم.
💠به چه کسی میشد از این درد شکایت
کنم؟ به عمو و زن عمو میتوانستم بگویم فرزندشان غریبانه در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می دانستم نه از عباس که از هیچکس کاری برای نجات حیدر برنمی آید.
💠بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز
#غربت حیدر نداشتم که در دلم خون میخوردم و از چشمانم خون میباریدم.
💠میدانستم بوی خون این دل پاره رسوایم میکند که از همه فرار میکردم و تنها در بستر زار میزدم.
💠از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس میکردم #عشقم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله اش را میشنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد.
💠عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :《گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!》و بلافاصله فیلمی فرستاد.
💠انگشتانم مثل تکه ای یخ شده و جرأت نمیکردم فیلم را باز کنم که میدانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد.
💠دلم میخواست ببینم حیدرم هنوز نفس میکشد و میدانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و #شهادتش به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید.
💠انگشتم دیگر بیتاب شده بود، بی اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد.
💠پلک میزدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با #پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند.
💠لبهایش را به هم فشار میداد تا ناله اش بلند نشود، پاهای به هم بسته اش را روی خاک میکشید و من نمیدانستم از کدام زخمش درد میکشد که لباسش همه #رنگ_خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود.
💠فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و طاقتم را تمام کرد.
💠قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی ام به جای اشک، خون فواره زد.
💠این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ میزدم و به #خدا التماس میکردم تا معجزه ای کند.
💠دیگر به حال خودم نبودم که این گریه ها با اهل خانه چه می کند، بی پروا با هر #ضجه تنها نام حیدر را صدا میزدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره های داعش شهر را به هم ریخت.
💠از قداره کشی های عدنان میفهمیدم داعش چقدر به اشغال آمرلی امیدوار شده و آتشبازی این شبها تفریحشان شده بود.
💠خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت.
💠هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این خمپاره ها #فرشته_مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها #رؤیایم شده بود.
💠زن عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می کرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیده ام و نمی دانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت #عشقم هستم.
💠زن عمو شانه هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
💠چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زن عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💠حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :《برق چرا رفته؟》عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :《موتور برق رو
زدن.》شاید داعشی ها خمپاره باران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#ادامه_دارد
@khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷