🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🍃
🍃
⏰️ #به_وقت_مطالعه
📚 #سلام_بر_ابراهیم
⭕️ قسمت ۲۹
🏷 ایام انقلاب
🔻راوی : امیر ربیعی
ابراهيم از دوران کودکي عشق و ارادت خاصی به امام خمينی (ره) داشت.
هر چه بزرگتر می شــد اين علاقه نيز بيشتر می شد. تا اينکه در سال های قبل از انقلاب به اوج خود رسيد.
در ســال 1356 بود. هنوز خبری از درگيری ها و مسائل انقلاب نبود. صبح
جمعه از جلسه ای مذهبی در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه بر می گشتيم.
از ميدان دور نشــده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. ابراهيم
شروع کرد براي ما از امام خمينی (ره) تعريف کردن.
بعد هم با صدای بلند فرياد زد :
درود بر خميني
ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهی کردند. تا نزديک
چهار راه شمس شعار داديم و حركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين پليس
به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم.
دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه
ميدان جلوي سينما ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت
که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار می کرد. صحنه جالبی ايجاد شده بود.
دقايقی بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم جمعيت را متفرق کرد. بعد
با هم سوار تاکسی شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم.
دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شــدم جلوی ماشــين ها را می گيرند مســافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشــين ساواک و حدود 10
مأمور در اطراف خيابان ايســتاده بودند. چهره مأموری که داخل ماشين ها را
نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود!
به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسی ما برسند در
را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط خيابان يكدفعه سرش
را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش...
مأمورهــا دنبال ابراهيم دويدنــد. ابراهيم رفت داخل کوچــه، آنها هم به
دنبالش بودند...
ادامه دارد...
@Khademinshohada_Fars 🌱
📸 #گزارش_تصویری | #ناحیه_حضرتثارالله
🔹 دیدار با جانباز دفاع مقدس آقای دلشاد و هدیه گرفتن کتاب زندگینامه ایشان با عنوان «از بوانات تا اوپسالا» (٠۲/۷/۲۲)
@Khademinshohada_Fars 🌱
📸 #گزارش_تصویری | #لارستان
🔹 دیدار با مادر شهید غیب رسان همزمان با سالگرد شهادت شهید، همچنین برگزاری کلاس قرآن، احکام، جلسه ی پرسش و پاسخ و هم اندیشی با محوریت «فلسطین و وظایف منتظران امام زمان عجلاللهتعالیفرجه» در گلزار شهدا (٠۲/۷/۲٠)
@Khademinshohada_Fars 🌱
📸 #گزارش_تصویری | #زرین_دشت
🔹 برپایی غرفه محصولات فرهنگی در مصلینماز جمعه (٠۲/۷/۲۱)
@Khademinshohada_Fars 🌱
📸 #گزارش_تصویری | #ممسنی
🔹 برگزاری دوره یک روزه همراه با دعوت از امام جمعه شهرستان، مسئول حوزه نمایندگی سپاه و فرمانده ناحیه مقاومت سپاه به عنوان سخنران
@Khademinshohada_Fars 🌱
📸 #گزارش_تصویری | #فسا
🔹️همکاری در برگزاری مراسم قرائت قرآن کریم جهت هدیه به شهدای غزه در جوار حرم امامزاده حسن علیه السلام (۰۲/۷/۲۳)
🔹️قرائت دعای جوشن صغیر در جمع مادران خادمین در حمایت از جبهه مقاومت (۰۲/۷/۲۲)
@Khademinshohada_Fars 🌱
9.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘سر قرار اومدید....؟!
دلم جز هوایت هوایی نخواهد
#راهیان_نور
#کاری_از_خادم_الشهدا #آباده
@Khademinshohada_Fars 🌱
مداحی آنلاین - پناه مظلوم - امین قدیم.mp3
4.06M
▪️🎧
این روزا چقدر حال و روز دنیا بده
اینجا غم جای شادی خودش جا زده
🎙 #امین_قدیم
▪️ #غزه #فلسطین
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Khademinshohada_Fars 🌱
🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🍃
🍃
⏰️ #به_وقت_مطالعه
📚 #سلام_بر_ابراهیم
⭕️ قسمت ۳۰
🏷 ایام انقلاب
🔻راوی : امیر ربیعی
حواس مأمورها که حســابی پرت شد کرايه را دادم. از ماشين
خارج شدم. به آن سوی خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم...
ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبری نداشتم. تا شب هم هيچ خبری از
ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آنها هم خبری نداشتند.
خيلی نگران بودم. ســاعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم.
يک دفعه صدائی از توی کوچه شنيدم .
دويــدم دم در، باتعجــب ديدم ابراهيــم با همان چهره و لبخند هميشــگی
ِ پشت در ايســتاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلی خوشحال بودم. نميدانستم
خوشحالی ام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟
نفس عميقی کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبينی که سالم و سر حال در خدمتيم.
گفتم: شام خوردی؟ گفت: نه، مهم نيست.
ســريع رفتم توی خانه، سفره نان و مقداری از غذای شام را برايش آوردم.
رفتيم داخل ميدان غياثی (شهيد سعيدي) بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن
قــوی همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كــرد. با اينکه آنها چند نفر
بودند اما از دستشون فرار کردم.
آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم
شب ها با هم برويم مسجد لرزاده پای صحبت حاج آقا چاووشی.شــب بود کــه با ابراهيم و ســه نفر از رفقا رفتيم مســجد لــرزاده.
حاج آقا چاووشــی خيلي نترس بود. حرفهائــی روی منبر ميزد که خيلی ها جرأت گفتنش را نداشتند.
حديث امام موســي کاظم (ع) که ميفرمايد: مردی از قم مردم را به حق
فرا ميخواند. گروهی استوار چون پاره های آهن پيرامون او جمع ميشوند
خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابی ايشان همين طور ادامه داشت.
ناگهان از ســمت درب مسجد سر و صدايی شــنيدم. برگشتم عقب، ديدم
نيروهای ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند.
جمعيت برای خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد
با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتی به زن و بچه ها رحم نميکردند.
ابراهيم خيلي عصبانی شــده بود. دويد به ســمت در، با چند نفر از مأمورها
درگير شد. نامردها چند نفری ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد.
خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند.
ابراهيم با شجاعت با آن ها درگير شده بود. يک دفعه چند نفراز مأمورها را زد
و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که
درآن شب حاج آقا را گرفتند. چندين نفر هم شهيد و مجروح شدند.
ضرباتی که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، کمردرد شديدی براي او ايجاد
کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتی در کشتی گرفتن او تأثير بسياری داشت.
با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف
بود. پخش نوارها، اعلاميه ها و... او خيلی شــجاعانه کار خود را انجام ميداد.
اواسط شهريور ماه بسياری از بچه ها را با خودش به تپه های قيطريه برد و در
نماز عيد فطر شهيد مفتح شرکت کرد. بعد از نماز اعلام شد که راهپيمائی روز
جمعه به سمت ميدان ژاله برگزار خواهد شد.
ادامه دارد...
@Khademinshohada_Fars 🌱