📸 #گزارش_تصویری | #جویم
🔹 برگزاری کلاس مهدویت و جشن میلاد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و امام صادق علیهالسلام همراه با قرائت قرآن کریم، سرود، مسابقه، اهدای جوایز و پذیرایی (٠۲/۷/۱٠)
🔹آماده سازی مکان برگزاری مراسم جشن میلاد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و امام صادق علیه السلام توسط خادمین پایگاه سمیه سلاماللهعلیها (۰۲/۷/۱۱)
🔹برگزاری جشن میلاد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و امام صادق علیه السلام همراه با مولودی خوانی، پذیرایی آش، شکلات و شیرینی (٠۲/۷/۱۱)
@Khademinshohada_Fars 🌱
📸 #گزارش_تصویری | #کازرون
🔹 برگزاری جشن میلاد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و امام صادق علیه السلام همراه با برپایی غرفه بچه های حاج قاسم و نقاشی کودکان (٠۲/۷/۱۱)
@Khademinshohada_Fars 🌱
📸 #گزارش_تصویری | #ناحیه_حضرت_ثارالله
🔹 برگزاری جلسه توانمند سازی خادمین شهدا همراه با توزیع کتاب خادم ارباب کیست (٠۲/۷/۱۲)
@Khademinshohada_Fars 🌱
📸 #گزارش_تصویری | #فسا
🔹برگزاری جشن میلاد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و امام صادق علیهالسلام در منزل شهید قاسم آزادیان
🔹 دیدار با مادران شهدا به همت خادمین روستای زاهدشهر (٠۲/۷/۶)
🔹 بردن پرچم متبرک حرم امام حسین علیه السلام به گلزار شهدا جهت زیارت مردم (٠۲/۷/۶)
@Khademinshohada_Fars 🌱
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
⏰️ به وقت شهدا ⚘️
«افتخار نسل ما اینه که توی عصری زندگی میکنیم که قراره اسرائیل توی اون دوره به دست ما نابود بشه».
#شهـــید_حسین_ولایتیفر
#به_وقت_شهدا
@Khademinshohada_Fars 🌱
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🍃
🍃
⏰️ #به_وقت_مطالعه
📚 #سلام_بر_ابراهیم
⭕️ قسمت ۲۲
🏷 شکستن نفس
🔻راوی : جمعی از دوستان شهید
باران شــديدي در تهران باريده بود. خيابان 17 شــهريور را آب گرفته بود.
چند پيرمرد ميخواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند.
همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچه شلوار را باال زد. با کول کردن پيرمردها،
آنها را به طرف ديگر خيابان برد.
ابراهيم از اين کارها زياد انجام ميداد. هدفي هم جز شکستن نفس خودش
نداشت. مخصوصًا زماني که خيلي بين بچهها مطرح بود!
*************
همراه ابراهيم راه می رفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک
کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند.
به محض عبور ما، پســر بچه اي محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقيم به
صورت ابراهيم خورد.
به طوري که ابراهيم لحظه روي زمين نشســت. صورت ابراهيم سرخ سرخ
شده بود.
خيلي عصباني شــدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تا
از ما کتک نخورند.
ابراهيم همينطور که نشســته بود دست کرد توي ساك خودش. پالستيک
گردو را برداشت.دادزد: بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد!
بعد هم پالستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم.
توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟
گفــت: بنده هاي خدا ترســيده بودند. از قصدکه نزدنــد. بعد به بحث قبلي
برگشــت و موضوع را عوض کرد! اما من می دانســتم انســان هاي بزرگ در
زندگيشان اينگونه عمل ميکنند.
ادامه دارد...
@Khademinshohada_Fars 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردم عزیز افغانستان
خدا صبرتون بده🖤
شریک غمتان هستیم... 😔
@Khademinshohada_Fars 🌱
🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🍃
🍃
⏰️ #به_وقت_مطالعه
📚 #سلام_بر_ابراهیم
⭕️ قسمت ۲۳
🏷 شکستن نفس
🔻راوی : جمعی از دوستان شهید
در باشگاه كشتي بوديم. آماده ميشديم براي تمرين. ابراهيم هم وارد شد.
چند دقيقه بعد يکي ديگر از دوستان آمد.
تا وارد شد بی مقدمه گفت: ابرام جون، تيپ وهيکلت خيلي جالب شده! تو
راه كه می اومدي دو تا دختر پشــت ســرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف
ميزدند!
بعد ادامه داد: شــلوار و پيراهن شــيك كه پوشيدي، ساک ورزشي هم که
دست گرفتي. کاملاً مشخصه ورزشکاري!
به ابراهيم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. ناراحت شد! انگار توقع چنين حرفي
را نداشت.
جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت! پيراهن بلند
پوشيده بود و شلوار گشاد!
به جاي ساك ورزشي لباس ها را داخل کيسه پالستيكي ريخته بود! از آن
روز به بعد اينگونه به باشگاه مي آمد!
بچه ها ميگفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمي هستي؟!
ما باشگاه می يايم تا هيکل ورزشکاري پيدا کنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم.
اما تو با اين هيکل قشنگ و رو فُرم، آخه اين چه لباسهائيه که ميپوشي؟!
ابراهيم به حرف هاي آنها اهميت نميداد.به دوســتانش هم توصيه ميکرد که: اگر ورزش براي خدا باشــد، ميشــه
عبادت. اما اگه به هر نيت ديگه اي باشه ضرر ميکنين.
ادامه دارد...
@Khademinshohada_Fars 🌱