eitaa logo
موکب و گروه جهادی کمیته خادمین شهداء شهرستان بویین زهرا
367 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
617 ویدیو
10 فایل
🌹کانال کمیته خادمین شهدای ناحیه بویین زهرا
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰ما این جا دولت اسلامی داریم و شما تابعیت ایران دارید . نمی توانید برگردید به کشوری که حکومتش اسلامی نیست حتی اگر آن کشور، کشور خودتان باشد . 🔸گفتم: پس این همه ایرانیان که در خارج هستند چکار می‌کنند؟ 🔹گفت: آن ها اشتباه می کنند . شما نباید به آن آداب و رسوم برگردید . هیچ وقت ! دوم این بود که بعد از او ازدواج کنم . 🔸گفتم: نه مصطفی ، زن های حضرت رسول (ص) بعد از ایشان... که خودش تند دستش را گذاشت روی دهنم . 🔹 گفت: این را نگویید . این ، بدعت است . من رسول نیستم . 🔸 گفتم: می دانم . می خواهم بگویم مثل رسول کسی نبود و من هم دیگر مثل شما پیدا نمی کنم . 💟غاده همیشه دوست داشت به مصطفی اقتدا کندو مصطفی خیلی دوست داشت تنها نماز بخواند. به غاده می گفت: نمازتان خراب می شود. و او نمی فهمید شوخی می کند یا جدی می گوید ، ولی باز بعضی نمازهای واجبش را به او اقتدا می کرد و می دید مصطفی بعد از هر نماز به سجده می رود ، صورتش را به خاک می مالد ، گریه می کند ، چقدر طول می کشید این سجده ها ! وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار می شد ، غاده تحمل نمی آورد می گفت: بس است دیگر استراحت کن ، خسته شدی . و مصطفی جواب می داد: تاجر اگر از سرمایه اش را خرج کند بالاخره ورشکست می شود باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ورشکست می شویم ...
اما او که خیلی شبها از گریه های مصطفی بیدار می شد ، کوتاه نمی آمد می گفت: اگر این ها که این قدر از شما می ترسند بفهمند این طور گریه می کنید، مگر شما چه مصیبتی دارید ؟ چه گناهی کردید ؟ خدا همه چیز به شما داده ، همین که شب بلند شدید یک توفیق است . آن وقت گریه مصطفی هق هق می شد، 🔹می گفت: آیا به خاطر این توفیق که خدا داده اورا شکر نکنم ؟ چرا داشت با فعل گذشته به مصطفی فکر می کرد ؟ مصطفی که کنار او است . نگاهش کرد . 🔸گفت: یعنی فردا که بروی دیگر تورا نمی بینیم ؟ 🔹 مصطفی گفت: نه ! غاده در صورت او دقیق شد و بعد چشمهایش را بست . 🔸گفت: باید یاد بگیرم ، تمرین کنم ، چطور صورتت را با چشم بسته ببینم . 🌙شب آخر با مصطفی واقعاً عجیب بود . نمی دانم آن شب واقعا چی بود . صبح که مصطفی خواست برود من مثل همیشه لباس و اسلحه اش را آماده کردم و آب سرد دادم دستش برای تو راه . مصطفی این ها را گرفت وبه من گفت: تو خیلی دختر خوبی هستی . و بعد یکدفعه یک عده آمدند توی اتاق و من مجبور شدم بروم طبقه بالا . صبح زود بود و هوا هنوز روشن نشده بود. کلید برق را که زدم چراغ اتاق روشن و یکدفعه خاموش شد انگار سوخت من فکر کردم : یعنی امروز دیگر مصطفی خاموش می شود، این 🕯شمع دیگر روشن نمی شود . نور نمی دهد ، تازه داشتم متوجه می شدم چرا اینقدر اصرار داشت و تاکید می کرد امروز ظهر شهید می شود. ❣تازه داشتم متوجه می شدم چرا اینقدر اصرار داشت و تاکید می کرد امروز ظهر شهید می شود .
امروز ۷ اسفندماه سال روز شهادت معلم دلسوز آقای مرتضی شاه محمدی میباشد آقای شاه محمدی در کربلای ۵ به شهادت رسید برای شادی روحش صلوات در ضمن همرزمان این شهید بزرگوار که در عکس هستند عبارتند از : ۱_ آقای روح الله عباسپور سمت چپ ۲_ آقای علی قنبرلو سمت راست به حالت ایستاده ۳_ آقای علی شریف سمت راست در حالت نشسته ۴_اقای عباسعلی قنبرلو سمت راست در حالت نشسته ╭━━⊰🍃🌺🌺🍃⊱━━╮        روحت شاد نامت جاودان ╰━━⊰🍃🌺🌺🍃⊱━━╯