eitaa logo
خادم المهدی (عج)
55 دنبال‌کننده
36.2هزار عکس
20.1هزار ویدیو
206 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑📸 تجمع امروز سرمایه‌گذاران گوهرناز مقابل مجتمع قضایی شهید بهشتی قم 🔹شاکیان گوهر ناز، امروز مقابل مجتمع قضایی شهید بهشتی قم خیابان آزادگان، با دعوت پیامکی دادستانی برای تشکیل دادگاه فراخوانده شدند در عین حال معتقدند مصالحه بهتر از محاکمه است و خواستار راه‌اندازی خط تولید گوهرناز شدند. همه چیز اینجا🔰مهم است http://eitaa.com/joinchat/3298492416Cc8880c401c 🕌‌ اولین و بزرگترین کانال قمی‌ها
10.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 گله شتر در حال خوردن برگ‌های درختان سطح شهر! 🔹مدتی است گله شتر در قسمتی از شهر قم رها هستند! همه چیز اینجا🔰مهم است http://eitaa.com/joinchat/3298492416Cc8880c401c 🕌‌ اولین و بزرگترین کانال قمی‌ها
🛑 واکسیناسیون سیار برای افراد ناتوان در قم معاون بهداشت علوم پزشکی قم: 🔹خانواده‌هایی که دارای سالمند ناتوان، بیمار و یا معلول جسمی حرکتی هستند و یا فردی که شرایط تزریق واکسن را دارد، ولی به هر دلیلی توان حرکت و خروج از منزل را ندارد می‌توانند از طریق تماس با  شماره ۳۶۷۰۸۰۱۲ تیم سیار واکسیناسیون را درخواست کنند. 🔹تیم‌های سیار مرکز بهداشت در اولین فرصت طبق برنامه زمانبندی و با هماهنگی قبلی به منزل فرد مورد نظر مراجعه می‌کنند. همه چیز اینجا🔰مهم است http://eitaa.com/joinchat/3298492416Cc8880c401c 🕌‌ اولین و بزرگترین کانال قمی‌ها
🚨احترام ویژه به سردار پاسدار علی فضلی می‌گوید: 💠 من برادری داشتم به نام «رحمان» که در سال ۱۳۶۱ در جبهه شهید شد. وی پسری به نام دارد که در زمان شهادت پدر چهارماهه بود. یک روز که در محضر مقام معظم رهبری بودیم، مصطفی را نیز با خود بردم. او در داخل حیاط نشسته و ما وارد جلسه شدیم، جلسه‌ی ما حدود دو ساعت طول کشید. بعد از جلسه که بیرون آمدیم، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای چشمشان به مصطفی افتاد من او را به معرفی کردم. معظم له وقتی فهمیدند که وی فرزند شهید است چهره‌شان شد و مصطفی را در آغوش کشیدند و بوسیدند. سپس به صورت گلایه به من فرمودند: «چرا زودتر به من نگفتی؟» بعد، معظم‌له به داخل اتاق خود رفتند و یک و برای مصطفی هدیه آوردند و به وی دادند. 📘 خورشید در جبهه، ص ۱۹۴ 🆔@sireh_agha
🚨 ماجرای جالب کاسه‌ی دوغ 💠 آقای ذوالنوری می‌گوید در زمان جنگ، آیت‌الله خامنه‌ای به تیپ الغدیر تشریف بردند. معظم له بعد از سخنرانی برای صرف ناهار به سنگر فرماندهی رفتند. آیت الله سید روح الله خاتمی نیز حضور داشتند‌. ایشان با دستهای لرزان خود، کاسه بزرگی را برداشت، مقداری ماست داخل آن ریخت و بعد شروع به درست کردن نمود. کاسه دوغ را خدمت مقام معظم رهبری آورد و فرمود: آقا دوغ را برای شما درست کرده‌ام. آیت‌الله خامنه‌ای فرمودند: شما خیلی به زحمت افتاده‌اید، خودتان میل بفرمایید. آیت‌الله سید روح الله خاتمی گفت: اول شما تناول بفرمایید. چرا که من آن را برای شما آماده کرده‌ام. شما بفرمایید و سپس از باقیمانده آن به عنوان تبرّک خواهم خورد. مقام معظم رهبری خواستند کاسه را بگیرند که آیت‌الله خاتمی فرمود: نه! می‌خواهم با دست خودم به شما بدهم! بعد با دستهای لرزان خود کاسه را نگه داشت و آقا از آن دوغ آشامیدند. پس از آنکه مقام معظم رهبری از آن دوغ نوشیدند، آیت الله سید روح الله خاتمی کاسه را بر زمین گذاشت، آن را چرخاند و بعد لبهای خود را بر همان جایی که آقا از آنجا دوغ میل کرده بودند گذاشت و دوغ را آشامید. 🆔 @sireh_agha
🚨هر سه روز یک ختم !!! ⭕️ غلام شاه‌پسندی از رهبر انقلاب: 💠 هر زمانی که شما ایشان را ببینید، یا می‌گوید یا می‌خواند. ایشان به ما توصیه می‌کردند و می‌گفتند: «بچه‌ها قرآن را زیاد بخوانید؛ قرآن است، قرآن را خیلی مطالعه کنید. من در هر سه روز یک دور قرآن می‌خواندم. یعنی روزی ده جزء. الآن دیگر اصلاً حوصله‌اش نیست، پیر شده‌ام، از نظر سن‌وسال، وضعیت، شغل، گرفتاری‌های کاری، این‌ همه مسائل واقعاً نمی‌توانم قرآن بخوانم. خیلی از قرآن دور شدم. نُه روز، ده روز طول می‌کشد من یک دور قرآن را بخوانم.» الآن که دور شده، روزی سه جزء قرآن می‌خوانند!!! 📗یک روز با رهبری، ماهنامه‌ی امتداد ، شماره۶۴، ص ۱۶ 🆔 @sireh_agha
🚨 ماجرای شلّاق خوردن رهبر انقلاب 💠 پایم را به تخت بستند شلاق‌هایی با ضخامت‌های مختلف به سقف آویخته بودند که ضخامت آنها یک انگشت، دو انگشت و یا بیشتر بود. یکی از آنها شلاقی برداشت و شروع کرد به زدن به پاهایم، آنقدر زد که خسته شد، فرد دیگری را گرفت او هم زد و زد و خسته شد، نفر سوم شروع کرد به زدن و به همین ترتیب. 💠 هر کدام از آنها فرصتی برای استراحت داشتند بجز من که نگذاشتند حتی اندکی استراحت کنم. در آن حال که قابل توصیف نیست من از خباثت برخی از آن‌ها به شگفتی می‌آمدم، وظیفه آنها بود که شلاق را بالا ببرند و به من بزنند و همچنین وظیفه داشتند مرا آنقدر بزنند تا در برابر آنها از پا درآیم بنابراین طبیعی بود که پشت سر هم بزنند، اما یکی از آنها خباثت خاصی از خود نشان می‌داد: را به دست می‌گرفت آن را با دست دیگر از پشت سرش خوب می کشید و بعد ضربه را می‌زد تا بیشتر دلش خنک شود. در حین شلاق زدن یکی از آنها بالای سرم می آمد و از من می‌خواست از فلان کس یا از نهضت اسلامی بیزاری بجویم من اظهار مخالفت می‌کردم و آنها به زدن ادامه می‌دادند تا اینکه در خلال این تجربه عملی تلخ دریافتم که ضربه زدن به کف پا از است چون پیش از آنکه شخص بیهوش شود ضربات می‌تواند ساعت‌ها ادامه یابد ضمنا تاثیر وحشتناکی بر روی اعصاب دارد، شنیده بودم که این شکنجه‌گران دوره‌های شکنجه را زیر نظر کارشناسان اسرائیلی گذرانده اند و لذا در اعتراف گرفتن حرفه‌ای هستند و در کار خود مهارت دارند. 📘 خون دلی که لعل شد، فصل ۱۲ 🆔@sireh_agha
🚨 ولایت پذیری جالب رهبر انقلاب 💠 نویسنده‌ی کتاب نقل می‌کند: روزهای آخر جنگ، طرحی برای عملیات در محور کوشک و طلائیه تهیه شده بود و ۳۰۰ الی ۴۰۰ گردان آماده‌ی عملیات شدند، میزان موفقیت را بالای ۷۰ درصد، اسرای دشمن را ۵ تا ۶ هزار نفر و کسب غنائم بسیاری را هم برآورد کرده‌اند. مقام معظم رهبری با آنکه موافق اجرای عملیات بودند، اما موافقت امام را نیز شرط دانستند، از این رو با حضرت امام تماس تلفنی گرفتند و پس از بررسی موضوع، پاسخ امام (ره ) این بود: "من صلاح نمی‌دانم که این عملیات انجام شود." مقام معظم رهبری هم گفتند: ، هر چه شما بفرمایید. فرماندهان تلاششان این بود که دوباره صحبتی با امام بشود، اما معظم له فرمودند: 🔸 ما همه همچون اسلحه‌ای هستیم که گلنگدن آن کشیده شده، فشنگ هم آماده است و ما مثل همان گلوله هستیم که اگر امام انگشتش را تکان دهد و ماشه را بچکاند ما شلیک می‌شویم، اگر نه ما آماده و منتظر آن اشاره‌ی انگشت حضرت امام می‌مانیم. 🆔 @sireh_agha
🚨 واکنش جالب رهبر انقلاب پس از دیدن عکسِ قبل از انقلابِ شهید آوینی 💠 رهبر انقلاب نقل می‌کنند: یکی از مدیران دستگاه‌های فرهنگی درباره‌ یک نفر از همین چهره‌های معروفِ فرهنگیِ خوب که امروز جزو شهدای عالی‌مقام ماست و من خیلی به او علاقه داشتم و همیشه به دستگاه‌های مختلف فرهنگی توصیه می‌کردم که از وجودش استفاده کنید، چند عکس به من نشان داد که مربوط به قبل از انقلابِ او بود و او را در مناظری (که آن زمان برای جوانان خیلی پیش می‌آمد) نشان می‌داد. آن آقا به من گفت: بفرما! این [مرتضی آوینی] همان کسی است که شما این‌طور از او تعریف می‌کنید! من عکس‌ها را که نگاه کردم گفتم ارادتم به این شخص بیشتر شد، چون او در این محیط بوده و حالا این‌گونه شده است؛ حتماً باید از ایشان استفاده کنید! 📝 روزنامه‌ی کیهان،۲۹ شهریور ۱۴۰۰ 🆔 @sireh_agha
🚨 مطالعه‌ی چند کتاب در 🔘 رهبر انقلاب: 💠 من مى‌خواهم خواهشى از مردم بکنم و آن این است کسانى که وقت‌هاى ضایع‌ شونده‌اى دارند؛ مثلاً به یا تاکسى سوار مى‌شوند، یا سوار وسیله‌ى نقلیه‌ى خودشان هستند و دیگرى ماشین را مى‌راند، یا در جاهایى مثل مطب پزشک در حال انتظار به سر مى‌برند و به‌ هرحال اوقاتى را در حال انتظار به بى‌کارى مى‌گذرانند، در تمام این ساعات، بخوانند. کتاب در کیف یا جیب خود داشته باشند و در اتوبوس که نشستند، کتاب را باز کنند و بخوانند. وقتى هم به مقصد رسیدند، نشانه‌اى لاى کتاب بگذارند و باز در فرصت یا فرصتهاى بعدى آن را باز کنند و از همان جا بخوانند. بنده خودم چند جلد از یک عنوان کتاب را در اتوبوس خواندم! البته قضیه مربوط به قبل از انقلاب است که چند روزى براى انجام کارى از مشهد به تهران آمده بودم. بنا به دلایلى نمى‌خواهم اسم کتاب را بگویم. وضعیت و فضاى اتوبوس‌هاى آن روزگار براى ما خیلى آزار دهنده بود و نمى‌توانستیم تحمّل کنیم. دلم مى‌خواست سرم پایین باشد و خواندن کتاب در چنین وضعیتى بهترین کار بود. ساعتى را که به این حالت مى‌گذراندم احساس نمى‌کردم ضایع مى‌شود. آن وقتها تقریباً یک ساعت طول مى‌کشید تا آدم با اتوبوس از جایى به جاى دیگر مى‌رفت. بعضى وقتها این جابجایى کمتر یا بیشتر هم طول مى‌کشید. به‌هرحال چنین یک ساعتهایى را احساس نمى‌کردم که ضایع مى‌شود؛ چون کتاب مى‌خواندم. 🌐 مصاحبه با خبرنگار صدا و سیما پس از بازدید از نمایشگاه کتاب ۱۳۷۵/۰۲/۲۲ 🆔 @sireh_agha
12.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطره‌ی جالب رهبر انقلاب درباره‌ی روزهای آغازین ⭕️ به مناسبت آغاز هفته 🆔 @sireh_agha
🚨 فروش برای خرید 💠 به یاد دارم از جمله مواردی که (همسرم) خود را فروخت، زمانی بود که سالی در مشهد، زمستان نزدیک شد و سرما شدت یافت و مردم برای گرم کردن خانه‌های خود، به خرید مواد سوختی که در آن زمان بود، روی آوردند. در چنین مواقعی تعدادی از مومنین به من مراجعه می‌کردند و پولی در اختیار من می‌گذاشتند تا با آن زغال بخرم و بین نیازمندان توزیع کنم. معمولاً زغال را از زغال فروشی می‌خریدم بعد به کسانی که نیاز داشتند حواله می‌دادم تا زغال را از زغال فروشی بگیرند. در آن سال پولدارها به من مراجعه نکردند بلکه فقرایی مراجعه کردند که معمولاً در چنین ایامی برای گرفتن زغال، درِ خانه علما را می‌زنند اما آن سال، این افراد از خانه من ناامید باز می‌گشتند و این امر مرا بسیار اندوهگین می‌ساخت. که این حال را دید به من پیشنهاد کرد، را که برادرش به مناسبت تولد یکی از فرزندان به او هدیه کرده بود، بفروشم. من مخالفت کردم، ولی او اصرار ورزید. را گرفتم و خواستم آن را به قیمت هر چه بیشتر بفروشم. اتفاقاً یکی از همسایگان و دوستان به خانه ما آمد. من جریان را برایش تعریف کردم تا تشویق شود که دستبند را به قیمت هر چه بیشتر بفروشد. او رفت و آن را به هزار و چند صد تومان فروخت و گفت من هم به اندازه همین پول، روی آن می‌گذارم. لذا مبلغ خوبی فراهم شد و با آن زغال خریدم و نگرانی همسرم هم برطرف گردید. 📘 خون دلی که لعل شد، فصل۱۰، ص۱۶۰ 🆔@sireh_agha