غيبت ممنوع ! | برادر حقيقي
شمع محفل ما آقا منصور بود. دورش حلقه زده بوديم و هر کس چيزي مي گفت. در گرما گرم صحبت ها، يکي از بچه ها حرفي زد که بوي غيبت می داد. هنوز کلام رفیق ما تمام نشده رنگ و روي هميشه خندان منصور برافروخته شد. عصبانيت در چهره اش موج مي زد، با همان حال گفت: چرا محيط جبهه را با غيبت آلوده کردي، چرا محيط جبهه و قلب هاي خودتان را با ذکر گناه و معصيت کدر مي کنيد !
اين در حالي بود که از کلام دوستمان، خيلي هم برداشت غيبت نمي شد و در واقع بد کسي را هم نمي گفت، اما حساسيت منصور در اين موارد مثال زدني بود.
#آرزوی_فرمانده
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
http://eitaa.com/khademsadegh_ir
http://www.khademsadegh.ir
پنکه !!!! | سردار محسن ریاضت
گرما بي داد مي کرد. مخصوصاً اگر در آب و هواي خوزستان باشي، آن هم در نمازخانه اي که از گوني هاي پر از شن درست شده و لب تا لب آن هم آدم نشسته باشد. بچه هاي تدارکات دست به کار شدند و با موتور برق يک پنکه راه انداختند، که حداقل بشود در سنگر نشست. نماز اول که تمام شد، منصور بلند شد. با اينکه تازه يک پايش را از دست داده بود، اما دل از منطقه نمي کند. آنجا هم مسئول محور بود. بلند شد و با زبان شيرين خودش گفت: واقعاً اين ظلم است که بسيجي ها در خط، زير تيغ آفتاب نشسته باشند، ما اينجا زير باد پنکه !
بالاخره همه را به خاموش کردن پنکه راضي کرد. نماز دوم و ناهار را هم در همان سنگر خواندیم و خوردیم البته بی باد پنکه !
#آرزوی_فرمانده
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
http://eitaa.com/khademsadegh_ir
http://www.khademsadegh.ir
فرمانده عادل | محمدحسن عندلیبى
اواخر شب بود که خسته و کوفته از خط مقدم بازمى گشت ، پیدا بود که گرسنه است .برایش شام آوردم ؛ یک بشقاب پلو با مقدارى گوشت .نگاهى به غذا انداخت و در همان حال ، بـدون آنکه به من نگاه کند، گفت :آیـا بـه همه شام داده اى ؟ گفتم بله .گفت :به هر نفر همین مقدار گوشت رسیده است ؟ گفتم : خیر، این بـراى شماست !او آن شب ابدا از آن گـوشت نخورد و فقط کمـى برنج بـدون خورشت تنـاول کرد و اینگـونه به من فهماند که حـق او بـه عـنـوان «فرمانده خط » با آن بسیجى تک تیرانداز به یک اندازه است .آرى ، این فرمانده عادل کسى جز » شهید حاج منصور خادم صادق نبود .
#آرزوی_فرمانده
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
http://eitaa.com/khademsadegh_ir
http://www.khademsadegh.ir
شایع شده بود که حملات وسیع شیمیایی در پیش است؛ حاجی فوراً تعدادی بادگیر و ماسک تهیه کرد و اول از همه هم، خودش پوشید و ماسک زد و در گرمای حدود 55 درجهی ظهر، پیاده به راه افتاد و از بچه ها هم خواست تا رعایت و تمرین کنند، تا اگر مشکلی پیش آمد آمادگی داشته باشند. بارها با حاج مجید او را دیدیم که حالت تهوع داشت و گرمازده بود؛ هر کاری میکردیم ماسک را از صورتش برنمیداشت؛شهید حاج مجید سپاسی ، ماسک را از صورتش کَند و من سریعاً آبمیوهی خنکی را در دهانش ریختم؛ منصور در حالی که آبمیوه را پس میداد میگفت: «اگر من ماسک را بردارم بچهها کار را جدی نمیگیرند» ... و بدا به حال ما که هر چه از جنگ میگذرد از این فرهنگ فاصلهها میگیریم ... امروز باید از خویش بپرسیم آیا مدیران ما، بروید هستند یا بیایید؟!
راوی :سردار مجتبی مینایی فر
#آرزوی_فرمانده
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
http://eitaa.com/khademsadegh_ir
http://www.khademsadegh.ir
ای پدر! اگر توانستید مصیبت های وارده بر امام حسین «علیه السلام» در روز عاشورا را به این مقدار کم متحمل شوید، آنوقت می توانید بگویید یا حسین ! من پیرو واقعی تو هستم. نمی گویم در از دست دادن من گریه نکینید بلکه برعکس . اما آیا گریه ی ضعف و سستی و گریه ی از دست دادن عزیز ؟! نه والله ، گریه ی شما باید گریه شور باشد، گریه ی عشق باشد، گریه ی حرکت و به حرکت در آوردن باشد، گریه ای باشد که سیل جاری کند و کاخ ظلمان را بر آب دهد، گریه ای مرد ساز ، حسین ساز و انقلابی ساز باشد ، گریه ای باشد که توام با پیام باشد که گریه ی بدون پیام اثری ندارد جز آزردن خویش. گریه کنید که اسلام با همین گریه ها زنده است.
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
sapp.ir/farsshohada
هدایت شده از ابصار...
سلام علی نور
جوانانی عاشورایی در این بحبوبه ی سختی کار و کرونایی با استعانت از خدای بزرگ و توسل به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ، نسیت به برپایی موکب خاطرات اربعین اقدام کردند و بدون هیچ پشتوانه به سازمان های دولتی و...
*فقط با حمایت های مردم ادامه دادند*
الحمدلله🤲
در این روزهای پایانی ماه صفر و نزدیک شدن به اتمام برپایی موکب ، مبلغ نزدیک به *۱۴ ملیون تومان* بدهکاری موجود است که مطمئنم ان شاالله با کمک شما عزیزان برطرف خواهد شد
در این یاری ، پیش قدم شویم
6037991778932776
مهدی اکبرزاده