eitaa logo
خواهران نفیسه کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
33 فایل
خواهران نفیسه کاشان، خیابان امیرالمومنین (ع) مسجد امیرالمؤمنین (ع) موقعیت: https://nshn.ir/eesb2UWQVxOuZg آی دی مدیر کانال @asieh_talebian لینک کانال جهت عضویت: https://eitaa.com/khaharanenafiseh
مشاهده در ایتا
دانلود
کلاس بافتنی شروع شد☘️ 🧶🧵🧤🧣🧦🧸 📌 شامل آموزش های عروسک بافی جاسویچی و کیف شال و کلاه پاپوش و دستکش هزینه کلاس در ۱٠ جلسه فقط ۱۲٠ هزار تومان😳😍 شروع کلاس⏰ شنبه ۱۲ تیرماه ۱۴٠٠ مکان : شهرک امیرالمومنین مسجد امام علی (ع) ثبت نام: +989368630981 🏳 پایگاه مقاومت بسیج نفیسه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📢اسامی برندگان مسابقه عکاسی ۲۸ خرداد ماه ۱۴۰۰ به قید قرعه : 🌹۱:آقای بهزاد اکبری 🌹۲:خانم زهرا پیرصنعان 🌹۳:محمد طاها و فاطمه زهرا قنبری 🌹۴:خانم زینب تقوایی ⭕لطفا این عزیزان شماره کارت بانکی خودرا،به آی دی @R_HGh99Z ارسال نمایند. 🏳️پایگاه بسیج خواهران نفیسه @khaharanenafiseh
اطلاعیه ی کلاس آمادگی جسمانی ✅ ویژه متربیان حلقه های صالحین روز شنبه مورخ١۴٠٠/۴/١٢ ساعت ۸:۳٠ الی ۹:۴۵ لطفا ده دقیقه قبل از شروع سانس حضور داشته باشین بلیز و شلوار راحتی 🩳 🎽 بطری آب🍶 ماسک😷 زیرانداز و مبلغ ١٠ تومان بابت هزینه ثبت نام و اطلاعات بیشتر: +989132760416 مکان: بلوار الغدیر خیابان پیروزی جنب گلباغ ونوس باشگاه صالحین بشری 🏳 تربیت بدنی بسیج خواهران نفیسه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
61 💠 ساسان اومد کنارم نشست من همچنان تو تعجب بودم خیلی هم تعجب کرده بودم!!! چطور ممکنه چنین جوابی داده باشه؟ واقعا از خودش بود یا کسی دیگه... آخه پدرش که کلا خدا رو قبول نداره، مادرش هم با اون چیزهایی که ساسان خودش تعریف میکرد، این طور جواب دادن ازش بعید بود تو همین فکر و خیال ها بودم که دیدم یه مرتبه خانم معلم من رو صدا میکنه 🌀محمد مهدی جان ، محمد مهدی جان ! ❇️ گفتم بله خانم معلم! 🌀 خب پسرم حالا شما بگو که جواب سوال رو پیدا کردی یا نه؟ ❇️ گفتم بله خانم معلم ، پیدا کردم با کمک پدرم اما بیشترش رو خودم جواب دادم ! همون جوابی که با باباهادی مرور کرده بودم رو گفتم و خانم معلم خیلی خوشش اومد اما یه مرتبه هممون تعجب کردیم!!! ⏺ خانم معلم دست تو کیفش کرد و یه جایزه بیرون آورد که کاغذ کادوی خیلی خوشگلی روی اون پیچیده شده بود ! همه دوست داشتیم بدونیم این کادو برای چی هست؟! 🌀 خانم معلم گفت این کادو رو میخوام بدم به کسی که بهترین جواب رو داده! ✅ دل تو دل بچه ها نبود! خودم هم کلی استرس داشتم ! جایزه گرفتن اون هم جلوی بچه ها ، خیلی میتونست جالب باشه 🌀 خانم معلم گفت : بچه ها به نظر شما کدوم جواب از همه بهتر بود؟ یکی گفت جواب ساسان! یکی گفت نه ، جواب محمدمهدی قشنگ تر بود یکی گفت جواب خودم از همه بهتر بود!!! کل کلاس رو هم همه بچه ها گرفته بود بعضی ها اسم های دیگه ای رو هم میگفتن تا اینکه یه مرتبه خانم معلم اومد سمت من و ساسان !!! ادامه دارد... ✍️ احسان عبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
62 🔰تا اینکه خانم معلم اومد سمت من و ساسان ! دیگه داشتم از هیجان می مردم، قلبم خیلی تند داشت می زد زیر چشمی مراقب ساسان هم بودم ، دستپاچه شده بود... خدایا ، یعنی میشه جایزه رو من بگیرم؟ اخه این جایزه یه لذت دیگه داشت از بقیه جایزه هایی که خانم معلم یا پدر و مادرم برای خریده بودن متفاوت تر بود 👌 جایزه ای که خود خدا به من داده! چون سوال درباره خدا رو جواب داده بودم 🔰 یاد صحبتهای یکی از مشاورین دینی تو تلویزیون به معلم ها و خانواده ها افتادم که داشت می گفت یکی از بهترین راه های تشویق بچه ها به سمت خدا و دین ، تعیین یک سری وظایف از جمله پاسخ به سوال یا نمازخواندن یا هرچیز دیگه و بعد اون ، هدیه دادن به کسانی که خوب انجام دادن ، هست با این راه بچه ها با ذوق و شوق مسائل دینی خودشون رو یاد می گیرن و یه انگیزه بالایی براشون پیدا میشه بابا هادی هم همیشه برای من از این کارها میکنه دوچرخه ای که خونه دارم رو به خاطر یاد گرفتن تفسیر سوره ناس و فلق طبق تفسیر حاج اقا قرائتی ، برام خریده بود همه اینها داشت تو ذهن من مرور میشد و خانم معلم هم لحظه به لحظه داشت نزدیک تر میشد... ❇️ نگاه همه بچه ها اومد سمت ما دیگه هرچی چشم تو کلاس بود ، داشت من و ساسان و کادوی داخل دست های خانم معلم رو نگاه می کرد... یه کادو بیشتر نبود، یا می رسید به من یا ساسان اما کدوم یکی از ما ؟ اصلا جایزه چی می تونست باشه ؟؟؟ به نظر نمی رسید اسباب بازی باشه اما اصلا هرچی که باشه ، مهم این هست که جلوی جمع جایزه می گیرم ✅ خانم معلم اومد جلوی من و ساسان و ایستاد. نگاهی به من کرد ، پیش خودم و تو دل خودم گفتم آخ جااااااااااااااان مال من شد! ✳️ یهو دیدم نگاه خانم معلم رفت سمت ساسان... حالا این نوبت ساسان بود که بیشتر دست و پاش رو گم کنه... یعنی جایزه داشت به ساسان می رسید؟؟؟ ✳️ تا اینکه خانم معلم یک مرتبه اسم من رو صدا زد! یعنی وااااااااااااااااااااااااای جایزه برای من شد ادامه دارد... ✍️ احسان عبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
63 🔰 خیلی از درون خوشحال بودم ، اصلا نتونستم جلوی خودمو بگیرم و خنده روی لبهام نشست تا خانم معلم من رو صدا کرد، بلند شدم ، آماده بودم آماده بودم برای اینکه خانم معلم کادو رو به من بده دستهاش رو آورد جلو کادو رو به من داد و گفت: 👌 پسر عزیزم جان، شما و ساسان جان بهترین جواب ها رو دادین اما از اونجایی که شما و ساسان جان دوست های خیلی خوبی با هم هستین ، این جایزه رو شما به اقا ساسان بده که جوابش از نظر من بهتر بود من میخوام شما جایزه رو به ساسان بدی ، بیا عزیزم!!! حالا قیافه ساسان دیدنی بود! از ذوف زیاد به نفس زدن افتاد !!! ✅ این حرفها رو که شنیدم، کمی جا خورم ، نمی تونم بگم زیاد ناراحت شدم ، نه چون واقعا ساسان رو هم دوست داشتم و دلم میخواست اون هم برنده بشه ولی هر کسی تو هر سن و سالی دوست داره خودش برنده بشه اما من با همون حالت خنده ، جایزه رو گرفتم و دو دستی تقدیم ساسان کردم و بهش گفتم مبارکت باشه بهترین دوست من! ✳️ ساسان هم با ذوق زیاد جایزه رو از من گرفت و از خانم معلم تشکر کرد و جایزه رو سریع گذاشت روی میز و من رو از ته دل بغل کرد و گفت از تو هم ممنونم که همیشه کمکم می کنی ⏺ خانم معلم که داشت این صحنه ها رو می دید رو به بچه های کلاس کرد و گفت حالا همه برای و ساسان دست بزنین!! 💠 اینقدر این ماجراها سریع گذشت که ما اصلا نفهمیدیم کی زنگ خورد! ساسان جایزه رو بدون اینکه باز کنه گذاشت تو کیفش و با هم رفتیم زنگ تفریح الان دیگه منم خوشحال بودم از اینکه جایزه به ساسان رسیده بود هرچی باشه اون بیشتر به این روحیه گرفتن نیاز داشت من بالاخره پدرم و مادرم برام زیاد کادو میخرن برای این چیزها، اما ساسان با اون وضع خانوادش خیلی بیشتر از من به جایزه نیاز داشت تا بتونه با ذوق و شوق بیشتر مسائل دینی رو یاد بگیره 🔰 تو زنگ تفریح باز بهش تبریک گفتم ولی هنوز برام جای سوال بود که واقعا جواب این سوال رو ساسان از کجا گرفته بود؟ آیا تو کتابی خونده بود؟ یا تو تلویزیون شنیده بود؟ یا مادرش بهش گفته بود؟؟؟ اما چون می دونستم ناراحت میشه، ازش سوال نکردم ❇️ زنگ آخر خورد و طبق معمول باباهادی اومد دنبال من و قبلش هم ساسان با مادرش رفته بود من تو ماشین مدام به فکر ماجرای امروز بودم و اصلا حرف نمی زدم تا اینکه پدرم گفت ... ادامه دارد... ✍️ احسان عبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
64 🔰 تا اینکه پدرم گفت چه خبر از مدرسه؟ چه خبر از جواب سوال خانم معلم؟ 🌀 گفتم باباجون من و ساسان بهترین جواب ها رو دادیم، خانم معلم هم یک دونه جایزه در نظر گرفته بود ، گفت که جواب ساسان بهتر بود و جایزه رو به ساسان داد ✳️ بابا هادی : پس بگو ، پس برای همین ناراحتی! چون جایزه رو نگرفتی ناراحتی!!! 💠 گفتم نه باباجون ، نه ، اتفاقا جایزه به دست من به ساسان داده شد، اما دوتا سوال عجیب منو درگیر کرده یکی اینکه ساسان اون جواب رو از کجا گرفت دوم این که واقعا جواب من بهتر بود، خود خانم معلم هم فهمید، اما چرا جایزه رو به ساسان داد؟؟ من فقط جواب همین دوتا سوال رو میخوام، وگرنه جایزه رو که من خودم چندبار تو مدرسه گرفتم ✅ باباهادی: آره، درسته ، چرا از خودساسان نپرسیدی جواب رو چطور پیدا کرد؟ 💠 گفتم آخه دیدم ناراحت میشه، نپرسیدم ،بنده خدا اینقدر از گرفتن جایزه ذوف داشت که دیگه نخواستم با این سوالات، ناراحتش کنم 🔰 سر ناهار ، مامان جون هم همین سوال بابا رو از من پرسید من براش توضیح دادم و گفتم که خانم معلم جواب ساسان رو بهتر تشخیص داد 🌀 یه مرتبه مامان گفت، پس جایزه به ساسان رسید! اما همینکه خانم معلم جایزه رو از طریق شما به ساسان داد، خودش کلی ارزش داشت ❇️ من با تعجب به مامان گفتم شما از کجا می دونید؟ شما از کجا خبر دارید؟ بابا که وقتی اومد خونه چیزی به شما نگفت شما از کجا می دونید من جایزه رو به ساسان دادم؟؟؟ 🔰 مامان جون یه نگاه همراه با لبخندی به بابا زد و گفت... ادامه دارد... ✍️ احسان عبادی