#نجوایمهدوی
⚘سال ها منتظریم
تا ز سفر برگردی
ابر غیبت به کناری رود و
باز برابر گردی⚘
#اللهمعجللولیکالفرج
#حدیث_روز
💠🔹امام سجاد علیهالسلام فرمودند:
【وَ اَمّا حَقُّ الزَّوجَةِ فَاَنْ تَعْلَمَ اَنَّ الله عَزَّوَجَلَّ جَعَلَها لَکَ سَكَنا وَ اُنْسا فَتَعْلَمَ اَنَّ ذلِکَ نِعْمَةٌ مِنَ اللهِ عَلَيْکَ فَتُكْرِمَها وَ تَرْفُقَ بِها وَ اِنْ كانَ حَقُّکَ اَوجَبَ فَاِنَّ لَها عَلَيْکَ اَنْ تَرْحَمَها】
حق زن اين است كه بدانى خداوند عزوجل
او را مايه آرامش و انس تو قرار داده
و اين نعمتى از جانب اوست
پس احترامش كن و با او مدارا نما
هر چند حق تو بر او واجبتر است
اما اين حق اوست كه با او مهربان باشى
📗من لايحضره الفقيه، جلد۲، صفحه۶۲۱
《وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ
وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ
إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ
بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ﴿۳۱﴾
↫◄ و به زنان با ايمان بگو
ديدگان خود را از هر نامحرمى فرو بندند
و پاكدامنى ورزند
و زيورهاى خود را آشكار نگردانند
مگر آنچه كه طبعاً از آن پيداست
و بايد روسرى خود را بر سينه خويش
فرو اندازند(۳۱)
📖 سوره مبارکه النور
◽️بخشی از آیه ۳۱
#کلام_وحی
ذڪرروزسہ شنبہ:
🌻یاارحم الرحمین🌻
اے مهربان ترین مهربابانان
•﴿۱۰۰مرتبه﴾•
[ ذڪرروزسہ شنبہ بہ اسم حضرت امام زین العابدین وامام محمدباقروامام جعفرصادق علیهم السلام است روایت شده دراین روززیارت سہ امام خوانده شودڪہ خواندن آن موجب رواشدن حاجات مے شود.]
💠زیارت ائمہ بقیع﴿ع﴾:
السَّلامُ عَلَیڪ یاخُزّانَ عِلمِ اللهِ،السَّلامُ عَلَیڪُم یاتَراجِمَةَ وَحیِ اللهِ،السَّلامُ عَلَیڪُم یاائِمَّةَ الهدی،السَّلامُ عَلَیڪُم یااَعلامَ التُّقی،السَّلامُ عَلَیڪم یااَولادَرَسولِ اللهِ،اَناعارِفٌ بِحَقِّڪُم مُستَبصِرٌبِشَانِڪم،مُعادٍلِاَعدائڪُم مُوالٍ لِاَولِیائڪم،بِاَبی اَنتُم وَاُمّی صَلَواتُ اللهِ عَلَیڪم،اللهمَ،اِنِی اَتَوالی اخِرَهُم ڪَماتَوالَیتُ اَوَّلَهُم،وَاَبرَءُ مِن ڪُلِّ وَلیجَةٍ دُونَهُم،وَاَڪفُرُبِالجِبتِ وَالطَّاغوتِ وَالّاتِ وَالعُّزی،صَلَواتُ اللهِ عَلَیڪم یامَوالِیَّ وَرَحمَةُ اللهِ وَبَرَڪاتُهُ،السَّلامُ عَلَیڪَ یاسَیّدالعابِدینَ وَسُلالَةَالوَصِیّین،السَّلامُ عَلَیڪ یاباقِرَعِلمِ النَّبِیِّن،السَّلامُ عَلَیڪ یاصادِقاََمُصَدَّقاََفی القَولِ وَالفِعلِ،یامَوالیَّ هذایَومُڪُم وَهُوَیَومُ الثُّلثاءِِ،وَاَنافیهِ ضَیفٌ لَڪُم وَمُستَجیرٌبِڪُم فَاَضیفونی وَاَجیرونی بِمَنزِلَةِ اللهِ عِندَڪُم وَالِ بَیتِڪُم الطَّیِّبین الطَّاهِرین.
#ذڪرروز
#زیارت
[جــوانـاننسلظهوریم
اگربرخیزیم✊]
🔴امام خامنه ای :
♦️کار دیگری که باید انجام دهیم، این است که صحنه جامعه را از سه دشمن بزرگ، یعنی فقر و ناامنی و بی سوادی پاک کنیم. باید آنها را از جامعه برطرف کنیم. باید برای رفع آن برنامه ریزی و کار و تلاش بشود. ناامنی در یک کشور ـ چه ناامنی قضایی و چه ناامنی شغلی و مدنی ـ بر خلاف توصیه اسلام است و یک ضدارزش می باشد. باید برای تأمین آن کار بشود.
♦️بی سوادی و فقر هم همین گونه است. مبارزه با فقر، غیر از تأمین عدالت اجتماعی است …. عدالت اجتماعی، یعنی استقرار عدل در جامعه و از بین رفتن هرگونه تبعیض…. ما فقط از راه تعالیم اسلام می توانیم فقر را برطرف کنیم، عدالت اجتماعی را مستقرّ کنیم. امنیت را ایجاد کنیم و بی سوادی را ریشه کن نماییم. بدون اسلام، نمی توانیم به این اهداف برسیم و مقاصدمان برآورده نخواهد شد
#کلام_رهبری
10.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◼️◾️▪️
#شهادت
فرازی از زیارت جامعه کبیره
میراث #امام_هادی علیه السلام
🔴 #دولت_جوان_حزب_اللهی گره گشای مشکلات ما و اولین قدمِ اساسى، در راستاى #گام_دوم_انقلاب خواهد بود... اما لازمهء آن گفتمان سازی بین جوانان است!
ما جوانان باید نهایت حساسیت را به این موضوع نشان بدهیم چرا که آینده از آن ماست!
#آینده_را_باید_ساخت
#انتخابات_۱۴۰۰
14.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ رو حتما ببینید...
هم ذوقی بر جانم نشاند که فقط باید خداراشکر کرد😍❤️
دیدم، لذت بردم، به دیگران هم نشان دادم😇
کشور فقط با حضور او...✌️🏻🇮🇷❤️
💠 نشر حداکثری
#انقلاب_مردم
#عید_انقلاب
بسم الله الرحمن الرحیم
#من_زنده_ام
🔹قسمت_صدو شصت و دوم
همدیگر رابغل کردیم ونمازشکرخواندیم . ریز ریز از ته دل خندیدن رامثل ریز ریز ازته دل گریه کردن ، خوب یادگرفته بودیم ، باهم خندیدیم واشک شوق ریختیم . هیچ خبری نمی توانست مارا تا این اندازه خوشحال کند . چون دنیا تمام زور وفدرتش را در بازوی صدام ریخته بود وهرگوشه این جنگ را یک کشوری به دوش می کشید . اگر چه بودن ما درآنجا فقط برای تصرف شهرخرمشهر نبود اما باز پس گیری خرمشهر سند خوبی برای رسوایی صدام وجنگ افروزان علیه ایران وانقلاب اسلامی ایران بود . ما می دانستیم خرمشهر و اروند رود فقط یک بهانه است برای آغاز جنگ وخونریزی . بهانه ای که فقط یک کودک ساده لوح را می توانست فریب دهد . فتح خرمشهر همه اقتدارصدام وحزب بعث را درهم ریخته بود . صدام درهمه سخنرانی هایش خرمشهر را مروارید شط العرب نام نهاده بود ومی گفت خرمشهر مثل بالشی است که بصره روی آن آرمیده . باخود می گفتیم چه قدرتمند سربازان ما که بالش را از زیر سر بصره بیرون کشیدند وچقدرخوب شد که دیگر سربازهای بعثی نمی توانند درخرمشهر آزادانه تردد کنند ودیگر رادیوی عراق نمی تواند وضعیت آب وهوای خرمشهر رابه عنوان یکی از شهرهای خودش اعلام کند .
آن روز به جای نهار فقط سبزی خوش خبر را با افتخار وغرور خوردیم واز آن روز به بعد سخت درانتظار آمدن سبزی های دیگر بودیم البته نه به اندازه یک گونی ، هرچند می دانستیم تنها در یک گونی سبزی می توانستند خبری به این بزرگی رابه ما برسانند . برای ملاقات برادران مجروحی که نقیب احمد دیدنشان را منع کرده بود لحظه شماری می کردیم .
یک روز از پشت دریچه ، پسری نسبتا کم سن وسال را دیدیم که قدش تا کمر عدنان بود وبه پر و پای او می پیچید . سریک قوطی بین دستهای کوچک پسر بچه و دست های پهن عدنان کشمکش بود ، او به قوطی آویزان شده بود و التماس و خواهش می کرد و عدنان با لگد و تشر جواب می داد و چیزی از داخل قوطی بر می داشت و به دهان می گذاشت . دلم می خواست پنجره را می شکستم و زورم را به زور آن پسر اضافه می کردم اما در و پنجره به رویمان بسته بود . دیدن آن پسر بچه برایمان خیلی عجیب و پرسش بر انگیز بود اما هرچه بود لباس برادران را بر تن داشت مریم می گفت :
- نگاه کن ، نگاه کن ! دارن می آن سمت ما !
هرچه به ما نزدیک تر می شدند پسر بچه خوشحال تر و خندان تر و پرزورتر می شد تا اینکه وقتی به پشت در سلول ما رسید قوطی را از دست عدنان چنگ زد . چهار نفرمان آمدیم پشت پنجره تا ببینیم چه خبر است . در اتاق باز شد پسر گفت
- اسم من قنبر است . بچه های مجروح بیمارستان برایتان کمپوت فرستاده اند . آنها فهمیده اند شما هم دو ماه در بیمارستان بستری بوده اید ، می خواستند بیایند عیادت شما اما خلاصه ببخشید این قوطی پر بود ، توی راه خالی شد .
وجود سید بزرگوار، حاج آقا ابوترابی فضای اردوگاه را بسیار تلطیف کرده بود . حتی عراقی ها متوجه عظمت نگاه و رفتار او می شدند ، عبای خود را روی سر همه کشیده بود و همه را زیر این عبا جا داده بود اما در عوض سر خودش در تیررس همه ترکش ها و رنج ها و دردها بود . مرد بزرگی که درد می کشید اما دلداری می داد . گویی تکه ای از خدا بود که بر روی زمین جا مانده است .
عدنان فقط روز اول غذا را به اتاق ما آورد اما به اصرار ما روزهای بعد غذا را یک اسیر ایرانی به همراه عدنان می آورد کاملا اتفاقی متوجه شدیم...
پایان قسمت صد و شصت و دوم