eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.5هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
158 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
به علت حجم بالای قسمت اول روایت حبیب در دو قسمت تقدیم بزرگواران ارجمند میشود .
🌺تذکر روزانه وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الْأَرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا روزى كه كوه‌ها را به راه مى‌اندازيم و زمين را بينى كه هر چه در اندرون دارد بيرون افكنده است و همه را براى حساب گرد مى‌آوريم و يك تن از ايشان را هم رها نمى‌كنيم. کهف/۴۷ 🌹
🚫تاخیر نکن! امام على عليه السلام : كسى كه را به فردا حوالت دهد، از هجوم در معرض بزرگترين است. 📙غرر الحكم : ۹۸۷۶
و... تو... همان اکسیر آرام بخش زمینی؛ که سالهاست،آنرا بر مدارش،آرام نگه داشته ای! میدانی؛ زمین شیفته نگاه توست... که هر صبح و شام، دور سرت می گردد!
💠 اگـر ما به مقداری ڪه طفل‌ِصغیـر به پدر و مادرش اعتماد دارد، به مُـولای خودمان امام زمان اعتمـاد داشته باشیم، ڪار دُرست می‌شـود! آیت‌الله‌العظمی بهجـت (ره)
متروی تهران ایستگاهی دارد به نام جوانمرد قصاب 🔹این جوانمرد، همیشه با و‌ضو بود.می‌گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه! 🔹هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می‌گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.» 🔹وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.‌ کسی که وضع مالی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت را دو برابرِ پول مشتری، گوشت می داد. 🔹گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است.گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما مابقی پولت.» 🔹عزت نفس مشتریِ نیازمند را نمی شکست! این جوانمرد در 43 سالگی و در یکی از عملیات های دفاع مقدس با 12 گلوله به شهادت رسید. "شهید عبدالحسین کیانی" همان ''جوانمرد قصاب'' است! روحش شاد🙏🌸 ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
✅فروتنى شگفت انگیز امام حسن(ع) ✍️فروتنى حضرت امام حسن (عليه السلام) و تواضع آن انسان الهى چنان بود كه : روزى بر گروهى تهيدست مى گذشت و آنان پاره هاى نان را بر زمين نهاده ، روى زمين نشسته بودند و مى خوردند ، چون حضرت امام حسن (عليه السلام) را ديدند گفتند : اى پسر رسول خدا ! بيا و با ما هم غذا شو ! به شتاب از مركب به زير آمد و گفت : خدا متكبران را دوست ندارد و با آنان به خوردن غذا مشغول شد .سپس همه آنان را به ميهمانى خود دعوت فرمود ، هم به آنان غذا داد و هم لباس. 📚 منبع: اهل بیت عرشیان فرش نشین. تالیف استاد حسین انصاریان
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹قسمت چهل و دوم هر چه از بچه ها می پرسیدیم با نگاه های مات و مبهم از کنار ما می گذشتند. زندگی هر یک از بچه ها با سرنوشتی گره خورده بود. اسم هایی که آنها برای هم انتخاب می کردند و همدیگر را با همان نام ها صدا می زدند، حاکی از زندگی تلخ و پر رنج آنان بود. فریده می گفت: ما بچه ها جزء اشتباهات خدا هستیم. ما باید در شکم مادرانمان می مردیم و نمردیم. نباید به دنیا می آمدیم و آمدیم. وضع و حال هیچ کدام بهتر از دیگری نبود. لقب هر بچه ای شهرت و حرفه‌ی خانواده‌اش بود. فکر می‌کردم سرراهی، فامیلی حسن است. اما بعد از مدتی فهمیدم سرراهی،قصه ی زندگی حسن است. ده سال و یازده ماه و شش روز پیش حسن در کهنه پارچه ای کنار زباله ها پیدا شده و به این یتیم‌خانه هدیه می‌شود. دیگری سهراب کخ بود. مادر سهراب سر زا رفته و پدرش او را به آنجا هدیه کرده بود و خود از راه گدایی در لین یک احمد آباد، زندگی می‌کرد. دیگری موسی بنگی نام داشت. قصه ی این یکی رو دست همه زده بود. موسی قربانی عیش و عشرت پدر و مادر معتادش بود. هر بار که هوس می کردند موسی را به خانه ببرند، با منقل تریاک آنها، قسمتی از بدن بچه می سوخت. تنش اجازه نمی‌داد پدر و مادرش را فراموش کند. شاپور گدا هم یکی دیگر از بچه‌های یتیم خانه بود که مادرش از گداهای دوره‌گرد بود. بعد از فوت پدر شاپور، مادر توان نگهداری بچه را نداشت و گدایی می کرد و گه گاهی کمی خوراکی و پوشاک برای شاپور می آورد. در بین بچه ها زندگی شاپور از بقیه تجملاتی تر بود. خلاصه اینکه هر یک از بچه ها اسمی و قصه‌ی اسفار داشت. حالا باید با این بچه ها دوست می شدیم و با آنها کار فرهنگی می کردیم. باید وارد زندگی آنها می‌شدیم. نباید به آنها به چشم موجوداتی عجیب نگاه می کردیم. آنها مثل همه بچه های شهر بودند؛ تفاوت که بی کس تر و تنها تر از بقیه به دنیا آمده و از عادی ترین و کمترین سهم زندگی یعنی پدر و مادر محروم مانده بودند. اصلاً نمی‌دانستیم باید از کجا شروع کنیم. باید می گذاشتیم فقط قد بکشند و آب و دانه شان را بدهیم یا در مورد اسلام و انقلاب و امام با آنها صحبت کنیم؟ برای ایشان از کجا بگوییم؟ اصلاً اینها می‌دانند انقلاب شده؟ اصلاً انقلاب و اسلام برای آنها اهمیتی دارد؟ آنها انقلاب را دیده‌اند؟ بعد از کمی صحبت و مشورت با برادر سلحشور که همیشه ماموریت مان را گوشزد می‌کرد و می‌گفت: شما اگر آنها را به اسلام و انقلاب و امام آشنا کنید آنها راه درست زندگی را خودشان پیدا می‌کنند. فقط احساساتی نشوید و با ترحم به آنها نگاه نکنید؛ به این نتیجه رسیدیم که این زندگی نابسامان نیاز به برنامه و قانون دارد و من شدم یکی از آنها ... کخ: در اصطلاح آبادان به آدم خالی بند و دروغگو می گویند. پایان قسمت چهل و دوم
•﷽• قوی ترین عامل جذب روزی؛ مداومت بر طهارت(وضو) است...! (ع)🌱
● • آسید‌مرتضی میگفت : جان ، امانتی ست که باید به رساند اگر خود ندهی ، می ستانند. فاصله هلاکت و شهادت همین در امانت است ..! هرکه راصبحِ نیست شام مرگ هست! 🌺