21.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻عملیاتی کردن مفاهیم دینی، علت اصلی غربت عجیب امیرالمؤمنین(ع) بود
#تصویری
@Panahian_ir
بسم الله الرحمن الرحیم
#من_زنده_ام
قسمت_صدوهشتادوهفتم
نامه های بی نام و نشان را یواشکی می خواندم و پنهان می کردم . چون بعضی از جملاتش طعم زندگی و لحن عاشقانه داشت ، حیا می کردم با کسی درباره آن نامه ها حرف بزنم . در پس ذهنم عذاب وجدان داشتم چون ما چهار نفر راز نگفته ای در دل نداشتیم و حتی خیال ها و آرزو های مان را در منظر یکدیگر بیان و عیان کرده بودیم .
بالاخره طاقت نیاوردم و این موضوع را آرام و با پچ پچ با حلیمه در میان گذاشتم . او گفت :
- چون این نامه ها مرتب و سر وقت می رسد ، من مطمئنم کسی به طریقی از داخل اردوگاه به صلیب سرخ می دهد یا در ساکشان می گذارد و به دست تو می رسد .
به حلیمه گفتم :
- من ای نطور فکر نمی کنم چون این بیچاره ها هر روز تا یک نفس مانده به مرگ کتک می خورند و با معجزه خدا و دعای مادرانشان زنده هستند . اما نویسنده این نامه ها به زندگی فکر می کند . در ضمن کسی اینجا ما را به اسم نمی شناسد ولی او مرا به اسم خطاب می کند .
حالا که حلیمه رازم را می دانست اندکی از عذاب وجدانم کم شده بود . پس من چیزی را پنهان نکرده بودم ! همه چیز را به گذر زمان سپردم .
در این سه سال و اندی برادرانم چقدر بالغ و بزرگ شده بودند . بعضی شان تازه ازدواج کرده و بعضی حتی بچه دار شده بودند . در نامه هایشان برایم عکس زن و فرزندشان را می فرستادند و من پی در پی عمه می شدم . رحیم از دختر کوچکش مائده عکس هایی برایم می فرستاد که در آن عکس مرا در آغوش داشت . سلمان هم پدر شده بود و پسر کوچکش را حمزه نامیده بود . رحمان هم صاحب پسری به نام نیما شده بود . چند بار در نامه هایم از آنها خواسته بودم عکس بی بی را بفرستند اما آنها بی اعتنا از کنار این خواسته ام عبور می کردند .
من و احمد پشت سر هم بودیم و فاصله سنی ما کمتر از دو سال بود . به نقل از مادرم هر دو در یک فصل به دنیا آمده بودیم اما من در ماه خرما خوران و احمد در ماه خرما پزان . گاهی من با او فوتبال و ماشین بازی می کردم و گاهی او با من خاله بازی می کرد اما همیشه قول می دادیم که حتی توی بازی هم جرزنی نکنیم و دروغی درکار نباشد . زمانی که من به اسارت در آمدم ، هنوز ریش و سبیل روی صورت احمد و علی جوانه نزده بود اما حالا در عکسهایی که میفرستادند میدیدم که ریش و سبیل به آن دو چهرهای مردانه داده است . با خودم میگفتم چقدر بزرگ شدهاند ! باورکردنی نبود . آنها همان احمد و علی هم بازی کوچههای کودکیام بودند که به جای هم مشقهایمان را مینوشتیم و بلوزهای منتیگلی مان را شریکی میپوشیدیم . احمد تنها کسی بود که میتوانستم از او واقعیت ماجرای دست خط درهم ریخته آقا را بپرسم . دست خطی که هیچ شباهتی به خط زیبای پدر نداشت . اما او دراین باره هیچ توضیحی به من نمیداد . نامهای که از احمد داشتم برای چند ساعتی مرا از قفس پراند و به سوراخ سمبههای پستوهای خانه کودکیام برد :
- هم کلاسی و هم بازی کودکیهایم - سلام – معصومه ، انگار همین دیروز بود که با هم ، قایم باشک بازی میکردیم . تو چشم میگذاشتی و من قایم میشدم . تو همیشه جاهای سخت قایم میشدی اما آخرش پیدات میکردم . اصلا باورم نمیشه در یک چشم برهم زدن کجا قایم شدی؟ چطور از جلو چشم ما ناپیدا و دور شدی و به هوا رفتی؟ دِدِ جون توروخدا پیش مرگت بشم کجا رفتی قایم شدی؟ توی زمین دشمن که جای قایم شدن نیست! کاش میتونستم جامو باهات عوض کنم . من میام و تو برگرد . تو همیشه برنده بازی بودی باز هم تو برندهای . بیا بیرون . اما الوعده وفا! قرار شد هیچ وقت به هم دروغ نگوییم . اینجا همه نگران تو هستند و همه حال تو را میپرسند . میخواهم که از اول همه چیزو ، لحظه به لحظه را برام بگی اما تو همیشه میگی ملالی نیست جز دوری تو، اما باور نمیکنم . برایمان واقعیت را بنویس که آیا آنجا شما را شکنجه میدهند؟ من و همه بچهها در جبهه هستیم و میجنگیم پس میدانیم اسارت بخشی از جنگ است .
پایان قسمت صد و هشتاد و هفتم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ میدونستی اینقدر دوستت داره؟
#تصویری
@Panahian_ir
1_895354427.mp3
11.51M
#کارگاه_انصاف ۳۲
💥 بزرگترین بیانصافی را، تمام انسانها، در حق خودشان، مرتکب میشوند.
ولی عموماً از ادراک آن ناتوانند، تا زمانیکه حجابهای مادی از پیش چشمانشان کنار میروند، و متوجه این خسارت عظیم میشوند ...
#استاد_شجاعی 🎤
@Ostad_Shojae
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#کلیدهای_خوشبختی قسمت 9⃣2⃣ ⚜ خودت را دست کم نگیر ⚜ 💠 خودت را دست کم نگیر ، تو باید از اولیا
#کلیدهای_خوشبختی
قسمت 0⃣3⃣
⚜ دنیا بازیچه است ⚜
💠 اگر از اولیاء خدا شوی خواهی دید که دنیا چقدر "پست "است.
💠 دنیا "بازیچه " و "بیهوده" است.
مگر آنکه قدمی برای خدا برداری و یا کاری برای پیشرفت روحت بکنی.
◀️ ادامه دارد...
💐جهت تعجیل در امر فرج صلوات💐
🔶❤️🔶❤️
🌱🌼🌱 اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً»🌱🌼🌱
اول صبح به سمت حرمت رو کردم
دست بر سینه سلامی به تو دادم ارباب
سر صبحی شده و باز دلم دلتنگ است
السلام ای سبب سینه تنگم ارباب
السلام عليك يا اباعبدالله الحسین علیه السلام
#عمرتون_حسینی❤️