هدایت شده از KHAMENEI.IR
◼️ آیتالله علوی گرگانی؛ مرجع وفادار به مردم و پشتیبان نظام
▪️پیام تسلیت رهبر انقلاب اسلامی در پی رحلت آیتالله آقای حاج سید محمدعلی علویگرگانی:
این مرجع معظم در قضایای گوناگون انقلاب و مسائل کشور همواره وفادارانه در کنار مردم و پشتیبان نظام مقدس بودند و خدمات ارزشمندی کردهاند که موجب فیض و رحمت الهی است. ۱۴۰۰/۱۲/۲۴
✍🏼 متن کامل پیام: khl.ink/f/49817
💻 @Khamenei_ir
▫️ من ساعت دلم را کوک کردهام به وقت آمدنت.
گلی اگر در گلدانم شکوفا شود...
قاصدکی اگر مهمان دستانم شود...
یا اگر بیهوا، دلم هوایت را کند...
همه را تفأل میزنم به آمدنت! ✨🌱
به دلم وعده میدهم همین روزهاست که بیایی و گَرد سالهای نبودنت را از روی شانههای خستهی زمین بتکانی.💫
اگر باشم آن روز، شکستههای دلم را پیش تو میآورم؛ میدانم شکستهها را در بازار شما بهتر میخرند.💔
#گرافیک_مهدوی
6.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ التَّدْبيرِ...
👈 سایز مربّع (مناسب پست اینستاگرام)
✅روش جالب تربیت فرزند
✍️آیت الله شاه آبادی (ره) استاد عرفان حضرت امام خمینی (ره) توصیه میکرد که اگر به عنوان مثال، فرزند شما نیاز به کفش دارد، گرچه شما دیر یا زود آن را تهیه خواهید کرد، به فرزند خود بگویید: عزیزم، بابا باید پول داشته باشد. مگر نمیدانی خدا روزی رسان است؟ پس از خدا بخواه زودتر به پدر پول بدهد تا برایت کفش بخرد.
این کودک قطعاً دعا خواهد کرد و پدر نیز قطعاً پولی به دست خواهد آورد. پس کفش را از خدا میداند و عاشق خدا میشود؛ یعنی از همان کوچکی میآموزد که پدر فقط واسطه رزق و روزی است. در این صورت، پدر دست فرزندش را در دست خدا گذاشته است.
15.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ رفتار زیبای حضرت امام خمینی رحمت اله علیه با همسرشون
🌷 گوشه ای از زندگی یک مومن حقیقی
🕊امام على عليه السلام:
ذُو الشَّرَفِ لا تُبطِرُهُ مَنزِلَةٌ نالَها و إن عَظُمَت كالجَبَلِ الذي لا تُزَعزِعُهُ الرِّياحُ، و الدَّنِيُّ تُبطِرُهُ أدنى مَنزِلَةٍ كالكَلأِ الذي يُحَرِّكُهُ مَرُّ النَّسيمِ
انسان شريف، به هر مقامى، هر چند بزرگ، برسد سرمست نمى شود؛ مانند كوهى كه هيچ بادى آن را به لرزه در نمى آورد؛ اما فرومايه با دست يافتن به كمترين مقام ، سرمست مى شود؛ همانند بوته علفى كه وزش نسيمى آن را مى جنباند.
📚غرر الحكم حدیث5197
اطلاعیه📣📣📣📣📣
به نیت نیمه ماه شعبان و سلامتی و ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
نذر قربانی در نیمه شعبان
واریز به کارت بانک ملت
بنام طیبه رنجبران
6104337938486642
بعد از واریز پیامک مبلغ به شماره تماس
09184991621
به نام او که می بیند
باسلام و وقت بخیر
نمیدونم ازکلیپی که درفضای مجازی دست به دست می چرخه اطلاع دارید
سه تاخانم بالباس های خیلی زننده وقبح شکننده باسه آقا وسط میدان امام خمینی ره درچندقدمی حوزه ی علمیه درحال رقص وپایی کوبی دایره ودُنبَک میزنند به بهانه ی عید نوروز وباعث قبح شکنی شدند نمادنوروز عمونوروزوحاجی فیروزاست لطفااگردغدغه مند هستیدباشماره های زیرتماس بگیرید ویاپیامک بدهیدوازشون بپرسید چراباید درهمدان به جای آوردن وانجام جشن هایی باسبک ایرانی اسلامی به مناسبت عید چنین برنامه هایی برگزارشود.چه هدفی پشت این برنامه هاست.
امربه معروف ونهی ازمنکر ۰۸۱۳۸۳۹۰۰۴۰
اعضای شورای شهرهمدان
آقای حاجی بابایی۰۹۱۸۷۱۱۱۳۰۳
آقای کرباسیان ۰۹۱۸۳۱۸۷۵۳۰
آقای حیدری۰۹۱۸۶۰۶۶۶۵۷
حاج آقانظیری سازمان تبلیغات ۰۹۱۲۵۸۲۰۸۰۶
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
#رمان_ضحی ❤️ #قسمت_صد_و_نود_وهشتم به نظرم دو سه عمود جلوتر یه سرویس بهداشتی باشه اونجا خیسشون میکنی
#رمان_ضحی ❤️
#قسمت_صد_و_نودونهم
رضوان سرخ و سفید شد و بیخود با بند کوله اش ور رفت
کتایون هم با لبخند گفت: خوب کاری میکنید
حالا اسمش چیه؟
رضوان بجای حنانه جواب داد: روشنا
ژانت کنجکاو سرکی به گوشی حنانه توی دست کتایون کشید:
وای خدای من چه دختر نازی!
رو به حنانه پرسید: دختر شماست؟
تازه فهمیدیم تمام مدت فارسی حرف میزدیم و ژانت طفلکی از نگاه کردن به حرکاتمون به دنبال فهم موضوع صحبت میگشته!
و روش هم نمیشده حرفی بزنه
دستی به بازوش کشیدم:
خب تو که میبینی ما یادمون میره یه چیزی بگو دیگه
با خجالت گفت: آخه خودخواهیه نمیشه که همه بخاطر من زبانشون رو عوض کنن
من باید سعی کنم متوجه حرفهاتون بشم!
***
تیغ آفتاب نسبتا کند شده بود و دیگه پوست رو نمی سوزوند و چشم رو نمیزد
ولی هوا هنوز گرمای خودش رو داشت
دستم رو سایه بان کردم تا راحتتر رضا رو که باهام حرف میزد ببینم:
_به نظرم تا وقت شام نهایت برسیم موکب 250
شام اونجا باشیم، بخوابیم؛ ساعت دو و سه تو خنکی پاشیم راه بیفتیم باز تا اذان ظهر
خوبه؟!
با دو دو تا چهار تایی گفتم:
پس با این مدل و این سرعتی که داریم، اگر تمام مسیر رو پیاده بریم، فکر کنم شب اربعین تازه برسیم کربلا.
اون شب که غلغله ست حرم
به زیارت نمیرسیم!
_تمام مسیر رو که تو و رفقات بار اول هرگز نمیتونید پیاده بیاید!
شما خانوما با سبحان با ماشین یه پونصد تا عمود رو برید جلو، یه روز استراحت کنید، ما بهتون میرسیم
رسیدن رضوان مجال صحبت بیشتر رو گرفت
رضوان که با این استراحت کوتاه حسابی کوک شده بود شوخی رو از سر گرفت:
شما دو تا قلِ ناجور(همان ناهمسان!) خیلی سرعتتون بالاستا
کاتالیزوری چیزی بهتون وصل کردن؟
به بازوی رضا تکیه کردم و پشت چشمی نازک کردم:
هر چی بوده از شیرمون نبوده چون تو همینجوری حلیم وارفته موندی!
با غیض نیشکونی از دستم گرفت که دادم بلند شد و پادرمیانی رضا بین هیاهوی رسیدن باقی کاروان کوچک و جمع و جورمون گم شد
بعد از توافق جدید دوباره به راه افتادیم
طول مسیر برای من و رضوان بیشتر به قرائت دعا و شنیدن نوحه و اشک و مناجات، برای ژانت بیشتر به سوال و جواب و عکسهای گاه و بیگاه از کرورکرور سوژه ی عکاسیِ مسیر، و برای کتایون تنها به نگاه میگذشت
در سکوت محض به اطراف نظر می انداخت و همه چیز رو انگار با چشمهاش اسکن میکرد
به دنبال پیدا کردن چی بود؟!
نمیدونم...
شاید دلیل حضورش
شاید هم...
آفتاب در حال غروب بود که از دور دو دختر بچه تقریبا چهار و هشت ساله رو دیدیم که با سینی خرمایی که روی چهارپایه گذاشته بودن با زبان کودکانه زوار رو دعوت به خوردن خرما میکردن
ژانت اول با ذوق دوربینش رو بدست گرفت و کمی خم شد
بعد چند قدم نزدیکتر شد و دوباره
تا کاملا نزدیک شدیم و من با تشکر خرمایی برداشتم
ژانت با کنجکاوی گفت: کاش زبونشون رو بلد بودم میتونستم یه چیزی ازشون بپرسم
گفتم: _خب بگو چی میخواستی بپرسی من بپرسم ازشون
_میخوام ازشون بپرسم چرا اومدن اینجا!
_خب اینکه معلومه
الان بپرسی میگه للحسین
یعنی بخاطر حسین...
_خب بپرس میخوام از زبون خودش بشنوم!
آهسته روی شانه ی دختر بزرگتر زدم و پرسیدم:
عزیزم چرا توی این گرما به اینجا اومدید چرا پدر و مادرتون نیومدن؟
چشمهای سیاهش رو بهم دوخت:
پدر و مادرمم توی اون موکب کمک میکنن
ما هم دوست داشتیم کمک کنیم
_چرا؟
با لهجه شیرینش جمله همیشگیشون رو راحت به زبون آورد:
للحسین!
با لبخند بوسیدمش و پرسیدم: اذیت نمیشی؟
صادقانه جواب داد: چرا ولی بخاطر امام حسین تحمل میکنم
دختر کوچکتر که عطر کوچکی دستش بود پرسید: براتون عطر بزنم؟
با ذوق دستم رو پیش بردم: بله ممنون میشم!
رضوان و کتایون و ژانت هم با لبخند دستشون رو جلو بردن تا اون دختر بچه که خواهرش هلا صداش میزد معطرشون کنه
راه که افتادیم کتایون با خنده گفت: چه کارای جالبی میکنن
همه چی اینجا پیدا میشه
نگاه کن اونجا رو آبمیوه گیری!!
آب هویج و آب انبه میگیرن وسط بیابون!
مگه میشه؟
خندیدم: چرا نشه
مغازشونو آوردن اینجا دیگه
فقط فرقش اینه که اینجا همه چی رایگانه
متفکر پرسید: واقعا اینهمه زحمت و خرج برای چی؟!
_شنیدی که خودش گفت
للحسین...
_مگه حسین چی بهشون میده که اونها براش این کارا رو میکنن؟
_حسین تماما برکته
از اسمش تا رسمش
بزرگترین برکتش هدایته
بزرگترین هدیه ش عشقه
محبت محبت میاره
حسین دوستشون داره که اونها هم حسین رو دوست دارن...
رضوان هم در تایید حرفم به حرف اومد:
واقعا همینطوره
وگرنه این همه محبت برای کسی که نه دیدنش و نه صداش رو شنیدن از کجا میاد؟
این مردم، چه زائر و چه میزبان، برای حسین از بذل هیچی ابایی ندارن
خب به نظرت چرا؟!
حتما یه چیزی دیدن دیگه!