eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.5هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
158 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ....
-1248387328_-527931903.mp3
19.35M
🎙 بشنوید | صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار مداحان. ۱۴۰۱/۱۰/۲۲ 💻 Farsi.Khamenei.ir
27.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روش نجات کودکان از سرماخوردگی پی در پی سلام🌹 در این پست با حضور دکتر کردافشاری درمورد روش نجات کودکان از سرماخوردگی گفتگو میکنیم. این پست رو با عزیزانتون به اشتراک بزارین
1_1050870666.mp3
3.98M
✯توصیه های ماه رجب که دوشنبه سوم بهمن شروع میشود یک هفته وقت داریم بسیاااار شنیدنی... فدای مهربانی خدای خوبم ♥️🦋
29.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ صحبت‌های تکمیلی جانباز قطع‌ نخاع مدافع حرم امیر حسین حاجی‌ نصیری در خصوص علی دایی وجریان سلبریتی در امتداد برنامه جهان‌آرا که ازشبکه افق پخش شد.
💫آیت الله بهجت ( ره) ☘انسان در دنیا به ده درصد خواسته‌های خود می‌رسد. کمتر کسی پیدا می‌شود که زندگی بر وفق مراد او باشد. هرگونه عیش و نوش دنیا با هزار تلخی و نیش همراه است. اگر کسی دنیا را این‌گونه پذیرفت و شناخت، در برابر ناگواری‌ها و بدی‌های همسر و همسایه و… کمتر ناراحت می‌شود؛ زیرا از دنیا بیش از اینکه خانه بلاست، انتظار نخواهد داشت. ☘در روایتی از امام صادق علیه‌السلام آمده است: «مؤمن و بلا همچون کفه ترازو هستند، هرچه بر ایمانش افزوده شود، بر بلا و مصیبتش افزوده می‌شود» و نیز فرمود: «اهل حق همیشه در سختی هستند، ولی مدت آن کوتاه، و سرانجام آن آسایش و راحتی همیشگی در جهان جاوید است». ☘همچنین در روایتی، اسماعیل‌بن‌عمار به حضرت امام صادق علیه‌السلام شکایت می‌کند. حضرت می‌فرماید: «ای عبدالله، مؤمن همواره در معرض یکی از این سه امر گرفتار است و گاهی هر سه با هم: یا همسرش به او آزار می‌رساند، یا همسایه، یا عابر… اگر مؤمن به سر کوهی پناه ببرد، خدا شیطان‌صفتی را به‌سوی او می‌فرستد تا او را آزار دهد. و ایمان مؤمن مونس اوست و او را حفظ می‌کند… و کسی که ایمان ندارد صبر ندارد…». 💫در محضر بهجت، ج۲، ص۳۰۲
❇️ یکی از وظایف مهم شیعیان در عصر غیبت (عج)، نزدیک دانستن ظهور است. نزدیک دانستن ظهور، به معنای توقیت و وقت تعیین کردن نیست و حدیث شریف ”کذب الوقّاتون” یعنی زمانِ مشخصی تعیین کردن برای ظهور! همچنین در حدیث شریف داریم که فرمودند: "اذا دعوت فظن حاجتک بالباب" " هنگامی که دعا می‌کنی، حاجتت را دم در ببین" 📚 اصول كافى، ج 4، ص221 یعنی چشم بدوز به حاجتت و وقوعش را خوشبینانه منتظر باش! در واقع، نزدیک دانستن ظهور، حکایت از چشم‌داشت ظهور و حسن ظنّ و امید و خوشبینیِ ما به خداوند متعال برای اجابت دعا و تعجیل فرج امام عصر ارواحنافداه است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پشتوانه‌ها و تکیه‌گاه‌های هر چیزی، تعیین کننده میزان قدرت و استقامت آنند! تکیه‌گاه‌های انقلاب اسلامی چه بود، که بیش از چهل سال، آنرا در فشارهای همه جانبه حفظ کرده است؟ ▫️برای مشاهده ویدئوی کامل این مبحث، "حرف خاصِ" گذشته را مشاهده نمایید. @Ostad_Shojae
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸باور کن که حامله نیست!🔸 زنها وقتی باردارند، با احتیاط می نشینند و می ایستند. مؤمن هم باردار است و جنین او ایمان اوست. زن حامله اگر از بلندی بیفتد، بچه اش سقط میشود؛ مؤمن هم گاهی یک حرف ناملایم میزند و ایمانش سقط میشود. زنی که پشت سر هم به این طرف و آن طرف میپرد، باور کن که حامله نیست. اگر حامله بود اینطور بی پروا نبود. کسی هم که لابلای حرفهایش خیلی شلنگ تخته میاندازد و در قضاوتش درباره این و آن، هرچه خواست میگوید، باور کن که حامل «ایمان» نیست. 📌 بازنشر فقط با فوروارد یا درج لینک 👈 @haerishirazi
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📙رمان امنیتی #شهریور 🌾 ✍️به قلم: #فاطمه_شکیبا قسمت ۶ دختری در آستان
🔰 🔰 📙رمان امنیتی 🌾 ✍️به قلم: قسمت ۷ مادر داد می‌زند و حواسش نیست که در گوش من داد زده. گوش‌هایم درد می‌گیرند. ناگاه، پشت گردنم می‌سوزد. ناخن پدر است که گردنم را خراشیده و با دستان بزرگش، پشت لباسم را گرفته؛ انقدر محکم که دستانم از موها و لباس مادر جدا می‌شوند و می‌افتم گوشه اتاق. همه بدنم درد می‌گیرد. پدر بجای من، چنگ می‌زند در موهای مادر. صورتش سیاه شده و چشمانش سرخ. می‌خواهم بروم مادر را نجات بدهم؛ اما از هیبت هیولاوار پدر می‌ترسم. نه دستانم تکان می‌خورند و نه پاهایم. به دستانم نگاه می‌کنم؛ چند تار مو از موهای مادر میان انگشتانم مانده. پدر، موهای مادر را می‌کشد و می‌بردش به حیاط. مادر جیغ می‌کشد؛ اما انگار صدای جیغش را فقط من می‌شنوم میان صدای غرش جت‌های جنگی. پدر، مادر را می‌کشاند تا لب باغچه و سرش را می‌گذارد تا لب آن؛ دقیقا همان‌جایی که دیروز با مادر، هسته خرما کاشتیم و قرار بود من روزها را بشمارم تا سبز شود. پدر، دستش را فشار می‌دهد روی صورت مادر تا صدایش را خفه کند و پیشانی‌اش را می‌کوبد روی زمین. صدای مادر خفه می‌شود زیر فشار دستان پدر. پدر خنجری از غلافِ کمربندش بیرون می‌کشد. کسی دست گذاشته روی گلوی من و تا حد مرگ فشار می‌دهد؛ طوری که صدایم به جایی نرسد... -آریل... آجی... دستی تکانم می‌دهد و آن دستی که بر گلویم فشرده می‌شد، رها می‌شود. توان حرکت به تنم برمی‌گردد، هوا را با ولع به سینه می‌کشم و می‌نشینم. به محض باز شدن چشمانم، با آوید مواجه می‌شوم که با ترس نگاهم می‌کند. چند ثانیه طول می‌کشد تا بشناسمش و مغز برای سخن گفتن، به زبانم فرمان بدهد؛ و آوید پیش‌دستی می‌کند: کابوس می‌دیدی آجی. صورتش در یک مقنعه و چادر سفید قاب گرفته شده. صدای اذان مسلمان‌ها، از مسجدِ نزدیک خوابگاه خودش را می‌زند به شیشه پنجره و پرده گوش‌های من. دستم را روی پیشانی دردناکم می‌گذارم و دست دیگرم را نگاه می‌کنم تا ببینم تار موهای مادر میان انگشتانم هستند یا نه. نیستند. شیرین‌ترین قسمت کابوس دیدن، وقتی ست که بیدار می‌شوی و با کمی دقت به دنیای اطرافت، خیالت راحت می‌شود که هیچ‌کدام از چیزهایی که دیده‌ای، واقعا اتفاق نیفتاده‌اند. برای من اما، قضیه فرق می‌کنند. کابوس‌های من، درواقع بازبینی گذشته لعنتی‌ای ست که از سر گذرانده‌ام. یک مادر داعشی و یک پدر داعشی‌تر. مادری که با رویای زندگی زیر سایه حکومت اسلامی، با پدرِ به اصطلاح مجاهدم، قدم گذاشت به جهنمِ معرکه سوریه و خیلی دیر فهمید که همه آنچه از خلافت اسلامی شنیده، دروغ‌هایی کودکانه است. -خوبی؟ -آره... خوبم... دنبال عروسکم می‌گردم. تا وقتی خوابم برد در آغوشم بود... حالا کجاست؟ آوید راست می‌ایستد و می‌گوید: آب نمی‌خوای برات بیارم؟ -نه... ممنون... ... ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
۲۷ دی ماه سالگرد شهادت اسوه ی مقاومت و بفرموده ی رهبر معظم انقلاب "پیشاهنگ جهاد وشهادت" بر رهروانش گرامی باد. شهید نواب صفوی