eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.5هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
158 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
‌•💔🕊• عادت‌‌ بھ سکون‌ بلاۍ بزرگ‌ پیروان‌ حق است؛⛈ من سکون را دوست ندارم🌱 جوهره اصلی انسان است. خدایا بھ حرمت نگاه خسته‌زینب«س» بھ چشمان‌نگران‌ولی‌عصر_عج بھ ما حرڪت‌بده...! فرازے‌از‌وصیت‌نامه‌‌ۍ‌ سالروز‌شهادتت‌مبارڪ‌برادر‌عباس♥️
♥️ نشستـه‌ام مُتِرَصِّد که از دریچـه‌ی صُبح مگر طلوع کند آفتابِ روزِ وصـال ... ❤️❤️❤️ |
✨ ✨ ✨ آیت الله وحید خراسانی: به دیگران هم سفارش کنید، ✅نماز صبح را که خواندید، سوره (قل هو الله احد) را بخوانید، ✅وقت خواب هم یازده بار این سوره را بخوانید، ✅بین روز هم که بیکارید، راه می روید، این سوره را بخوانید... شما جوانها از حالا شروع کنید، بعد روحتان می شود ، یک روز می بینی شب شده، صد تا سوره (قل هو الله احد) خواندی، آن وقت این صد تا سوره چه می کند؟ 🔹به حکم روایات متعدده قرائت یک سوره (قل هو الله احد) ثلث تورات، ثلث انجیل، ثلث زبور، ثلث قرآن، حساب می شود، 🔹آن وقت سه سوره که خواندی، خدا به رحمت واسعه اش اجر تورات و انجیل و زبور و قرآن را به تو می دهد❗️ ✅این سوره را بخوانید، شروع کنید، ✅همه را هم هدیه به امام زمان کنید، آن هدیه به امام زمان اثرش این است، که این سوره دیگر رد نمیشود...
🌼🍃 آیت الله فاطمي نيا: مداومت بر زيارت امام رضا عليه السلام از نيز آثار و بركات فراواني دارد. چنانچه در احوال علمایِ بزرگ آمده است كه هر وقت توفيق حضور در حرم مطهر ثامن الحجج حضرت رضا عليه السلام را نداشتند ، از راه دور ارتباط خود را با حضرت حفظ ميكردند كه بی شماری نيز براي آنها گشوده ميشد. البته در زمان زيارت حضرات معصومين عليهم السلام ، چه از نزديك و در حرم مطهرشان ، چه از راه دور ، بايد حضور قلب و توجه باطني به آن وجود نوراني داشته باشيم.
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
🌼🍃 آیت الله فاطمي نيا: مداومت بر زيارت امام رضا عليه السلام از #راه_دور نيز آثار و بركات فراواني د
صلوات خاصه امام رضا عليه السلام  اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ بارالها درود و رحمت فرست بر على بن موسى الرضا پسنديده پيشواى پارسا و منزه وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ و حجت تو بر هر كه روى زمين است و هر كه زير خاك بسيار راستگو و شهيد صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ درود و رحمتى فراوان و كامل و با بركت و متصل و پيوست و پياپى و دنبال هم همچون بهترين رحمتى كه بر يكى از اوليائت فرستادى.
✍️ 💠 مرد میانسالی از کارمندان دفتر، گوشی را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد :«یا اینجا همه‌مون رو سر می‌برن یا می‌کنن! یه کاری کنید!» دستم در دست مادر مصطفی لرزید و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد و حال مصطفی را به‌هم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد :«نمی‌بینی زن و مادرم چه حالی دارن؟ چرا بیشتر تن‌شون رو می‌لرزونی؟» 💠 ابوالفضل تلاش می‌کرد با موبایلش با کسی تماس بگیرد و کارمند دفتر اختیار از دستش رفته بود که در برابر نهیب مصطفی گوشی را سر جایش کوبید و فریاد کشید :«فکر می‌کنی سه ماه پیش چجوری ۴۸ تا زائر رو تو مسیر زینبیه دزدیدن؟ هنوزم هیچکس ازشون خبر نداره!» ابوالفضل موبایل را از کنار گوشش پایین آورد و بی‌توجه به ترسی که به دل این مرد افتاده بود، رو به مصطفی صدا رساند :«بچه‌ها تا سر خیابون رسیدن، ولی میگن جلوتر نمی‌تونن بیان، با تک تیرانداز میزنن.» 💠 مصطفی از حال خرابم انگار تب کرده بود که کتش را از تنش بیرون کشید و روی صندی انداخت، چند قدم بین اتاق رژه رفت و ابوالفضل ردّ تیرها را با نگاهش زده بود که مردّد نتیجه گرفت :«بنظرم طبقه سوم همین خونه روبرویی هستن.» و مصطفی فکرش را خوانده بود که در جا ایستاد، به سمتش چرخید و سینه سپر کرد :«اگه یه آرپی‌جی باشه، خودم می‌زنم!» 💠 انگار مچ دستان در آستین تنگ پیراهن گیر افتاده بود که هر دو دکمه سردست را با هم باز کرد و تنها یک جمله گفت :«من میرم آرپی‌جی رو ازشون بگیرم.» روحانی دفتر محو مصطفی مانده و دل من و مادرش از نفس افتاد که جوانی از کارمندان ناامیدانه نظر داد :«در ساختمون رو باز کنی، تک تیرانداز می‌زنه!» 💠 و ابوالفضل موافق رفتن بود که به سمت همان جوان رفت و محکم حرف زد :«شما کلتت رو بده من پوشش میدم!» تیرها مثل تگرگ به قاب فلزی پنجره‌ها و دیوار ساختمان می‌خورد و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر می‌شد که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد. 💠 مصطفی با گام‌های بلندش تا پشت در رفت و طنین طپش قلب عاشقم را می‌شنید که به سمتم چرخید، آسمان چشمان روشنش از ستاره باران شده بود و با همان ستاره‌ها به رویم چشمک می‌زد. تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد و ندید نفسم برایش به شماره افتاده که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد. یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود که به سمت نفر بعدی رفت و او بی‌آنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد. 💠 دلم را مصطفی با خودش برده و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال می‌زدم که او هم از دست چشمانم رفت. پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم و نمی‌خواستم مقابل اینهمه غریبه گریه کنم که اشک‌هایم همه می‌شد و در گلو می‌ریخت، چند دقیقه بیشتر از مَحرم شدن‌مان نگذشته و دامادم به رفته بود. 💠 کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی می‌کرد که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند. ندیده تصور می‌کردم مصطفی از ساختمان خارج شده و نمی‌دانستم چند نفر او را هدف گرفته‌اند که کاسه شکست و همه خون دلم از چشمم فواره زد. 💠 مادرش سرم را در آغوشش گرفته و حساب گلوله‌ها از دستم رفته بود که میان گریه به (علیهاالسلام) التماس می‌کردم برادر و همسرم را به من برگرداند. صدای بعضی گلوله‌ها تک تک شنیده می‌شد که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد :«ماشاءالله! کورشون کرده!» 💠 با گریه نگاهش می‌کردم بلکه خبری از مصطفی بگوید و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که به‌سرعت زیر پنجره نشست و وحشتزده زمزمه کرد :«خونه نیس، لونه زنبوره!» خط گلوله‌ها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته و حس می‌کردم کار مصطفی را ساخته‌اند که باز به جان دفتر افتاده‌اند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد. 💠 هوا گرم نبود و از گرمای جنگ، از میان مو تا روی پیشانی‌اش عرق می‌رفت، گوشه‌ای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفس‌نفس می‌زد. یک دستش آرپی‌جی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت. باورم نمی‌شد دوباره قامت بلندش را می‌بینم، اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده و او بی‌توجه به حیرت ما، با چند متر فاصله از پنجره روی زمین زانو زد. 💠 آرپی‌جی روی شانه‌اش بود، با دقت هدف‌گیری می‌کرد و فعلاً نمی‌خواست ماشه را بکشد که رو به پنجره صدا بلند کرد :«برید بیرون!»... ✍️نویسنده:
✨﷽✨ ☘ کلاس و درجات بندگی ☘ ✍چطور در بندگي، درجات بندگي رشد يافته مي‌شود. ما هم بندگي مي‌كنيم، سلمان هم بندگي مي‌كند، اميرالمؤمنين هم بندگي مي‌كند. ولي اين بندگي كجا، بندگي سلمان و اميرالمؤمنين كجا؟ درجات تسليم بودن با هم فرق دارد. كلاس‌ها و مراتبش با هم فرق دارد. طوري كه اگر اعمال كلاس پايين را كلاس بالايي به جا آورد، برايش گناه حساب مي‌شود. اگر نماز ما را سلمان بخواند، گناه حساب مي‌شود. چون از سلمان اين نماز توقع نيست. مثل اين است كه استاد خطي، خطي را بنويسد كه كلاس اول ابتدايي مي‌نوشت. در كلاس بالا اين توقع از او نيست و خطا است. «أن حسنات الأبرار سيئات المقربين‏» (بحارالانوار/ج11/ص256) آن اعمالي كه براي ابرار كه مقامشان پايين‌تر است حسنه حساب مي‌شود، براي مقربين سيئه حساب مي‌شود. اگر ما يك مكروهي انجام دهيم، گناه نيست. اما اگر يكي از انبياء انجام دهد، مكروه كه بماند، ترك اولي، يعني چيزي كه اولويت داشت و بهتر بود انجام بدهد. اگر انجام بدهد براي او گناه مي‌نويسند. كلاس‌ها فرق مي‌كند. من وقتي كلاسم در بندگي، كلاسم در عدالت، بالاتر برود ترازوي من دقيق‌تر مي‌شود. اگر در كلاس پايين براي اعمالي به خودم بيست مي‌دادم، الآن ديگر صفر هم نمي‌دهم. كلاس بالا آمده است. ترازو دقيق شده است. يك چيزهايي را در زندگي ظلم نمي‌ديدم، اما چون الآن آدم دقيق‌تري است، مي‌بيند حواسش جمع‌تر شده است. ما بايد در بندگي اينطور باشيم. بايد هرچه جلوتر مي‌رويم، ترازوي ما پيشرفته تر و دقيق‌تر باشد. اين باسكول‌هايي كه با كاميون بار روي آن مي‌رود، دو، سه كيلو را نشان نمي‌دهد. ولي ترازوهايي كه در طلافروشي هست مثقال را نشان مي‌دهد. ترازوهايي كه از آن دقيق‌تر است كه فشار هوا روي آن اثر گذار است. اولياي خدا و آنهايي كه كلاس بالايي در بندگي و ولايت دارند و درجاتي را طي كردند، يك چيزهايي را ظلم مي‌دانند كه به چشم ما ظلم نمي‌آيد. 〖 از بیانات حجت الاسلام 〗 ╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮ ╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯
91289: 💢مناجات شهدایی 🔹شهید حاج قاسم سلیمانی: 💠خدایا ! به آن تپش قلب‌ها قسمت می‌دهیم ... 💠خدایا ! به آن ردپاهاقسمت می‌دهیم...  💠خدایا ! به آن نمازها که در کنار این نهرها خوانده شد .‌‌‌.. 💠خدایا! به آن جوان‌های عاشقی که تو این سنگرها و  کنار این نخل‌ها شهید شدند ... 💠خدایا! به آن جنازه‌های توی اروند که برنگشتند ... 💠خدایا ! به اضطراب قلب ما و به اشتیاق قلب اون‌ها قسم ات می‌دهیم ‌... 💠خدایا !عاقبت مارا ختم به شهادت کن. 💠خدایا! به این آبی که این بچه‌ها در دلش حرکت کردند قسم ات می‌دهیم ... جز شهادت برای ما مخواه ...
علامه طباطبایی فرمودند یک صلوات تبدیل به‌چنان نوری در عالم برای مردگان می‌شود که آنها را از گرفتــاری های آن عـالم نجات میدهد. تا می‌توانید برای‌اموات خود بفرستیدکه‌ چشم‌انتظارند شادی روح شهدا و اموات صلـوات. اللهــم صـل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم