منش حسینی را از تو آموختم، زمانی که گرفتار بودم ، گفتی سرت را بالا ببر صاحب زمانت دیده میشود .
- آسِد حاج حسین آقای عرب ، اولین سالگرد .
مگو این چشم اشک آلود ، شورش را درآوردهست ؛
که دلتنگی دَمار از روزگار ما درآوردهست ..
نوشته بود : و تو هیچ شک نکن ، حتی اگر میان طوفانها هم گیر کنم ، بازهم دستهایم از دور صورتت را نوازش میکنند .
خاك .
میگفت : ببینید یه روزی حضرت صاحب میاد که، مردم دنیا اسم امامحسین ع رو میشناسن . مثلا من میام یه جای
رفقا، برادران بزرگوار
ما میریم و میگه این در و دیوار هیات و مسجد، شهادت میده .
گفت ؛ رسول ترکو دیدم آخر عمری تو یکی از مساجد تهرون، کسیم نمیشناخت
یه گوشه ای وامیسته اللهاکبر نمازشو میخونه، دو رکعت میخونه، میره یه طرف دیگه دوباره مهرو میزاره اللهاکبر، یه طرف دیگه دوباره ..
میگه هعی تو مسجد میچرخه نماز میخونه ، رفتم کنارش نشستم، گفتم؛ آقا رسول سلام
سلام کرد، گفتم قربونت برم چیکار میکنی ؟ خوب نگام کرد، دیدم اشک از چشاش جاری شد .. گفت ببین، مگه نمیگن زمین روز قیامت شهادت میده ؟ من هر جوری حساب میکنم من خیلی جاها گناه کردم ،حالا اینور و اونور دورکعت نماز میخونم اینا هم شهادت میده.
بچها ؛ هممون میریم، این دَر و دیوار یه روزی میگن اینا اومدن اینجا، انقدر سینه شون سنگین بود انقدر، همه گرفتارنا بالا شهر و پایین شهر، نداره اصلا این حرفا نیست. فهمیدن دیگه ، راه فقط راه نجات یه نفره ؛ اونم حجتابنالحسن .
هرکی نوکرشه ما نوکرشیم، هرکی ازش دم میزنه ما ازش دم میزنیم ،اومدن از خستگی اینجا، از غربت اومدن اینجا میگن آه مظلوم تو را میخواند .. بخونید بچها شریک بشین .
" صل الله علیک یا حجتابنالحسن "