eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
7.6هزار دنبال‌کننده
888 عکس
415 ویدیو
13 فایل
✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی و...] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 ۳ 🔸تربیت به سبکِ آقامصطفی چمران |ماهی یکبار بچه‌های مدرسۀ جبل عامل رو جمع می‌کرد ، می‌رفتند و زباله‌های شهر رو جمع‌‌آوری می‌کردند. می‌گفت: با اینکار هم شهر تمیز میشه و هم غرور بچه‌ها می‌ریزه... 👤خاطره‌ای از سردار شهید دکتر مصطفی چمران 📚 منبع: یادگاران۱«کتاب شهید چمران» صفحه ۲۲ 🔰دانلود کنید: دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ______________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
💢 ۲۵ 🔸اینگونه مراقب بودند‌، تا حق‌الناسی گردنشون نیاد... |چند دقیقه بیشتر به اعزام نمونده بود که دیدم نیست. رفتم دنبالش و دیدم داره با یکی از بچه‌ها عکس می اندازه ... پرسیدم : این پسره کی بود که داشتی باهاش عکس می انداختی ، اونم الان که اتوبوس ها دارن میرن؟ گفت: یه چیزی گفتم ، فکر کردم شاید ناراحت شده باشه ، رفتم باهاش عکس انداختم تا از دلش در بیارم ... 📚منبع: کتاب آخرین امتحان؛ صفحه ۲۵ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ____________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۵۹ 🔸رفتار زیبای شهیدهاشمی در بازارچه مقابل پدر و مادرش |اوایل ازدواجمون بود. برای خرید با سیدمجتبی رفتیم بازارچه. در بین راه با پدر و مادرِ آقاسید برخورد کردیم. سیدمجتبی به محض اینکه پدر و مادرش رو دید، در نهایت تواضع و فروتنی خم شد، روی زمین زانو زد و پاهای والدینش رو بوسید. این صحنه برای من بسیار دیدنی بود. آقا سید با اون هیکلِ تنومند و قامت رشید در مقابل پدرو مادرش اینطور فروتن بود و احترام اونا رو تا حد بالایی نگه می‌داشت... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید سید مجتبی هاشمی 📚منبع: سالنامه یاران ناب ۱۳۹۳ به نقل از همسر شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی 🇮🇷۲۸ اردیبهشت؛ سالروز شهادت سیدمجتبی هاشمی گرامی‌باد _______________________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 |محمود فرمانده بود؛ اما باباش فکر می‌کرد توی سپاه باغبونی می‌کنه... جالب و زیباست... حتما ببینید ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🌸 شهید مدافع‌حرم جواد محمدی رو در ثواب تولیدمحتوا و انتشار مطالب امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند |دقیق‌تر که فکر می‌کنم تصویر جواد در لباس خادمی‌اش میاد جلوی چشمم... توی اردویِ راهیان‌نور یا داره بیل میزنه، یا توی آشپزخانه‌ست... اونقدر که من جواد رو توی لباس خادمی دیدم، در لباس پاسداری ندیدم... به تکلیفش عمل می‌کرد. هیچوقت نشد بگه من توی سوریه فرمانده هستم، چرا باید بیام اینجا و بیل دستم بگیرم... بیل دستش می‌گرفت و گونی پُر می‌کرد برا سنگر... یا جارو می‌کرد یا تی می‌کشید... اهل عمل به وظیفه بود. کاری نداشت که این تی کشیدن یا بیل زدن در شان یه فرمانده هست یا نه... 📚برگرفته از کتاب "بی‌برادر" 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی _____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
۱۰۷ 🔸یه نوجوون و این همه دوراندیشی و تقوا؟!!! |مصاحبه‌ی مهرداد که پخش شد، شهرت پیدا کرد. حتی از تلویزیون دعوتش کردند تهران و ازش خواستند پیشنهاد مجری‌گری برنامه کودک و نوجوان رو قبول کنه. اما مهرداد نپذیرفت و گفت: اگه قبول‌ کنم مردم فکر می‌کنن ما بسیجی‌ها رفتیم جبهه تا به شغل و مسئولیتی برسیم؛ در حالیکه برای تکلیف و خدا رفتیم... مدتی بعد از اون مصاحبه هم برگشت اصفهان برا درس‌خوندن؛ اما زود برگشت جبهه. می‌گفت: بخاطر شُهرتی که پیدا کردم، خیلی بهم احترام میذاشتن؛ ترسیدم غرور بگیردم، برا همین زود برگشتم جبهه... 👤خاطره‌ای از زندگی نوجوان شهید مهرداد عزیزاللهی 📚 منبع: کتاب “بخشدار ۱۴ساله” ؛ صفحات ۷۴ و ۹۷ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] باکیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
14.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهیدی که دکتر چمران بارها به او گفت: تو مالک اشتر من هستی... روایتی کوتاه از زندگی سردار شهید علیرضا ماهینی 🔸 ۱۰ دی‌ماه؛ سالروز شهادت سردار شهید علیرضا ماهینی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۱۱ 🔸با خواندنِ این خاطره، به وسعتِ قلب و روحِ شهید یاسینی پی ببرید |معاونِ‌ فرمانده پایگاه هوایی‌ که شد؛ بهم گفت: هرجا میری خودت رو معرفی نکن؛ نمی‌خوام مردم فکر کنن باهاشون فرق داریم... شده بود امینِ مردم. باهاش درد دل می‌کردند؛ اگه اختلافی داشتند، میومدند پیشش؛ علیرضا هم براشون وقت می‌گذاشت. دلش می‌خواست تا می‌تونه به مردم کمک کنه. یادمه گاهی نیمه‌شب بیدار می‌شدم و می‌دیدم نیست. بعد می‌فهمیدم روغن و برنج و موادِ غذایی می بره میذاره پشتِ درِ خونه‌هایی که مشکلِ مالی دارند. وقتی هم بر می‌گشت، ماشینش رو بی سر و صدا خاموش می‌کرد تا کسی نفهمه... 👤خاطره‌ای از زندگی سرلشکر خلبان شهید سید علیرضا یاسینی 📚منبع: مجموعه آسمان؛ ج۳؛ یاسینی به‌روایت همسرشهید؛ صفحه ۵۸ و ۵۹ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] باکیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _______________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸آقا غلامرضا واقعا با مُروّت بود دو خاطره از زندگی شهید غلامرضا بامُروّت 🌼 |یه روزِ بارونی دیدم غلامرضا در حالیکه بچه‌اش توی بغلشه و خانومش کنارش ایستاده؛ لبِ جاده منتظرِ مینی‌بوس هستند. رفتم جلو و بعد از احوالپرسی، گفتم: مگه ماشين تويوتای سپاه پیشت نيست؟ گفت:چرا، هست! گفتم: پس چرا با زن و بچه زير باران ایستادین؟ گفت: ماشين متعلق به بیت‌الماله؛ و مربوط به من و كارهای شخصی‌ام نيست... اين رو گفت و بعد از دقايقی مينی‌بوس اومد. سوار شدند و رفتند... 🌼 |با اینکه فرمانده بود، اما توی جبهه پا به پای نیروهاش کار می‌‌کرد. از نظافت سنگر و چادر گرفته؛ تا شستنِ ظرف‌ها... یه روز توی چادرِ فرماندهی جلسه بود. هنگامِ صرف صبحونه رفتم و از مسئول تدارکات چند قالب کره برا سنگر فرماندهی گرفتم و برگشتم. آقا غلامرضا به محض اينكه چشمش به كره‌ها افتاد، گفت: اينها از كجا اومدند؟ گفتم: من از تداركات گرفتم. پرسید: آيا به همه‌ی نيروها دادند يا نه؟ گفتم: نه!... ایشونم عصبانی شد و گفت: هر چه زودتر اين كره‌ها رو ببر به تداركات پس بده؛ به مسئولش هم بگو بیاد اينجا؛ باهاش کار دارم... کره‌ها رو برگردوندم و وقتی مسئول تدارکات اومد؛ غلامرضا بهش گفت: تا من نگفتم هيچكس حق نداره به اسمِ چادرِ فرماندهی، از تداركات چیزی بگیره؛ حتی اگه برادرم باشه... 📚منبع: فرهنگ‌نامه جاودانه‌های تاريخ (زندگی‌نامه فرماندهان شهيد استان گيلان) نشر شاهد، تهران۱۳۸۲ 🔸 ۲۶‌دی‌ماه؛ سالروز شهادت سردار غلامرضا بامُروّت گرامی‌باد ↘️ @khakriz1_ir
🔸 چند بُرش کوتاه از زندگی طلبه‌ی شهید مدافع‌حرم محمدعلی قلی‌زاده 🌼 |زمستون بود و خانوادگی خونه‌یِ بنده‌خدایی توی روستا مهمان بودند. آقا محمدعلی وقتی متوجه میشه صاحبخونه یه بخاری داره و برا گرم کردن خونه‌شون کافی نیست؛ همون روز میره بروجن، از دوستش پول قرض می‌کنه، و یه بخاری به عنوان هدیه برای اون خانواده می‌خره... 🌼 |مسئول حوزه‌ی نمایندگی ولی فقیه توی یگان امنیتی سپاه قم بود؛ اما من كه يكى از دوستان نزديكش بودم، به والله از مسئولیت ایشون توی سپاه، اطلاعی نداشتم. يكى دو بار هم كه سؤال كردم، ايشون در كـمال تـواضع و فـروتنى می‌گفت: "سرباز كوچکِ امام زمان عج هستم" و بحث رو عوض مى‌كردند... 🌼 | حاج‌آقا خادم حرم حضرت معصومه( س) بودند. بعد از شهادتش یکی از خادمان حرم ایشون رو خواب دید و ازشون پرسید: اونجا به شما سخت نمی‌گذره؟ شهید هم جواب میده: نه! اینجا با همه‌ی شهدا جمع میشم و میرسیم خدمتِ امام زمان(عج) ... 📚 منابع: کتاب شیدای حرم | خبرگزاری حوزه 🔸۱۳بهمن؛ سالروز شهادت طلبه‌ی مدافع‌حرم، محمدعلی قلی‌زاده گرامی‌باد ‌‌‌_____________________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir
۱۳۱ 🔸سرداری که مردم‌دار بود... |جاده‌ی نیشابور به سبزوار، بخاطر برف و کولاک شدید بسته شده بود. سردار راه افتادند و برای کمک رفتند. وقتی رسیدیم، ایشون تا دیدند ماشینی توی برف گیر کرده؛ با همون لباس نظامی، بیل برداشت و مشغولِ کمک شد. راننده‌ی ماشین به‌محض دیدنِ درجه‌هاشون، با تعجب گفت: این آقایی که بیل میزنه، واقعا سرداره؟! بارها شده بود اگر کسی گوشه خیابون توی شرایط بدی ایستاده بود، می‌گفتند: نگه‌دار تا هر مسیری که می‌خواد، ببریمش... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید محسن قاجاریان 📚منبع: مجموعه ایثارنامه؛ جلد ۵۹؛ صفحه ۲۱ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] باکیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی 🔸۱۴بهمن؛ سالروز شهادت سردار محسن قاجاریان گرامی‌باد __________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸بُرش‌هایی از زندگی طلبه‌ی شهید علی‌عباس حسین‌پور 🌼 |باباش عاشق امیرالمومنین (ع) بود، به همین خاطر هفت پسرش رو مزین به نام مولا کرد. علی‌احمد؛ علی‌محمد؛ علی‌حسین؛ علی‌عباس و ... 🌼 |از ۸سالگی به بعد سالها مکبّر نمازهای جماعتِ شهید محراب آیت الله مدنی شد. البته پامنبری ایشون هم بود و سعی می‌کرد دستورات اخلاقی ایشون رو مو به مو اجرا کنه. رویه‌ای که توی شکل‌گیری شخصیتش هم خیلی اثر داشت... 🌼|علاقه ی زیادی به دومیدانی داشت و توی این رشته رتبه‌ی دوم کشوری رو بدست آورد. 🌼 |همیشه نمازش رو اول وقت می خوند. حتی وقتی برا تمرین می‌رفت استادیوم، محال بود وقت اذان نره یه گوشه و نایسته به نماز. 🌼|توی بچگی مادرش رو از دست داد. برا همین کارهای خونه هم افتاد روی دوشش؛ از آشپزی گرفته تا... اما هیچوقت این مسائل رو بهونه‌ای برا عدم تلاش واسه موفقیت قرار نداد. همون ایام هم شاگرد ممتاز مدرسه بود، هم ورزش. 🌼 |توی دبیرستان مسئول انجمن اسلامی بود، و گاهی بچه‌ها رو با مدیریت خودش می برد قم برای زیارت و دیدار علما. اما برا اینکه غرور نگیردش، سعی می‌کرد خالصانه خادمی‌شون رو کنه، از جفت کردنِ کفشاشون گرفته تا... 🌼 |توی جبهه دو بار مجروح شد و علیرغم علاقه‌ی شدید به دو میدانی، دیگه نتونست این ورزش رو ادامه بده. اما به‌هم نریخت؛ چون می‌دونست خدا انسان‌ها رو با دوست‌داشتنی‌هاشون امتحان میکنه. انصافاً هم توی این امتحان سربلند شد 📚 منبع: کتاب "دیدن روی ماه" @khakriz1_ir