[
#خاطرات_شـهدا
🔰عملیات شده بود. خیلی نگران بودم، 😰چون ازابراهیم خبری نداشتم. شب، مادرم گفت: ابراهیم #مجروح شده استو ماه رمضان بود. افطاری را خوردم و تا سحر آرام و قرار نداشتم. ❌با خودم فکر می کردم حتی اگر دست و پا نداشته باشد، فقط می خواهم کنارم باشد، من هم تا آخر #عمر کنارش می مانم و از او پرستاری می کنم.😇
🔰حال #عجیبی داشتم. بعد از سحر، مادرم صدایم زد و گفت: بیا دایی های آقا ابراهیم آمده اند کارت دارند.‼️ وقتی وارد اتاق شدم، دیدم همه مردهای فامیل نششته اند، #دلم ریخت. مطمئن بودم برای مجروحیت ابراهیم اینجا جمع نشده بودند. ⚠️وقتی خبر شهادت ابراهیم را دادند، سرم گیج رفت. انگار آب جوش روی سرم ریختند. صدای هیچ کس را نمی شنیدم.😔 خودم را نگه داشتم و سوره #والعصر را خواندم. آرام شدم، دلم داشت از بغض💔 می ترکید.
🔰کارهایشان را کرده بودند. قاب عکس حاضر بود 🖼و اعلامیه ها را هم چاپ کرده بودند. عکس را که دیدم باور کردم #شهید شده است. عکسش را به بغل گرفتم و بلند بلند گریه کردم، با ابراهیم حرف می زدم.😭 به یاد اولین روزهای زندگی مشترکمان افتادم. همیشه از #شهادت حرف می زد و از من رضایت می طلبید.😢 حالا فقط #عکسش پیش من بود و نگاهم می کرد
✍️به روایت همسر شهید
#شهید_ابراهیم_امیرعباسی🌷
❣️ڪانال خاڪریز❣️
┏━✨⚜️ ⚜️✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜️ ⚜️✨━┛
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#🌷اذان _میگوید
#🌹عاشقان _وقت _نماز🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
4_582493935813787867.mp3
زمان:
حجم:
1.38M
🔊 از نوجوانی
🎙 حاج حسین یکتا
(روایتگری در جمع اعضای مجموعه تربیتی مهتدین تهران)
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
9.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امر به معروف خواهر شهید احمد پلارک ،شهیدی که از مزارش بوی عطر به مشام میرسد:
شما پاکین ، جواهرین ... نذارین دلهای آلوده شما رو این جوری ببینن
شماها ناموس برادر من هستید من دلم نمیاد حتی یه تار موتو کسی ببینه چون ناموس من هستید.
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
😂😂😂طنزجبهه ها😂😂😂
وسط عملیات خیبر، احمدی خودش را آماده کرد تا🚁 هلیکوپتری را که از روبهرو میآمد، هدف بگیرد. 🚁هلیکوپتر که به خاکریز نزدیک شد، احمدی موشک 🚀را روی دوش گرفت و پس از نشانهگیری آن را شلیک کرد. موشک از کنار هلیکوپتر رد شد. خوب که نگاه کردم دیدم هلیکوپتر شروع کرد به شلیک موشک. احمدی که دود حاصل از شلیک موشک ها را دید، به خیال اینکه موشک خودش به هلیکوپتر اصابت کرده، کف دست هایش را به هم کوبید وتوی خاکریز بالا و پایین پرید و با خوشحالی گفت:
ـ زدم زدم... زدم زدم...
ولی تا موشک های هلیکوپتر روی خاکریز خورد و منفجر شدند، احمدی که 😂😂😂😂دید بدجوری خراب کرده، برای اینکه ضایع نشود و خودش را کنترل کند، باهمان حال شادی و خنده و در حالی که دست میزد ادامه داد:
ـ زدم زدم... نزدم نزدم... نزدم نزدم...
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛