هدایت شده از Mohammadsjjad
°°••°°بِــســمِــ رَّبِــ الــحُــسَــیــنــ••°°••
💟تـا کِــہ پُــږســیــدَمــ
زِ قَـلـبَــمــ عِــشــ💘ــقــ چـیـسـتـ؟/?
💟دَر جَــوابَـمـ ایـنـ چِـنـیـنـ
گُـفـتــو گِــریــســتــ💔ــ:::::
💟لِـیـلـے و مَـجـنـونــ،،،
فَــقَــطــ اَفـسـانِــہ اَنــد🔺🔻
💟عِــشــقــ❤️ــ تَــنــهــا
حُــــسَــــیـــنِـــ بـنِــ عَــلــیســتـ💗ــ
@nahnollhusseinyon
خاڪریزشهـدا
°°••°°بِــســمِــ رَّبِــ الــحُــسَــیــنــ••°°•• 💟تـا کِــہ پُــږســیــدَمــ زِ قَـلـبَــمــ
دوستای عزيز این کانالو از دست ندین به این زودیا یه رمان
شـــیــــــکــــم
داریم😉😉❤️🙈💞😇
@nahnollhusseinyon
🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌹
قوانین گروه:👇
هرشب معرفیه یک شهید✅
ختم صلوات هرشب به نیابت از یک شهید✅
پست های مذهبی و شهدایی✅
چت ممنوع🚫
پیوی دیگران رفتن ممنوع🚫
تبلیغ ممنوع🚫
پستبالینکممنوع🚫
لینک گروه:👇
http://eitaa.com/joinchat/3794665484C357a75bf94
(🌷)نجوای عاشقانه شهدا
✨(🌷)بصریت افزایی
✨✨(🌷پیام شهید
✨✨✨(🌷)وصیت نامه ها
✨✨✨✨(🌷)کلام شهید
✨✨✨✨✨(🌷) بیانات رهبری
✨✨✨✨(🌷)رمان مذهبـی
✨✨✨(🌷)عاشقانه شهدایی
✨✨(🌷)مداحی و زیارت عاشورا
✨(🌷)کلیپ شهدایی
(🌷)و کلی برنامه دیگر
فقط و فقط در کانال👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/366805004C0933eecc78
سریع به ما ملحق شین تا از دستتون نرفته ❤️😍
هوای مهدی فاطمه (س) رو داشته باشید...
خیلی تنهاست...
😔😔😔
دمتون حیدری
شبتون مهدوی
یا علی✋
@khaterat_shohada
#قرار_عاشقی
#صبحگاهی_را_با_شهدا_آغاز_میکنیم
#بسم_الله
❣❣❣❣❣❣
❣زیارت "شهــــــداء"❣
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
🌹 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
❣❣❣❣❣❣
🌹 هدیہ بہ ارواح طیبہ شهدا صلوات🌹
🌸اللهم عجل لوليک الفرج🌺
🌷eitaa.com/khaterat_shohada
🍃🌹🌹🍃🌹🌹🍃
❤ارباب حسین جان
❤نَشَوَدْ صُـبحْ اگَر
❤عَرضِ اِرادَت ✋ْ نَكُنَم..🕊
❤نامِ زيبــٰاىِ تو رٰا
❤صُُبح تِلاوَت نَكُنَم..🌹🕊
❤صلی الله علیک یا
❤اباعَبْدِاللّٰه الْحُسَیْنِ(ع)💐
http://eitaa.com/khaterat_shohada
خاكريز شهدا در اينستاگرام
لطفا حمايت كنيد🙏
https://instagram.com/khakrizshohada128
بزنيد رو لينك 👆👆مستقيم وارد صفحه خاكريز شهدا بشيد🙏🌹
🌸 گفتم : چرا اینقدر برای #ڪامپیوتر وقت تلف میڪنی !؟
🌺 گفت : این ڪار مثل #جَنگ است .
🔴👈 هر ڪلیدی ڪه من فشار میدهم مثل #گلولهای است ڪه در #جَنگ_فرهنگی به سوی دشمن شلیڪ میشود .
#همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی 🌷
http://eitaa.com/khaterat_shohada
🌹 #یادشهداباصلوات 🕊
#توصیه_اخلاقی_شهید
🌷 شهید حسن باقری 🌷
آن نیرویی ڪه نمازش را اول وقت نخواند، خوب هم نمی تواند بجنگد.
✊ برا جنگ با شیطون و نفس، نماز اول وقت بهت انرژی و قدرت میده؛ از دستش نده.
خسته نباشی مبارز
http://eitaa.com/khaterat_shohada
🌹 #یادشهداباصلوات
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═
📖 #خاطرات_شهدا
💐 خدا ڪار برونسی رو راه میندازه
⭕️ مسئولین سیاسی ما ، مدیران ما ، مدیران میانی و ڪلان ما مانند شهید برونسی نیستند .
👈 چون شهید برونسی وقتی ڪه رفت برای خانومش ڪه داشت وضع حمل میڪرد قابله بیاره ، اونقدر درگیر ڪار شد یادش رفت !
🔻️ دیگه آدم خانومش رو موقع زایمان فراموش میڪنه ؟!
🔺 بعد فرداش یادش اومد ، برگشت خونه گفت : ببخشید من درگیر شدم .
💟 " دید همه خوشحالن ! بهش گفتن اتفاقا قابله ای ڪه فرستادی خیلیم خوب بود ، دیروز تا تو رفتی یه خانومی اومد گفت من همون قابله ای ام ڪه آقای برونسی منو فرستاده ! اومد هیچیم از ما نگرفت ، خیلیم خوب وظایفشو انجام داد ."
✅ خدا ڪار برونسی رو راه میندازه ...
#شهید_عبدالحسین_برونسی 🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
🌹 #یادشهداباصلوات
http://eitaa.com/khaterat_shohada
مادرش میگفت:
بچه که بود فلج شد نذر حضرت زینب (س) کردمش، فرزندم خوب شد، خوب خوب ، آنقدر خوب که مهر نوکری عمه ی سادات روی قلبش حک شد، عاقبت هم فدائی بی بی شد.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_رضا_کارگر_برزی
@khaterat_shohada
مرد بودن را تو تفسیر کردی
حرف برای گفتن در وصف تو نیست
ای بزرگ مرد کوچک...
#قهرمان_من ❤️
@khaterat_shohada
هدایت شده از ĥáŋif.71.ĥelmã🌷
🔹 #او_را ... 19
🚫حرفای مرجان رو هزاربار تو سرم مرور کردم....
یعنی چی؟؟؟
یعنی همه چی کشک؟؟😣
مرجان میگفت تا همین جاشم زیادی خودمو علاف دنیا کردم!
میگفت باید سعی کنیم بهمون خوش بگذره وگرنه عاقبت هممون خودکشیه!
هممون گرفتار یه معضلیم:
#پوچی!
سرم داشت میترکید...
احساس میکردم هیچی نیستم...
احساس میکردم تا الان دنیا منو گذاشته بود وسط و نگام میکرد و بهم میخندید...
خدا....
گاهی برام سوال میشد که چرا منو آفریده...
اما حالا فهمیده بودم کاملا بی دلیل‼️
اه...
بازم بدنم داغ شد...
داد میزدم...
سیگار میکشیدم،
قرص آرامبخش....
اما هیچ کدوم آرومم نمیکرد.
حتی جواب عرشیا رو هم نمیدادم.
قرصا کم کم اثر میکرد،احساس گیجی میکردم.
رفتم رو تخت و دیگه هیچی نفهمیدم💤
صبح با صدای گوشیم چشامو باز کردم.
مرجان بود
-چه عجب!جواب دادی!
از تو بعیده تا این ساعت خواب باشی!
-سلام 😒
از تو هم بعیده این ساعت بیدار باشی!
-حدسم درست بود!
حرفای دیروزم زیادی روت اثر گذاشته!نه؟
-اصلا حوصله ندارم مرجان😒
-ترنم
زنگ زدم بهت بگم زیادی به خودت سخت نگیر!
کمکت میکنم توهم مثل خودم کمتر عذاب بکشی😉
-مرسی...
ولی بذار چند روزی تو حال خودم باشم...
بعدش هرکاری خواستی بکن...
-اینقدر سخت نگیر ترنم...
همین کارارو کردی که الان این شکلی شدی دیگه 😒
-مگه چه شکلی شدم؟
-هیچی بابا...😅
زیاد به خودت فشار نیار.
فعلا با عرشیا مشغول باش،
کم کم درستت میکنم خودم😉
-باشه،بای👋
تا قطع کردم،عرشیا زنگ زد.
-الو ترنم😠
-سلام
-سلام و...
کجایی؟چرا از دیروز جوابمو نمیدی؟؟
-حالم خوب نبود عرشیا...
معذرت میخوام...
-همین؟؟میدونی از دیروز چی کشیدم...؟
تو که میدونی چقدر دوستت دارم لعنتی...
برای چی باهام اینجوری میکنی؟؟😡
-چته تو؟؟؟😡
میگم حالم خوب نبود...
یادت رفته انگار که هروقت بخوام میتونم این رابطه رو تموم کنم😠
برای چی هار شدی؟؟؟
-ترنم؟؟؟
داری با من حرف میزنیا...😢
ببخشید خب.مگه چی گفتم...تو که میدونی چقدر روت حساسم و دوستت دارم...
باور کن کم مونده بود کارم به بیمارستان بکشم،
اگه آدرس خونتونو داشتم تا به حال هزار بار اومده بودم اونجا😢
-پس چه بهتر که نداری...
همون اول بهت گفتم حالم خوب نبود،واسه چی باز ادامه میدی؟😠
-ببخشید خانومم...
معذرت...
چرا حالت خوب نیست؟
عرشیا فدات شه...
-لازم نکرده... 😒
-ترنم😭
بخدا دوستت دارم😭
با من اینجوری نکن....
داشت گریه میکرد😳
از تعجب زبونم بند اومده بود...
-داری گریه میکنی؟؟؟
-چرا نمیفهمی؟
عشق میدونی چیه؟
مگه از سنگه دلت؟؟؟😭
بار اولم بود که گریه یه مردو میدیدم...
-عرشیا معذرت میخوام ازت...
باورکن از لحاظ روحی شرایط مناسبی نداشتم...
میخوای الان پاشم بیام پیشت؟؟
-میای؟؟ 😢
-آره، کجا بیام؟آدرس بفرست...
"محدثه افشاری"
هدایت شده از ĥáŋif.71.ĥelmã🌷
🔹 #او_را ... 20
یچیز خوردم و راه افتادم سمت آدرسی که عرشیا فرستاده بود.
زنگ خونه رو زدم و رفت تو.
-سلام عشق من...خوش اومدی 😍
-سلام😊
خونه خودته؟؟
-نه پس خونه همسایمونه😂
البته الان دیگه خونه شماست😉
-بامزه منظورم اینه که تنها زندگی میکنی؟؟
-نه، فعلا با خیال تو زندگی میکنم تا روزی که افتخار بدی و اجازه بدی با خودت زندگی کنم😘
-لوس☺️
بغلم که میکرد،یاد سعید میفتادم...
با این تفاوت که حالا فکر میکردم هیچ لذتی از بغل هیچ مردی حتی سعید نمیبرم...
شاید حتی الان جای عرشیا هم سعید نشسته بود،همینقدر نسبت به صحبت کردن باهاش بی میل بودم😒
مرجان راست میگفت...
هرچی بیشتر به حرفاش فکر میکردم،بیشتر باورش میکردم...
سعی کردم فکرمو با عرشیا مشغول کنم تا این افکار بیشتر از این آزارم نده...
ناهارو با عرشیا بودم و اصرارش رو برای شام قبول نکردم.
یکم فاصله خونش با خونمون دور بود،
نمیخواستم فکر کنم❌
میخواستم مغزم مشغول باشه،
آهنگو پلی کردم و صداشو بردم بالا🔊
داشتم نزدیک چهارراه میشدم، کم مونده بود چراغ قرمز بشه،
سرعتمو زیاد کردم که پشت چراغ نمونم،اما تا برسم قرمز شد😒
اونم نه یه دقیقه،دو دقیقه!!
حدود هزار ثانیه😠
کلافه دستمو کوبیدم رو فرمون و سرمو گذاشتم رو دستم و چشامو بستم...
چندثانیه گذشته بود که یکی زد به شیشه ماشین!
سرمو بلند کردم و یه دختر 16-17ساله رو پشت شیشه دیدم،
شیشه رو دادم پایین و گفتم
-بله؟
با یه لهجه ی خاصی صحبت میکرد...
-خانوم خواهش میکنم یه دسته از این گلا بخرید😢
از صبح دشت نکردم،
فقط یه دسته...
مات نگاش کردم...
با اینکه قبلاً هم از این دست فروشا زیاد دیده بودم،اما انگار بار اولم بود که میدیدم!!
-چند سالته؟
-هیفده سالمه خانوم.خواهش میکنم.
بخر بذار دست پر برم خونه،
وگرنه بابام تا صبح کتکم میزنه و دیگه نمیذاره کار کنم😢
-خب کار نکن!
اون که خیلی بهتر از وضع الانته!!
-نه!
آخه کار نکنم،بابام شوهرم میده به یه مرده که حتی از خودشم پیر تره😰
بخر خانوم...
خواهش میکنم...😢
چقدر صورتش مظلوم بود...
-چنده؟؟
-دسته ای پنج تومن☹️
-چند دسته داری؟؟
-ده تا!
-همشو بده...
دو تا تراول پنجاهی از کیفم درآوردم و دادم دستش...
-خانوم این خیلیه،یکیش کافیه!
-یکیشو بده بابات،اون یکی هم برای خودت...
-خانوم خدا خیرت بده.خیر از جوونیت ببینی...
اینو گفت و بدو بدو از ماشین دور شد... ❗️
همینجور که رفتنشو نگاه میکردم یه قطره اشک از چشمم افتاد و رو صورتم سرسره بازی کرد و تو شالم فرو رفت...
"محدثه افشاری"