⚜بسمالله الرحمن الرحیم⚜
کانال خاکریز شهدا نیاز به ادمین موقت دارد.🌹
بزرگوارانی ک تمایل به همکاری دارند تشریف بیارن پی وی🌹🙏
@Khakrizshohada128
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
هوای مهدی فاطمه (س) رو داشته باشید...
خیلی تنها ست...
😔😔😔
دمتون حیدری
شبتون مهدوی
یا علی✋
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
#قرار_عاشقی
#صبحگاهی_را_با_شهدا_آغاز_میکنیم
#بسم_الله
❣❣❣❣❣❣
❣زیارت "شهــــــداء"❣
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
🌹 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
❣❣❣❣❣❣
🌹 هدیہ بہ ارواح طیبہ شهدا صلوات🌹
🌸اللهم عجل لوليک الفرج🌺
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
🍃🌹🌹🍃🌹🌹🍃
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز مهمان شهید بهنام محمدی راد هستیم🌹
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
بهنام در تاریخ ۱۲/۱۱/۱۳۴۵ در منزل پدر بزرگش در خرمشهر بهدنیا آمد. ریزه بود و استخوانی اما فرز چابک بازیگوش و سرزبان دار.
شهریور ۵۹ بود که شایعه حمله عراقیها به خرمشهر قوت گرفته بود؛ خیلیها داشتند شهر را ترک میکردند. باور نمیکرد که خرمشهر دست عراقیها بیفتد، اما جنگ واقعاً شروع شده بود. بهنام تصمیم گرفت بماند؛ بمباران هم که میشد بهنام ۱۳ ساله بود که میدوید و به مجروحین میرسید.
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
یک اسلحه به غنیمت گرفته بود؛ با همان اسلحه ۷ عراقی را اسیر کرده بود. احساس مالکیت میکرد. به او گفتند که باید اسلحه را تحویل دهی؛ میگفت به شرطی اسلحه را تحویل میدهم که به من حداقل یک نارنجک بدهید یا این یا آن. دست آخر به او یک نارنجک دادند. یکی گفت: «دلم برای عراقیهای مادر مرده میسوزد که گیر بیفتند.» بهنام خندید.
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
خمپاره ها امان شهر را بریده بودند و درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود مثل همیشه بهنام سر رسید اما نارحتی بچه ها دیگر تاثیری نداشت او کار خودش را می کرد کنار مدرسه امیر معزی (شهید آلبو غبیش) اوضاع خیلی سخت شده بود ناگهان بچه ها متوجه شدند که بهنام گوشه ای افتاده است و از سر و سینه اش خون می جوشید پیراهن آبی و چهار خونه بهنام غرق خون شده بود و چند روز قبل از سقوط خرمشهر شیر بچه دلاور خوزستانی بالاخره در ۲۸ مهرماه ۱۳۵۸ پر گشید و امروز آشیانه بهنام این کبوتر خونین بال در قطعه شهدای کلگه شهرستان مسجد سلیمان شهر آبا و اجدادش مدفون است.
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
#خاطرات_شهدا
#ﺩﺭﺑﯿﺖﺍﻣﺎﻡ، #ﻣﻬﺪﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : " ﺁﻗﺎ ﻣﻬﺪﯼ ! ﺧﻮﺍﺏﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺩﯾﺪﻩﺍﻧﺪ ...
ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ... ﺑﻠﻪ "...
#ﺗﺒﺴﻤﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪ : " ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ؟ "
ﮔﻔﺘﻢ : ﻫﻤﻪ ﺧﺒﺮﻫﺎ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺷﻤﺎﺳﺖ . ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﺎﻥ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﭘﯿﺶ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪ، ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻨﺰﻟﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﺳﺎﺯﻧﺪ...
ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ : " ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ؟ " ﮔﻔﺘﻨﺪ : " ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻪ #ﺟﻤﻊﺑﻬﺸﺘﯿﺎﻥ ﺑﭙﯿﻮﻧﺪﺩ ". ﺑﺎﺯ ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ : " #ﺍﻭﮐﯿﺴﺖ؟ "
ﺑﻌﺪ #ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻡ...
#آقاﻣﻬﺪﯼ ﻣﺸﺘﺎﻗﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : " ﺧﻮﺏ ... ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺪﻩ ".
ﮔﻔﺘﻢ : " ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ : ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ #ﻣﻬﺪﯼﺑﺎﮐﺮﯼ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ . ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻗﺎ ﻣﻼﺋﮑﻪ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺯﺣﻤﺖ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯽ "....😊
ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ #ﺭﻧﮓﺭﺧﺴﺎﺭﺵ ﺑﻪ ﺳﺮﺧﯽ ﮔﺮﺍﯾﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﮔﻔﺖ : " ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ ! ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﻫﯿﻢ، ﻣﮕﺮ #ﺑﺴﯿﺠﯽ ﻫﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺮﻭﯾﻢ ! ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﯽﺍﯾﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺭﺍﻫﻤﺎﻥ ﻧﻤﯽﺩﻫﻨﺪ ".😊
ﺳﭙﺲ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ....
ﺩﯾﮕﺮ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ #ﻣﻬﺪﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻍ ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﺭﺍ ﺳﭙﺮﯼ ﻣﯽﮐﻨﺪ .......😔
#مهدی_باکری
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
خاڪریزشهـدا
┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃
#همسر_شهید_محمدحسین_محمدخانی:
🌹گفته بود: اگه جنازهای بود و منو دیدی، اول از همه بگو نوش جونت.
بلند بلند میگفتم: نوشجونت، نوشجونت.
🌹بهش میگفتم: سلام منو به ارباب برسون.
🌹بعداز معراج، تا خاکسپاری، فقط تابوتش رو دیدم. موقع تشییع، خیلی سریع حرکت میکردند. پشت تابوتش که راه میرفتم، زمزمه میکردم: ای کاروان آهسته ران، آرام جانم میرود!
🌹زمان تشییع، مداح داشت روضه حضرت علیاصغر میخوند. نمیدانستم آنجا چه خبر است، شروع کرد به لالایی خوندن. بعد هم گفت: همین دفعهی آخر که داشت میرفت، به من گفت: من دارم میرم و دیگه برنمیگردم! توی مراسمم برای بچهام لالایی بخون!
🌹محمدحسین نوحهی
"رسیدی به کرببلا خیره شو
به گنبد به گلدستهها خیره شو
اگه قطره اشکی چکید از چشات
به بارون این قطرهها خیره شو"
را خیلی دوست داشت. نمیدانم کسی به گوش مداح رسانده بود یا خودش انتخاب کرده بود.
🌹به یکی از رفقای محمدحسین که جزو مدافعان هم بود، گفتم: میتونین کاری کنین برم توی قبر؟
آبانماه بود و خیلی سرد. وقتی رفتم پایین قبر، همهی روضههایی که برایم خوانده بود، زمزمه کردم.
🌹گفته بود: داخل قبر، برام روضه بخون، زیارت عاشورا بخون، اشک گریه بر امامحسین رو بریز توی قبر، تاحدی که یه خورده از خاکش، گِل بشه.
براش خوندم.
🌹همان شعری که همیشه آخر هیئت گودال قتلگاه، میخواندند، خیلی دوستش داشت:
"دل من بسته به روضههات
جونم فدات، میمیرم برات
پدر و مادر من فدات
جونم فدات، میمیرم برات
چی میشه با خیل نوکرات
جونم فدات، میمیرم برات
سرجدا بیام پایین پات
جونم فدات، میمیرم برات"
🌹صدای " این گل پرپر از کجا آمده" نزدیکتر میشد.
🌹سعی میکردم احساساتم را کنترل کنم. میخواستم واقعاً آن اشکی که داخل قبر میریزم، اشکِ بر روضهی امامحسین علیهالسلام باشد، نه اشک از دست دادن محمدحسین.
🌹هرچه روضه به ذهنم میرسید، میخواندم و گریه میکردم.
نگاهی به قبر انداختم، باید میرفتم. داییام آمد و به زور من را برد بیرون.
🌹آقایی رفت پایین قبر، به آن آقا گفتم: شهید میخواست براش سینه بزنم. شما میتونید؟
🌹بغضش ترکید. چند دفعه زد روی سینهاش.
بهش گفتم: نوحه هم بخونید.
🌹پرسید چی بخونم؟
🌹گفتم:
"از حرم تا قتلگه، زینب صدا میزد حسین؛ دست و پا میزد حسین؛ زینب صدا میزد حسین"
#شهید_مدافع_حرم
#محمدحسین_محمدخانی
#شهدا_رایادکنید_باصلوات
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛