eitaa logo
خاڪریزشهـدا
896 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
31 فایل
"مقام معظم رهبری" 💠دشمنان بدانند کہ به توفیق الهے نمیگذاریم،و این ملت هم نمےگذارد کہ نام"شهید"و"شهادت"در این ڪشور فراموش شود. هدیه ورود بہ کانال=14صلوات نذر ظهور آقا(عج)😍 انتقادات و پیشنهادات👇 @montazer72
مشاهده در ایتا
دانلود
1_30704485.mp3
211K
🎙 نامه صوتی عزت الله آصلانی 🌹 ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
❌یه متن متفاوت که میتونه تلنگری باشه برا خیلیامون‼️ 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 شدیم نسلی که: . معلوم نیس چه مرگشه...😔 . یه گوشی تو دست📲 . چندتا اهنگ♪♪♪ . ادّعای داغون بودن👈😞 . همه شکست عشقی خورده💔 . یه سری بیست چهاری کلش به دست...🚦 . زیر ۲۰ سال همه درگیر گل و ....🤔 . ریه ها داغون....🤒😷 . معرفت ها الکی...💔💔💔💔💔 . همش نقش، همش حرف...🗣👥🗣 . پای عمل همه میکشن کنار....😶😶 . موقع بدبختی ها یاد خدا میفتیم😕😔 . دریغ از اینکه تو خوشی هامونم ب یادش باشیم😂🙄 . چی ازمون ساختن؟؟؟🤔 . یه نسل نا امید به آینده....!😒 . پاشید جمع کنید مسخره بازیاتونو...😦 . پسره متولد ۷۴ شد مدافع حرم😳 . چند ماه بعد یه روبان مشکی کنار عکسش بود..🖊 . فرق ما با این ادم چیه؟؟؟؟🤔 . چطور اون میتونه بجای کلش از اعتقاداتش دفاع کنه!؟🙄😔 . بجای زدن رل فور اور و سینگل فور اور تو پروفایلش ، مرد و مردونه تو شناسنامش زدن: در دفاع از حرم شهید شد.....! . نسلی شدیم ک بی اعتقادی شده کلاس!😮 . فکر میکنیم با فحش دادن پرچم میره بالا....!🚩🚩🚩🏳 . غیرت و ناموس هم ک فقط ادعاش مونده....😤😑☹️ . چند سال پیش تو همین مملکت هم سن های من و تو رفتن واسه ناموس ملت، واسه امنیت منو تو جون دادن....😔 . سه تا شهید دادیم فقط و فقط برای برگردوندن جنازه ی یه دختر.... . اما الان چی...؟؟؟؟😔 . پسرا مملکتمون به جای غیرت ، زیر پست دخترا.... عکس های برهنه شون رو لایک میکنن و تو کامنت ها اراجیف میگن....😮😐😔 . دخترامون معنای زیبایی رو گم کردن!!!😞 . فکر میکنن هرچی برهنه تر باشن جذاب ترن..😱. . ن اینطور نیست....❌❌❌❗️ . با این عکس ها فقط چشمای یه سری آدم بوالهوس رو سیر میکنن😶 . شدیم نسلی که حتی معتقد هامونم داره پاشون میلرزه😖 . بیرون استغفر الله رو لبمونه و سرمون پایین....!😶🙄 . ولی تو چت انگار یهو دین خدا عوض میشه....💻? . راحت با هم حرف میزنیم👥🗣 . بجا سنگین و موقر بودن واسه هم عشوه میایم👉👉👉 . نه دین این نیست که خشک مقدس باشی...🤔 ولی هرچیزی به جاش . عشوه هاتو بزار واسه همسرت...👨👩👧👧 . نه یه آدم غریبه ک تو ذهنت باهاش رویاهاتو ساختی...👱❌❌ . نه قرار نیست چیزی رو با حرفام به کسی تحمیل کنم💢 . لا اکراه فی الدین..... . فقط یکم تلنگر.....📵⚠️⚠️⚠️⚠️ . تا شاید به خودمون بیایم💠 . یکی ۲۰ سالشه و مدافع حرم➡️➡️➡️➡️➡️ . یکی ۲۰ سالشه و درگیر لایک و کلش🎮📲 . بخدا ما فرقی با این بچه ها نداریم...😶 ما هم میتونیم....😯 . شک نکن....🙂 . فقط باید از یه جا شروع کنیم🏁🏁🚥 . . . . مطالب فوق به هیچ وجه برای توهین به کسی نبود...⭕️⭕️❌ فقط یکم تلنگر💢💢 برا خودم.....⛔️ تا یادم نره کی ام و واسه چی افریده شدم♦️ ببخشید لحنم یکم تند بود👉 ولی حقایق رو باید گفت.. ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
🌿♥️ ارزشش رو اونوقـت فـہـمیـدم کہ وقـتے مادرم دستش پـر بـود اون را با دندانش میگرفت! نه بـچہ اش رو زمیـن گـذاشــت ‌‌ نه امـانـتے حـضرت زهرا(س) ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠🌹💠🌹💠🌹💠🌹 💠 ماجرای چشم انتظاری امام زمان (عج) ❄️ علی بن مهزیار اهوازی خدمت امام زمان (عج) مشرف شد و با حضرت به صحبت پرداخت و در آخر عرض داشت: چرا ما باید برای دیدار شما این قدر به زحمت بیفتیم؟ ❄️ امام زمان (عج) پاسخ دادند: «قَدْ كُنَّا نَتَوَقَّعُكَ لَيْلًا وَ نَهَاراً؛ ما هر صبح و شام منتظر تو بودیم، چرا تاخیر کردی؟» ❄️ علی بن مهزیار پاسخ داد: آقا راهنما نداشتم... ❄️ حضرت حجت (عج) با انگشت مبارک خود بر روی زمین نوشتن «لا؛ نه» یعنی بهانه نیاور، بگو آماده نبودم... 💠☆💠 ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
خاڪریزشهـدا
بسم الله الرحمن الرحیم امروز مهمان شهید عبدالله باقرى هستیم🌹 ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
❤️🍃❤️ اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 هـــرشبــــــ ـاص‌امـــام‌‌رضـــا ع‌ بــہ‌نیـــابتــــ‌‌شهـــــداو ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
#رهبرانه🌹 #دلبرانه ❤️🍃 ای کــاش چو منصـور به پـای تـو بمیریم روزی نرسـد مـــایــه آزار تـــو بـــاشیــم ❤️🍃 در لشکر مـهدی کــه تـویی میـرو علمـدار مـا نـیزه چـو سـرباز کمــانـدار تـو باشیم ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
خاڪریزشهـدا
🌹بسم رب الشهدا والصدیقین🌹 🍃بی تو هرگز🍃 قسمت سی ام: طلسم عشق 🍃بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، ب
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹 🍃بی تو هرگز🍃 قسمت سی و یکم: مهمانی بزرگ 🍃بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ... علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره ... اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه ... منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه ... نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره ... 🍃بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش ... قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده ... همه چیز تا این بخشش خوب بود ... اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ... هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد .. 🍃پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت ... زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ... دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه ... مراقب پدرم و دوست های علی باشم ... یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد ... 🍃یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... و زینب و مریم رو دعوا کردم .... و یکی محکم زدم پشت دست مریم... 🍃نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن ... قهر کردن و رفتن توی اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون ... 🍃توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد ... قولش قول بود ... راس ساعت زنگ خونه رو زد ... بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سلام نکرده ... - بابا ... بابا ... مامان، مریم رو زد ... ادامه دارد.... ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
خاڪریزشهـدا
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹 🍃بی تو هرگز🍃 قسمت سی و یکم: مهمانی بزرگ 🍃بعد از مدت ها پدر و مادرم
🌹بسم رب الشهدا والصدیقین 🌹 🍃بی تو هرگز🍃 قسمت سی و دوم: تنبیه عمومی 🍃علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد ... 🍃تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم ... 🍃علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت ... - جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ... 🍃بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...و علی بدون توجه به مهمون ها ... و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود ... 🍃داستان شون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ... 🍃- خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد ... و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ... 🍃علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحی زد ... 🍃- خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام ... 🍃بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها ... هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود ... بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ... منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ... 🍃اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ... این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ... و اولین و آخرین بار من... ادامه دارد ... 🌹هدیه به همه شهدا صلوات 🌹 ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
هوای مهدی فاطمه (س) رو داشته باشید... خیلی تنها ست... 😔😔😔 دمتون حیدری شبتون مهدوی یا علی✋ ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛