eitaa logo
خاڪریزشهـدا
907 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
31 فایل
"مقام معظم رهبری" 💠دشمنان بدانند کہ به توفیق الهے نمیگذاریم،و این ملت هم نمےگذارد کہ نام"شهید"و"شهادت"در این ڪشور فراموش شود. هدیه ورود بہ کانال=14صلوات نذر ظهور آقا(عج)😍 انتقادات و پیشنهادات👇 @montazer72
مشاهده در ایتا
دانلود
هوای مهدی فاطمه (س) رو داشته باشید... خیلی تنها ست... 😔😔😔 دمتون حیدری شبتون مهدوی یا علی✋ ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
❣❣❣❣❣❣ ❣زیارت "شهــــــداء"❣ بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ 🌹 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... ❣❣❣❣❣❣ 🌹 هدیہ بہ ارواح طیبہ شهدا صلوات🌹 🌸اللهم عجل لوليک الفرج🌺 ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛ 🍃🌹🌹🍃🌹🌹🍃
بسم الله الرحمن الرحیم امروز مهمان شهید مهدى احمدى هستیم🌹 ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
مهدی احمدی به تاریخ 10/8/1344 در معدن زآباد از توابع شهرستان قزوین متولد و در تاریخ 7/12/1364 در منطقه غرب به شهادت رسید . سحرگاه دهم آبان ماه سال 1344 در معدن زآباد خانواده ي محمدقلي احمدي كه از فروغ معنويت سرشار بود با شمع و شاهدي مزين شد كه ارزش او را جز خدا نمي دانست. دردانه اي كه در آن لحظه هات معنوي ، شمع زندگي خانواده ي محمدقلي شد مهدي نام گرفت. آمدن آن مسافر بهشتي توأم شد با خيرات و بركات فراواني در زندگي خانواده اش و خود دليلي شد تا پدر و مادر به اين هديه ي الهي علاقه مندي و وابستگي بسيار بالايي پيدا كنند . ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
امام رضا عليه السلام اولين اعزام مهدي به جبهه هاي نبرد در تاريخ 23/7/61 بود . او جهت انجام تكليف و در راه دفاع و اطلاعت از امام عزيز (ره) كه با تمامي وجودش به او عشق مي ورزيد در جبهه ي سومار حضور پيدا كرد و با شركت در عمليات مسلم بن عقيل بر دشمن بعثي تاخت . بعد از اين مأموريت مدتي در پايگاه هاي بسيج شهرستان طبس و دستگردان فعاليت خود را ادامه داد و دوباره عازم جبهه هاي نبرد حق عليه باطل گرديد . مدتي بعد از اتمام اين سفر به سنت پيامبر (صلى الله ) روي آورد و با پيشنهاد مادر با دختري مؤمن و متدين از آشنايان محل ازدواج نمود . از جمله خصوصيات ممتاز مهدي علاوه بر حساسيت شديد ايشان نسبت به سوء استفاده از بيت المال مسلمين ، كمك به محرومين و دستگيري مضاعف از مستمندان و فقرا بود . مادر مرحومه اش مي فرمود : آخرين لحظاتي كه جهت اعزام آخر به جبهه ، مهدي آماده مي شد و لباس و ساك خود را آماده مي كرد ، صداي زهرا و زينب دو فقير نابينا و مستمندي كه آن زمان در عشق آباد زندگي مي كردند درب خانه ما بلند شد . مهدي بلافاصله گفت مادر ، زهرا و زينب هستند اگر زحمت نيست همانطور كه خوراكي و پول برايشان مي بريد سؤال كنيد آيا تا به حال به زيارت امام هشتم رفته اند يا خير ؟ اگر نرفتند قول بدهيد از طرف من كه اگر برگشتم آنها را به مشهد خواهم برد . او رفت به جبهه به درج رفيع شهادت نايل گرديد . منتهي در وصيت نامه اش نوشته بود : مادر عزيزم شما خود شاهد بوديد كه به آن دو فقير نابينا قول بردن زيارت داده ام لطفاً اگر ممكن نبود كه آنها را ببريد مبلغ شش هزار تومان براي اياب و ذهاب آنها بدهيد تا ، كس ديگري آنها را براي زيارت آقا علي ابن موسي الرضا (عليه السلام) به مشهد ببرد . ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺 نقل مي كرد : اسفند ماه 1364 در حالي كه براي تجديد ديدار با خانواده و همسر و يگانه فرزند تازه رسيده خويش «مصطفي» به شهرستان آمده بود در خانه نشسته بوديم يكدفعه راديو را باز كرد و ظاهراً از اخبار متوجه شد كه تيپ ويژه شهدا كه او به عنوان فرمانده گروهان يكي از گردانهايش بود عملياتي را در پيش دارد و به زودي قرار است انجام دهد بلافاصله راديو را بست گفت لباس هاي مرا آماده كنيد . تيپ ما عمليات داشته باشد و من در خانه باشم ؟ گفتم مهدي جان تازه از منطقه آمده اي ، وظيفه ات را انجام دادي ، حداقل بعد از پايان مرخصي خواهي رفت . گفت : نه مادر خواهش مي كنم لباسم را آماده كنيد و اين دفعه شما ديگر به دنبال من حتي تا در منزل هم نياييد . من بايد بروم . اگر جنگ تمام شد و من به شهادت نرسم هرگز نخواهم توانست به روي خانواده ي شهدا نگاه كنم . لذا خداحافظي كرد و رفت و بلافاصله در عمليات والفجر 9 كه با رمز مقدس ياالله ياالله با هدف آزاد سازي ارتفاعات چوارته عراق شروع شد شركت نمود و در همان عمليات در تاريخ 7/12/1364 در اثر تركش خمپاره شربت شهادت نوشيد . پيكر پاك اين پاسدار دلاور عرصه هاي نبرد چند روز بعد از شهادت پس از تشييع از ميدان امام خميني (ره) شهرستان طبس تا امامزاده حسين بن موسي الكاظم عليه السلام به بخش دستگردان منتقل و در آنجا پس از مراسم باشكوه و در گلزار شهداي عشق آباد به خاك سپرده شد. ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
🌱لحظات ملكوتى اذان ظهر به افق تهران 🌱 التماس دعاى فرج ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
✨🌸✨ روز🌺🍃 ✍امام علی (عليه السلام): خانه ای که در آن قرآن خوانده شود و خدا را به یاد آرند، بركتش زیاد مى شود و فرشتگـان به آن خانه وارد مى شوند و شیاطین از آن دور مى شوند. 📚کافی،ج۲،ص۴۹۹ ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
دیروز از هرچه بود گذشتیم ؛ امروز از هرچه بودیم گذشتیم ! آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز ! دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود ! جبهه بوی ایمان می‌داد و اینجا ایمانمان بو می‌دهد ! آنجا بر درب اتاقمان می‌نوشتیم یاحسین فرماندهی از آن توست ؛ الان می‌نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید ! الهی نصیرمان باش تا بصیرگردیم ، بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم ، آزادمان کن تا اسیر نگردیم ... جانشین نیروی زمینی سپاه و فرمانده قرارگاه قدس 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
‼️ خواهر من! وقتی تو پای نوشته های من شکلک می زنی من دقیقا یک نفر را تصور می کنم که سرش را کج کرده خیره شده به من و دارد لبخند می زند!😳 وقتی می نویسی: مچکرم!🙏 من یک نفر را تصور می کنم که عین بچه ها لوس می شود و دلنشین لبخند می زند!!☺️ و با صدای نازک تشکرش را می ریزد توی قلب من.😍 وقتی عکس آواتارت سر کج کرده و خندیده جوری که دندان هایش هم معلوم باشد.😅 من همیشه قبل از این که مطالبت را بخوانم صدایت را می شنوم که دارد رو به دوربین می گوید سیب و بعد هم ریسه می رود.😅😂 وقتی عکس دختر بچه شیر می کنی و بالایش می نویسی: عجیجم، نانازم، موش کوچولو الاااااااااهی قربونش برم و ...😘😍 من همین حرف ها را با صورت آواتارت و صدای خیالی ات می سازم و از این همه ذوق کردنت لبخند می زنم.😥 من مریض نیستم!🤕حتی قوه ی خیالم هم بالا نیست!😩 من پسرم.............. 👦و تو دختر...........!👧 من آهنم و تو آهن ربا!☝️ من آتشم و تو پنبه!🔥🍥 یادت نرود ☝️❌ خصوصی ترین رفتارت را عمومی نکنی✋⛔️ خواهرم ❗️یادت بمونه با نامحرم فاصله ات را حفظ کنی.. چه نیازی به ارسال شکلک داری که حتما طرف مقابلت حالت چهره تو را درک کند.🙄😕 یادت بماند شکلک ها برای روابط صمیمانه طراحی شده اند!!!!👌 یادت بماند ما با هم نامحریم!!☝️📛 🔴ارسال شکلک به نامحرم ممنوع🔴 😍😂😜😝😚🌹😆😋😉 ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
♥️چادری ها♥️ بعضے اوقاتــــــ دلم مےگیره💔 مےخوام پسر باشمــ... مےخوام بتونم بھ سوریھ برمــ 😔 مےخوام بتونم بشم مدافع حرمــ😢 مےخوام آرزو بھ دل نمونم واسھ دیدن رهبرمــ تو نماز جمعھ😓 دلم مےخواد بتونم برم ڪردستان بعد هم برگردم تو یھ تابوتـــــ ڪه روش پرچم ایــــران ڪشیدن 😭🇮🇷 و بتونم هاے زیاد دیگــــھ ...😓✋🏻 ☝️🏻 اما با همھ‌ے اینا یہ چیز هستـــــ کھ بخاطر همین یھ دونہ همـ ڪه باشھ عاشق دختــــر بودنم هستمــــ 😍 اونم اینھ ڪه چادر دارم ...💚 میراثــــ اولین شهید راه ولایتــ بھ من رسیده😔✋🏻 این ڪه مےدونم همیشھ در حال جنگ هستم و همیشھ توے سنگرم هستمــــ ...😇 هیـــــچڪس هم نمےتونہ ڪاری بڪنھ😌 ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🍃 ❤️حضرت مهدی (عج) فرمودند: «هدف و قصد خویش را نسبت به محبت و دوستی ما اهل بیت عصمت و طهارت بر مبنای عمل به سنت و اجراء احکام الهی قرار دهید، پس همانا که موعظه ها و سفارشات لازم نموده ام؛ و خداوند متعال نسبت به همه ما و شما گواه می باشد.» 📚بحارالانوار @khaterat_shohada
خاڪریزشهـدا
بسم الله الرحمن الرحیم امروز مهمان شهید مهدى احمدى هستیم🌹 ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
❤️🍃❤️ اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 هـــرشبــــــ ـاص‌امـــام‌‌رضـــا ع‌ بــہ‌نیـــابتــــ‌‌شهـــــید ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
فداے رهبر و یڪ تار مویشــ❤️ بتابد☀️ تا ابد خورشید رویشــ... سر سجاده خواندمــ📖 این دعا را... جهانـ🌍 خالے نباشد از وجودشـ✋ @khaterat_shohada
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹 🍃بی تو هرگز🍃 قسمت چهل و یکم: که عشق آسان نمود اول ... 🍃نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی ... همون جا توی منطقه موندم ... ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن ... 🍃- سریع برگردید ... موقعیت خاصی پیش اومده ... 🍃رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران ... دل توی دلم نبود ... نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه... با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن ... انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود ... 🍃سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود ... دست های اسماعیل می لرزید ... لب ها و چشم های نغمه ... هر چیصبر کردم، احدی چیزی نمی گفت ... 🍃- به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟ 🍃- نه زن داداش ... صداش لرزید ... امانته ... 🍃با شنیدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت... بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... 🍃- چی شده؟ ... این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ ... 🍃صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن ... زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد ... چشم هاش پر از التماس بود ... فهمیدم هر خبری شده ... اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره ... دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد ... 🍃- حال زینب اصلا خوب نیست ... بغض نغمه شکست ... خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد ... به خدا نمی خواستیم بهش بگیم ... گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم ... باور کن نمی دونیم چطوری فهمید ... 🍃جملات آخرش توی سرم می پیچید ... نفسم آتیش گرفته بود ... و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد ... چشم دوختم به اسماعیل ... گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد... 🍃- یعنی چقدر حالش بده؟ ... 🍃بغض اسماعیل هم شکست ... 🍃- تبش از 40 پایین تر نمیاد ... سه روزه بیمارستانه ... صداش بریده بریده شد ... ازش قطع امید کردن ... گفتن با این وضع... 🍃دنیا روی سرم خراب شد ... اول علی ... حالا هم زینبم ... ادامه دارد ... 🌹هدیه به همه شهدا صلوات🌹
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹 🍃بی تو هرگز🍃 قسمت چهل و دوم: بیا زینبت را ببر 🍃تا بیمارستان، هزار بار مردم و زنده شدم ... چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم ... 🍃از در اتاق که رفتم تو ... مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند ... مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد ... چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد ... بی امان، گریه می کردن ... 🍃مثل مرده ها شده بودم ... بی توجه بهشون رفتم سمت زینب ... صورتش گر گرفته بود ... چشم هاش کاسه خون بود ... از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد ... حتی زبانش درست کار نمی کرد ... اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت ... دست کشیدم روی سرش ... 🍃- زینبم ... دخترم ... هیچ واکنشی نداشت ... 🍃- تو رو قرآن نگام کن ... ببین مامان اومده پیشت ... زینب مامان ... تو رو قرآن ... 🍃دکترش، من رو کشید کنار ... توی وجودم قیامت بود ... با زبان بی زبانی بهم فهموند ... کار زینبم به امروز و فرداست ... 🍃دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود ... من با همون لباس منطقه ... بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم ... پرستار زینبم شدم ... اون تشنج می کرد ... من باهاش جون می دادم ... 🍃دیگه طاقت نداشتم ... زنگ زدم به نغمه بیاد جای من ... اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون ... 🍃رفتم خونه ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... دو رکعت نماز خوندم ... سلام که دادم ... همون طور نشسته ... اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت ... 🍃- علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم ... هیچ وقت ازت چیزی نخواستم ... هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم ... اما دیگه طاقت ندارم ... زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم ... یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری ... یا کامل شفاش میدی ... و الا به ولای علی ... شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم ... زینب، از اول هم فقط بچه تو بود ... روز و شبش تو بودی ... نفس و شاهرگش تو بودی ... چه ببریش، چه بزاریش ... دیگه مسئولیتش با من نیست ... 🍃اشکم دیگه اشک نبود ... ناله و درد از چشم هام پایین می اومد ... تمام سجاده و لباسم خیس شده بود ... ادامه دارد.. 🌹هدیه به همه شهدا صلوات🌹
هوای مهدی فاطمه (س) رو داشته باشید... خیلی تنها ست... 😔😔😔 دمتون حیدری شبتون مهدوی یا علی✋ ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
❣❣❣❣❣❣ ❣زیارت "شهــــــداء"❣ بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ 🌹 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... ❣❣❣❣❣❣ 🌹 هدیہ بہ ارواح طیبہ شهدا صلوات🌹 🌸اللهم عجل لوليک الفرج🌺 ┏━✨⚜️ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜️ ⚜✨━┛ 🍃🌹🌹🍃🌹🌹🍃
بسم الله الرحمن الرحیم امروز مهمان شهید عباس آسميه هستیم🌹 ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
✨✨✨ ✨✨ ✨ عباس آسمیه متولد 10 تیرماه 1368 محل تولد: تهران ساکن کرج تاریخ شهادت : 21 /10 /1394 محل شهادت :خان‌طومان سوریه ✅ما اصالتاً تهرانی هستیم. پدربزرگ مادری‌ام حوالی مولوی زندگی می‌کردند و پدربزرگ پدری‌ام هم اهل جوادیه بودند. بعدها به نازی‌آباد رفتیم و بزرگ شده آنجا هستیم. می‌توانم بگویم یک خانواده اصیل و مذهبی داریم. پدر‌بزرگم حاج‌مهدی فریدونی، معروف به حاج مهدی سلاخ یا مهدی گری، از لوتی‌های قدیمی و از دوستان نزدیک شهید طیب حاج‌رضایی بود. معروف بود که علامت 21 تیغه هیئت آقا طیب را پدربزرگم روی دوش می‌کشید. خود حاج‌مهدی هم هیئت منتظران حضرت ولی‌عصر(عج) را حوالی سال‌های 41 یا 42 در نازی‌آباد تأسیس کرد. الان بیشتر از 50 سال است که خانواده ما از پدربزرگ‌ها و پدرها گرفته تا پسرها و نوه‌ها، همگی خادم این هیئت هستیم و در جلساتش شرکت می‌کنیم. بعدها که به کرج نقل مکان کردیم، عباس از همان سنین خردسالی همراه من و پدرم از کرج به نازی‌آباد می‌آمد و با حضور در جلسات این هیئت، رگ و ریشه‌اش حسینی شد. عباس از رزق حلالی خورد که پدرمان سر سفره ما می‌گذاشت و در دامان پاک مادرمان تربیت یافت. اما خودش هم تلاش و ایمان و اعتقاداتش را تقویت کرد. پدرمان بازنشسته ارتش است. 30 سال در ارتش خدمت کرد اما حتی یکبار هم ما از تسهیلات رفاهی ارتش استفاده نکردیم. بابا همیشه می‌گفت ما دستمان به دهنمان می‌رسد، بهتر است اگر مثلاً سفری برای کارکنان ارتش در نظر گرفته می‌شود، ما از آن استفاده نکنیم تا همکارانی که بیشتر احتیاج دارند از آن بهره ببرند. از چنین پدر و مادری بچه‌ای مثل عباس تحویل جامعه می‌شود. ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
✨✨✨ ✨✨ ✨ از شش سالگی در هیئات مذهبی شرکت می‌کرد. از اواخر دوران راهنمایی عضو بسیج شد و چهار سال دبیرستان به صورت افتخاری خادمی مسجد حضرت معصومه(سلام الله) در محله 13 آبان کرج را می‌کرد. یک دوستی داشت به نام علی خدابخشی که به همراه پدرش حسن آقای خدابخشی و خانواده‌شان خادم مسجد بودند. عباس هم به صورت افتخاری به آنها کمک می‌کرد و خیلی وقت‌ها در مسجد می‌ماند. شاید در طول هفته دو روز به خانه خودمان می‌آمد. یک بچه‌مسجدی به تمام معنا شده بود. در همان دوران دبیرستانش گویی تحولی در وجودش رخ داده بود. به جرئت می‌توانم بگویم که اهل‌بیت را از ته دل شناخته بود. این حرفم غلو نیست. اگر برنامه هفتگی که از دوران دانشجویی برای خودش در نظر گرفته بود نگاه کنید، می‌بینید که یک جوان بیست و چند ساله چقدر می‌تواند روی خودسازی‌اش کار کند. از همین دوران تزکیه نفس و قرائت قرآن و حضور مستمر در جلسات سخنرانی و روضه‌خوانی و فعالیت جدی‌تر در پایگاه بسیج شهید ترکیان مسجد حضرت معصومه(سلام الله) و. . . را دنبال می‌کرد. اواخر عمرش از 30 روز ماه، 20 روزش را روزه می‌گرفت. ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
✨✨✨ ✨✨ ✨ پيش بينى-شهادت ✅ 15 دی ماه 94 از خانه رفت و 16 دی به سوریه پرواز کرده بودند. تنها پنج روز بعد طبق پیش‌بینی‌هایش در روز 21 دی ماه به شهادت رسید. عباس قبل از اعزامش گفته بود که من بروم خیلی زود شهید می‌شوم. مادرم که این حرف را شنید به او گفت چرا شهید شوی. برو بجنگ و برگرد. اما عباس گفت در سوریه چیزی جز شهادت در انتظارش نیست. یادم است شب چهارم دی ماه با هم خلوت کردیم. خیلی از حرف‌هایش را با من در میان می‌گذاشت. غیر از برادری مثل دو تا دوست بودیم. آن شب به من گفت: تمام شد. گفتم چی تمام شد؟ گفت شهادت نزدیک است. آرام ضربه‌ای به شانه‌اش زدم و گفتم اول رضایت پدر و مادرت را بگیر بعد. گفت قانونی هم که حساب کنیم از 22 سالگی دیگر کسب اجازه والدین مطرح نیست. فهمیدم که تصمیمش جدی است. چند روز بعد رفت و نهایتا پنج روز بعد از اعزامش در خان‌طومان به همراه شهدایی مثل عباس آبیاری، میثم نظری، مهدی حیدری، مصطفی چگینی، مجید قربانخانی، محمد آژند و. . . به شهادت رسیدند. مقاومت آنها باعث شده بود تا خیلی از نیروها اسیر یا کشته نشوند. برادرم جزو 15 نفری بود که روی یک تپه مقاومت می‌کردند و از میان آنها 13 نفر شهید و دو نفر مجروح شدند. پیکرشان هنوز بازنگشته است. ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khaterat_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا