خانوادگی رفته بودیم رستوران..
غذا که تمام شد آمدم دستمال کاغذی بردارم که سه چهار دستمال باهم بیرون آمد. یکی را استفاده کردم و برای اینکه بقیه آنها اسراف نشود آنها را تا زدم و در کیفم گذاشتم.
محمود گفت:
مامان! غیر غذا چی برداشتی؟
اصلا متوجه نشدم چه میگوید..
گفتم: هیچی مامان!
گفت: چرا، کیفت را باز کن.
باز کردم.
دستمالها را نشان داد و گفت اینها را اینجا گذاشتهاند که اگر لازم شد همینجا استفاده شود!
دستمالها برگرداندم در جعبه دستمال کاغذی
خجالتزده شدم اما احساس افتخار هم کردم از داشتن این پسر..
#راوی_مادر_شهید
#طلبه_شهید_محمود_تقی_پور
http://eitaa.com/khaterat_shohada