رازق ما کربلاییها حسینِ فاطمهست
روزیِ یک سال ما این ماه قسمت میشود
در میان هیأتش انگار زیر قُبّهای
تا که لب وا میکنی فوراً اجابت میشود
یه رفیقی داشتیم آقا سید مهدی قوام میگفت؛ تو یه بار بری کربلا و بیای تربت کربلا جلوت بذارن تشخیص میدی، مُهر بذارن جلوت میفهمی این مهر مهر کربلاست یا نه. چهطور زینبی که پنجاه سال با برادرش بوده تشخیص نداده؟!
هی صدا میزد: "اَ اَنتَ اَخی؟" نمیدونم نشناخته یا اینکه متعجب بوده، متحیر بوده...
آخه شیخ جعفر شوشتری میگه کاری با این بدن کردن پشت و روی بدن دیگه مشخص نبوده...
دوتایی نشستن کنار این بدن؛ سکینه هم اومد. نشستن کنار این بدن شروع کردن حرف بزنن؛ این یکی هی میگه "اَ اَنْتَ اَخی؟" اون یکی هی صدا میزنه "هذا نَعْشُ اَبی" دوتایی دارن گریه میکنن. اما نمیدونم چی شد یهمرتبه این دختر یه جملهای گفته؛ صدا زد:
"يا اَبَتاه ! اُنظر اِلي عَمَّتِيَ المَضْروبَه" یعنی بابا پاشو نگاه کن عمهم رو این نامردا دارن میزنن...
دیدی یه حرف میشنوی، میگی: نه! باورم نمیشه! اصلا! هیچ جوری! دروغه این حرفا...
یا اگرم باور کنی، یعنی یقین پیدا کنی این حرف راسته، متحیر میشی...