eitaa logo
خاڪریزشهـدا
909 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
31 فایل
"مقام معظم رهبری" 💠دشمنان بدانند کہ به توفیق الهے نمیگذاریم،و این ملت هم نمےگذارد کہ نام"شهید"و"شهادت"در این ڪشور فراموش شود. هدیه ورود بہ کانال=14صلوات نذر ظهور آقا(عج)😍 انتقادات و پیشنهادات👇 @montazer72
مشاهده در ایتا
دانلود
تکیه کن به شـهدا شهدا تکیه شان خداست اصلا کنار گل بنشینی بوےگل میگیری پس گلستان کن زندگیت را با یاد شهدا 🌹از_شهید_باید_به_خدا_رسید http://eitaa.com/khaterat_shohada
بستن یعنے... دیگر دلتـــ بندِ این و آن نباشد آن را محڪم گره بزن و خود را وقفِ صاحبِ نامش ڪن ... http://eitaa.com/khaterat_shohada
_ این چیه ؟ + عکس دخترمه ! _ بده ببینمش . + خودم هنوز ندیدمش . _ چرا ؟ + الان موقع عملیاته ، می ترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده ، باشه بعد ... (شهید مهدی زین الدین) #دمی_با_شهدا
♡ولا تحسبن الذین قتلوا في سبیل الله امواتا بل احیاعند ربهم یرزقون♡ 🌹امروز زنده نگهداشتن وخاطره شهدا کمتراز نیست🌹 ---------------- http://eitaa.com/khaterat_shohada
✅ نوکر شما بسیجی ها!!! دیدم از بچه های گردان ما نیست، ولی مدام این طرف و آن طرف سرک میکشه و از وضع خط و بچه ها خبر میگیره. آخر سر کفری شدم و با تندی گفتم: «اصلا تو کی هستی انقدر سین جیم میکنی؟» خیلی آروم جواب داد: «نوکر شما بسیجی ها» ✌️ 😍 @khaterat_shohada
بگـــــو .... بہ هـــــرڪہ رسیدے دعـــــا ڪند مـــــا را ...✨ #رزقڪ_شهـــادت... @khaterat_shohada
#شهید_حسین_عطری حیا داشتن مردو زن نمیشناسد چہ در #رفتار چہ در گفتار ما مردان نباید هر گفتارے هر پوششے استفاده ڪنیم جوان #باحیا ڪسے است ڪ بالاتر مچ دستش رانامحرم نبیند.. @khaterat_shohada
🌷شهید داریوش رضایی نژاد🌷 یک روز سوار ماشیینش شده بودم تمام پنجره ها رو داده بود بالا. گفتم: پس چرا همه ی شیشه هارو بالا کشیدی؟ گفت: اینجا ترافیکه، مردم مرتب به هم دری وری میگن. نمیتونم تحمل کنم ببینم مردم اینجوری به هم نامهربانی میکنن. راوی: همسر شهید ☀️روحش شاد، یادش گرامی، و راهش استوار☀️ @khaterat_shohada
🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻 میگن وقی شهید 🕊 میشی... که تعداد رفقات تو گلزار، بیشتر از شهر باشه...💔 🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻 @khaterat_shohada
به وقت شرعی دلبر❤️ و در زمان نماز دعا به حال دل بی قرار ما بکنید... 🙏 @khaterat_shohada
انتشار رمان تنها مسیری #او_را 📚این رمان در مورد دختری به نام ترنم هست که از طبقه ی ثروتمند میباشد و دچار دین گریزی شده... و به دنبال آرامش میگردد . برای ادامه همراه ما باشید🔰 نویسنده :محدثه افشارى 👇👇👇👇
بسم رب المهدی...💕 💟فصل اول💟 🔷 ... 1 ☀️ سنگینی نور خورشید، مجبورم کرد چشمام رو باز کنم. هنوز سرم درد میکرد. پتو رو تا بالای سرم کشیدم و دوباره به زیرش خزیدم. 💤چشمام دوباره گرم خواب میشدن که این بار صدای در و به دنبالش قربون صدقه های مامانه که خواب رو از سرم بیرون کشید. -ترنم...مامان جان بهتری؟ دیشب اومدم بالاسرت تب داشتی، باز الان تبت یکم پایین اومده. چندبار آخه بهت بگم شب موقع خواب،پنجره ی اتاقتو باز نذار!! اونم تو این هوا❄️ خوابتم که سنگین😴 طوفانم بیاد بیدار نمیشی!! میبینی که وقت مریض داری ندارم، هزار تا کار ریخته رو سرم... -مامان جونم،بهترم.شماهم یکم کمتر غر غر کنی،سر دردم هم خوب میشه! مامان اخمی کرد و با دلخوری به سمت در رفت، -منو نگا که الکی واسه تو دل میسوزونم... پاشو بیا صبحونتو بخور،یکم به درسات برس. من دارم میرم مطب، ناهارتم سر ظهر گرم کن بخور. اگه بهتر نشدی عصر حتماً برو دکتر، مثل بچه ها میمونی،همش من باید بگم این کارو بکن،اون کارو نکن. خداحافظ با مردمک چشم، مامان رو بدرقه کردم و وقتی خیالم از رفتنش راحت شد، دوباره به تخت خواب گرم و نرمم پناه بردم . 🔹بار سوم که چشم باز کردم، دیگه ظهر رو هم گذشته بود. دلم میخواست باز بخوابم اما ضعف و گرسنگی امونم نمیداد. از اتاق بیرون رفتم و به آشپزخونه پناه بردم ... "محدثه افشاری"
خاڪریزشهـدا
بسم رب المهدی...💕 💟فصل اول💟 🔷 #او_را ... 1 ☀️ سنگینی نور خورشید، مجبورم کرد چشمام رو باز کنم. ه
🔹 ... 2 یخچال رو که باز کردم، میوه بود و آبمیوه و شیر و... هرچیز جز غذا🍝 پس منظور مامان غذاهای فریزری بود که هر وعده داغ میکنم و میخورم... چه دل خوشی داشتم که فکر کردم برای دختر مریضش سوپ پخته😒 اگر منم یکی از بیمارای مطبش بودم، احتمالاً بیشتر مورد لطف و محبتش واقع میشدم... بعد از خوردن غذا به اتاقم برگشتم، هنوز نیاز به استراحت داشتم... 📱چشمم به گوشیم که خورد، تازه یادم افتاد از صبح سراغش نرفتم...! 42 تماس و 5 پیامک از سعید... 💕 واااای...من چرا یادم رفته بود یه خبر از خودم به سعید بدم😣 از پیامک هاش معلوم بود نگرانم شده، سریع دستمو روی اسمش نگه داشتم و گزینه ی تماس رو زدم... -الو ترنم؟؟ معلومه کجایی؟؟ چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی؟؟ 😠 -سلام عزیزدلم، خوبی؟ ببخشید خواب بودم! -خواب؟؟ تا الان؟؟ -باور کن راست میگم سعید... دیشب که با اون وضع برگشتم خونه و خسته رو تخت خوابم برد، پنجره اتاق باز مونده بود، سرما خوردم 😢 اصلا حال ندارم ... -جدی میگی؟؟ فدات بشم من. الان میام پیشت... -سعییییید نه 😰 بابا بفهمه عصبانی میشه. -از کجا میخواد بفهمه خانومی؟ مگه اینهمه اومدم، کسی فهمید؟😉 -خب نه ولی... -ولی نداره که عسلم. یه ربع دیگه پیشتم خوشگلم بابای 👋 اعصابم از دست این اخلاق سعید خورد میشد. هیچ جوره نمیشد از سر بازش کرد... هرچند دوستش داشتم اما فقط اجازه داشتیم مواقعی که خود مامان یا بابا بودن، تو خونه باهم باشیم، اما سعید به این راضی نبود و هروقت که دلش میخواست پیداش میشد... "محدثه افشاری"
خاڪریزشهـدا
🔹 #او_را ... 2 یخچال رو که باز کردم، میوه بود و آبمیوه و شیر و... هرچیز جز غذا🍝 پس منظور مامان غذ
🔹 ...3 شاید توی دنیا هیچ کس مثل من و سعید اینقدر عاشق نبود... طاقت حتی یه لحظه ناراحتی همدیگرو نداشتیم...💕 هیچکس حق نداشت به نازدونه ی سعید کوچکترین بی احترامی کنه... حتی پسرای دانشگاه هم میدونستن که حق نزدیک شدن به منو ندارن🚫 دیدن صورت بی روح و رنگ پریدم تو آینه خودم رو هم ترسوند... چه برسه به سعید... پس تا نیومده بود باید حسابی به خودم میرسیدم 👗💅💄👄👌 سریع دست به کار شدم، کرم و رژلب و خط چشم باریکم کار خودش رو کرد، در عین بیحالی مثل هرروز خوشگل و به قول سعید "جیگر" شدم... 👱😉 در حال عوض کردن لباسم بودم که زنگ در به صدا دراومد. سریع پله ها رو پایین رفتم و درو باز کردم. دیدن چهره ی سعید،حتی از پشت آیفون هم حالم رو خوب میکرد.💕 از در که وارد شد با دیدن من سوتی زد.... -اوه اوه،اینو نگاااا خانوم ما موقع مریضی هم ناز و تکه😍👌 چه جیگری شدی تو... با گفتن "دیوووونه" خودمو تو بغلش انداختم.... ❣هیچ جا به اندازه ی آغوش سعید برام گرم و امن نبود... -آخه وروجک دیشب چقدر بهت گفتم تو این هوای بارونی و سرد پالتو رو از تنت درنیار؟؟🌧 پالتو رو که در آوردی هیچ،لج کردی شالتم از سرت برداشتی...😒 تو که اینجوری منو اذیت میکنی حقته... اگه همون دیشب یه دونه میزدم تو گوشت الان حالت خوب بود.... -عههههه...😳 سعییید😒 -کوفت! -بد☹️ -شوخی میکنم😁 ولی انصافاً یه چک میخوردی بهتر بود یا الان بخوای بری دو سه تا آمپول بخوری؟؟😜 -نخیرشم،آمپول هم نمیخورم. تو که میدونی من چقدر از آمپول میترسم😰 -ههههه. مسخره ی لوس...😂 -لوس خودتیییییی😝 گاز محکمی از بازوش گرفتم و پله ها رو دو تا یکی بالارفتم و به اتاقم پناه بردم. سعید هم پشت سرم دوید و وارد اتاق شد و درو بست... "محدثه افشاری"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ناحله
چقــدر از مَــنش این شهدا دور شـدیم آنقدر خیره به دنیا شده و کــور شدیم معذرت از همه خوبان و همه همرزمان ما برای شهدا وصـــــله ی ناجور شدیم #شهدا_گاهے_نگاهے کــــانـــــال دوست شهیـــــ💔ــــد من👇👇 @dosteshahideman
تخریبچی شهید مدافع زینبی ابراهیم رشید http://eitaa.com/joinchat/3540189196C121a414493 ارتباط با خادم:shahidalimahmodvan@
🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌹 قوانین گروه:👇 هرشب معرفیه یک شهید✅ ختم صلوات هرشب به نیابت از یک شهید✅ پست های مذهبی و شهدایی✅ چت ممنوع🚫 پیوی دیگران رفتن ممنوع🚫 تبلیغ ممنوع🚫 پست‌بالینک‌ممنوع🚫 لینک گروه:👇 http://eitaa.com/joinchat/3794665484C357a75bf94
پايان تبادلات👆👆👆
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
بخوان دعای فرج را... بخوان اثر دارد... @khaterat_shohada
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
هوای مهدی فاطمه (س) رو داشته باشید... خیلی تنهاست... 😔😔😔 دمتون حیدری شبتون مهدوی یا علی✋ @khaterat_shohada
❣❣❣❣❣❣ ❣زیارت "شهــــــداء"❣ بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ 🌹 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... ❣❣❣❣❣❣ 🌹 هدیہ بہ ارواح طیبہ شهدا صلوات🌹 🌸اللهم عجل لوليک الفرج🌺 🌷eitaa.com/khaterat_shohada 🍃🌹🌹🍃🌹🌹🍃
سلام برآنهایے ڪه ازنفس افتادنـدتا ما ازنفس نیفتیم... قامت راست ڪردند تاماقامتـــــ خم نڪنیم... 🕊🕊http://eitaa.com/khaterat_shohada
یکی از غریب ترین 😔 " "  آمد پیشم درخواست مرخصی کرد، گفتم خودت میدونی برادر الان نمیشه چند روز دیگه عملیات شروع میشه … دیدم شانه هاش شروع کرد به لرزیدن، اشک از چشماش سرازیر شد. 😭 گفتم: چی شده ؟ گفت: همین الان باخبر شدم مادرم فوت کرده. 😭 گفتم: مادرت کجا زندگی میکرد؟ گفت: افغانستان. گفتم: آخه تو که نمی تونی بری افغانستان!! گفت: آخه مادرم جز من کسی رو نداشت و من جز مادرم کسی رو ندارم 😔 راضیش کردم نره ... مجلسی هم برای مادرش همون جا برگزار کردیم. بعد از اون هر وقت میدیدمش میگفت: فلانی، دعا کن زودتر برم پیش مادرم، آخه میترسم اون دنیا هم تنها باشه 😔 http://eitaa.com/khaterat_shohada