eitaa logo
خاڪریزشهـدا
896 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
31 فایل
"مقام معظم رهبری" 💠دشمنان بدانند کہ به توفیق الهے نمیگذاریم،و این ملت هم نمےگذارد کہ نام"شهید"و"شهادت"در این ڪشور فراموش شود. هدیه ورود بہ کانال=14صلوات نذر ظهور آقا(عج)😍 انتقادات و پیشنهادات👇 @montazer72
مشاهده در ایتا
دانلود
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ 🕊 کلام زیبای شهیدان .... ❤️ شهیدمحسن‌حججی: 🌟یک طوری زندگی کن که خداعاشقت بشه تاخوب بخرد تورو. ❤️شهیدمرتضی‌عطایی: 🌟یاامام رضا:توکه آخرگره رووامیکنی پس چرا امروزوفردامیکنی. ❤شهیدحسین‌معزغلامی: 🌟تامیتوانیدبرای ظهوردعاکنیدکه بهترین دعا هاست. ❤️ شهیدمحمودرضابیضایی: 🌟شیعه به دنیا آمدیم که موثردرتحقیق ظهورباشیم. ❤️ شهیدجوادمحمدی: 🌟دراون دنیا جلوی بی حجاب هاوآنهایی که تبلیغ بی حجابی میکنند رامیگیرم. ❤️ شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری: 🌟آمدم به عراق برای جنگ تا انتقام سیلی حضرت زهرا(س)رابگیرم. ❤️ شهیدرضاسنجرانی: 🌟نمازهایتان را اول وقت بخوانید که بهترین عمل است. ❤️ شهیدحسین‌محرابی: 🌟هرجوان پسریادختری که نمازش رااول وقت بخواند شفاعتش میکنم. ❤️ شهیدحسن‌قاسمی‌دانا: 🌟ازراه واهداف انقلاب وسخنان امام خامنه ای دورنشوید ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کـانـاݪ خـاڪریز←↓ 🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
📌 ماجرای شهیدی که در عالم بیداری با حضرت زهرا (س) دیدار کرد 🔷️ در بازدید مقام معظم رهبری از لشکر ۱۹ فجر استان فارس، فیلم مصاحبه ای از شهید اسلامی نسب که برای چند روز قبل از شهادتش بود، پخش شد. ◇ ایشان با ذکـر عملیات فتح المبین به یاد حضرت زهـرا (س) افتاد و گفت: «آن پاره تن حضرت رسول (ص) همیشه ما را در مصائب یاری کرده و هیچ گاه تنها یمان نگذاشته است.» ◇ سپس با بغض و مکث طولانی ادامه داد: «هرگـاه نام مبارک بی بی حضرت فاطـمه (س) را به زبان می آورم، ناخودآگـاه از خود بی خود می شوم.» و بعد به زمین خیره می‌شود و سکوتی طولانی ..! 🔻 وقتی فیلم تمام شد؛ مقام معظم رهبری با چشمان خیس از اشک فرمودند: «ایشان کتمان میکند که حضرت را دیده است. بنده مطمئنم که این شهید عزیز، در عالم بیداری با حضرت زهرا (س) مراوده داشته است.» 🎙 راوی: سردار نبی رودکی 📚 خط عاشقی (۲) / حسین کاجی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کـانـاݪ خـاڪریز←↓ 🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
نیازی نیست روضه سربیاید نباید روضه خوان دیگر بیاید برای گریه این ایام کافیست فقط گاهی صدای(در)بیاید 🖤 🥀العجل،یامنتقم فاطمه 🥀 🖤 ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کـانـاݪ خـاڪریز←↓ 🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
🌷🕊🍃 ای شهـیدان❤️ در وصــــف شما هرچه بخواهیم بدانیم باید که فقط سوره والشمس بخوانیم آرامش این لحظه‌ی ما لطف شماهاست رفتید که ما راحت وآسوده بمانیم یاد شهدا با ذکر ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کـانـاݪ خـاڪریز←↓ 🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
🔸 شهید پناهی‌میگفت: شما سنگری است آغشته به خون من که اگر حفظ نکنید؛ به خون من خیانت کرده اید... ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کـانـاݪ خـاڪریز←↓ 🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
📌 ماجرای تفحص بند انگشت و انگشتر در فکه 🔹️ مدتی بود که در میدان مین فکه، منطقه عملیاتی "والفجر یک" در حال تفحص بودیم اما از پیکر شهدا هیچ اثری نبود. ◇ عصر عاشورای سال ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود. پکر بودم و به سمت ارتفاع ۱۱۲ همین طور راه می رفتم و به شهدا التماس می کردم که خودی نشان دهند. ◇ ناگهان در خاک‌های اطراف چیزی سرخ رنگ نظرم را جلب کرد. توجه که کردم به انگشتر می مانست .... ◇ جلوتر که رفتم دیدم یک انگشتر است. دست بردم برش دارم که با کمال تعجب دیدم یک بند انگشت هم بدان متصل است. ◇ خاک های اطرافش را کندم . بچه ها را صدا کردم. علی آقا محمود وند و بقیه هم آمدند. ◇ یک استخوان لگن، یک کلاه خود آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم. ◇ بچه ها یکی یکی می نشستند و بغض شان می ترکید. این انگشت و انگشتر پلی زده بود ◇ با امام حسین (ع) در عصر عاشورا روضه ای بر پا شد ... 📚 راوی: مرتضی شادکام کتاب تفحص، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، صفحه ۲۳-۲۲٫ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کـانـاݪ خـاڪریز←↓ 🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
خاڪریزشهـدا
"رمان #اسطوره‌ام_باش_مادر💞 #قسمت0⃣4⃣ زینب سادات سرش را با شرم پایین انداخت و لبه چادرش را روی صور
"رمان 💞 ⃣4⃣ محمدصادق فریاد زد: نه! اون نمیتونه این کار رو بکنه! حق ندارن این کار رو بکنن! مسیح دستش را گرفت و نشاند: با فریاد زدن چیزی درست نمیشه. اگه از اول حرف منو گوش میکردی،اینجوری نمیشد! مریم از آشپزخانه خارج شد و خدا را شکر کرد بچه ها بیرون رفته اند.اوضاع محمدصادقش بهم ریخته بود و مریم کسی را جز خود محمدصادق مقصر نمیدانست. شاید اگر او هم کسی چون آیه و ارمیا را داشت، مثل زینب سادات خود را نجات میداد. محمدصادق جواب مسیح را داد: اون چی داره؟؟اون پسر به درد زینب نمیخوره. زینب با یک زندگی قانون مند نظامی بزرگ شده. زندگی پر از هرج و مرج یک دکتر، اون رو خسته میکنه. در ثانی، اون پسر اصلا در حد زینب نیست. نه دین داره، نه ایمان! مسیح گفت: اما خودش رو خوب نشون میده تا دل زینب رو بدست بیاره. اونوقت تو چکار کردی؟ هر چی شدی که اون بدش میومد و فراریش دادی! مریم به حرف هایشان گوش داد. مثل همیشه در حاشیه بود. محمدصادق: یعنی این قدر احمق هستن؟ اون عموی بی لیاقتش چرا جلوش رو نمیگیره! مر یم گفت: درست صحبت کن. محمدصادق و مسیح متوجه مریم شدند. مریم که نگاهشان را دید قدم به سمتشان برداشت و در عین حال گفت: زینب سادات عاقل و بالغ هست و میدونم انتخاب درستی کرده! محمدصادق اخم کرد و مسیح ابرو بالا انداخت اما مریم بدون توجه حرفش را زد. میخواست یک بار هم که شده، برای آینده برادرش هم که شده، قدمی بردارد. ادامه داد: زندگی قلدری کردن نیست. تحقیر کردن طرف مقابل و بالابردن خودت نیست. زندگی این نیست که فکر تو درست هست و همه به رای تو کارهاشون رو انجام بدن. تو بد کردی محمدصادق! به زینب سادات و خودت بد کردی. چون مسیح رو الگوی خودت کردی. تو دردهای خواهرت رو ندیدی! ندیدی که تو قفس طلاییش داره میپوسه. ندیدی منت هایی که سرم میذاره، روح من رو مثل خوره میخوره. ندیدی بخاطر دروغ هایی که قبل ازدواج گفت چقدر آسیب دیدم. مسیح من رو خواست و بدست آورد. اون فقط پیروزی برای خودش و خواسته هاش میخواست. ندید که چند نفر برای خوش آمد اون شکستن. من رو تو این چهار دیواری زندانی کرد و فکر کردعجب مردی هست که حرف حرف خودش هست. نگاهش به نگاه مسیح نشست. مسیحی که مات حرف های او بود. مریم ادامه داد: مهم نیست که زنت رو به زور تو خونه نگه داری! مهم اینه که خودش تصمیم بگیره! خونه داری بد نیست! خیلی هم خوبه! به شرطی که اجبار نباشه. مسیح گفت: من مجبورت نکردم! تو آزاد بودی بری سرکار. مریم پوزخند زد: آزاد؟ با حرف ها وتهدید ها و منت هایی که میذاشتی؟ با زبونت که مثل زبون مار نیش میزد و هر بار خواستم جایی برم و کاری کنم، هزار جور حرف زدی؟ که من از بس کار کردم، خانمی بلد نیستم و خوشی بهم نیومده و باید مثل کلفت ها برای مردم کار کنم؟ یا اینکه سرکار بری کی مواظب بچه ها باشه و تو که خونه هستی از پس اینها برنمیای! یادت هست؟ تو من رو باحرفهات زمین گیر کردی! تو من رو با زبونت میسوزوندی. محمدصادق نگاه کرد و ادامه داد: همون کاری که تو با زینب سادات کردی! فقط اون، مادر و پدری داشت که جلوی اشتباهش رو گرفتن! تو با این رفتارت هیچ وقت نمیتونی مثل زینب ساداتی رو داشته باشی که آیه بزرگش کرده! آیه پر از نشاط و زندگی بود. زنی هست که باید با اون مشورت کنی! باید حرف ها و نظر هاش رو بشنوی! نه که نظرهات رو بگی و منتظر باشی انجام بده! زینب سادات با من فرق داره. اون برای خودش ارزش قائله. مسیح گفت: چقدر دلت پر بود! "🌷نویسنده:سنیه_منصوری " ادامه رمان... ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کـانـاݪ خـاڪریز←↓ 🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
"رمان 💞 ⃣4⃣ مریم سر به زیر انداخت: خیلی بیشتر از اینها پر هست دل من! محمدصادق: اما تو همیشه خوشحال بودی! مریم لبخندش پر درد بود: برای شادی شما بود. خیلی بد هستش که بازیگر خوبی هستم! هیچ کس نفهمید من روحم رو از دست دادم. منیت خودم رو از دست دادم. الان دیگه حتی خودم رو نمیشناسم و منتظرم یکی بهم بگه این لیوان آب رو چطور بخورم! مسیح: لیاقت نداشتی! لیاقت این زندگی و احترامی که بهت دادم رو نداشتی! تو لیاقتت همون محله و زنهایی بود که به جونت بیفتن! البته شاید حق داشتن! از قدیم گفتن تا نباشد چیزکی... محمدصادق یقه لباس مسیح را گرفت: درست صحبت کن باهاش! مسیح محمدصادق را هل داد و گفت: جمع کن خودت رو! من برات پدری کردم! حرمت نگهدار! محمدصادق: مگه تو حرمت خواهرم رو نگهداشتی؟ مسیح خواست چیزی بگوید که مریم گفت: بسه!فقط میخواستم این رو ببینی! من به این حرفها عادت دارم. فقط میخواستم خودت ببینی که حق با ارمیا بود که جلوت ایستاد. مثل تو که الان جلوی مسیح ایستادی! تو خودت هم همین کار رو با زینب سادات کردی. خودت رو درست کن محمدصادق! بعد به مسیح نگاه کرد: آیه دو روز قبل از شهادتش به من زنگ زد و گفت حلالش کنم. گفت اون و ارمیا خودشون رو مقصر زندگی سخت من و شکست قلب محمدصادق میدونن. من حلالشون کردم! میدونی چرا؟ چون اونها هم تو رو نمیشناختن. زندگی متاهلی خیلی متفاوت از زندگی برادرانه است. اما تو رو نمیدونم که میتونم حلال کنم یا نه! بخاطر همه تهمت هایی که زدی، زخم زبون هایی که زدی، بخاطر اینکه من رو در من کشتی! 💞 زینب سادات لباسهایش را عوض کرد و چادر را سر کرد. از اتاق خارج شد و همهمه ای را در مقابل سرپرستاری دید. انگار خبرهایی بود. کمی که نزدیک تر شد، احسان را میان دکتر ها و پرستار ها دید. میخندید. صدای تبریک می آمد. جعبه شیرینی میان دستانش نشان میداد این هیاهو برای چیست. صدای دکتر محمدی را شنید که پرسید: حالا واقعا جواب مثبت گرفتی؟ احسان پر از نشاط بود: معلومه که گرفتم! جواب منفی شیرینی داره مگه؟ خانم احمدی هم گفت: یک روز بایددعوتمون کنید خانمتون رو ببینیم! احسان: مگه بیکارم خرج رو دست خودم بذارم. تو بیمارستان نشونتون میدم. لیلا که از پرستاران همین بخش بود گفت: چطور دختر خالتون به ما چیزی نگفت؟ عجب دهن قرصیه ها! احسان مودبانه گفت: ایشون هم دیشب فهمیدن. دکتر محمدی گفت: تو مگه دختر خاله داری؟ احسان شانه ای بالا انداخت و باز هم خندید. زینب سادات در دیدرس احسان قرار گرفت و لبخند احسان عمیق تر شد.چشمهایش درخشید. همه رد نگاه احسان را دنبال کردند. احسان گفت: به این میگن موقعیت درست! خرج شام دادن هم نداریم!نامزد من، خانم علوی! دهانشان باز مانده بود. لبخند از لبهایشان رفته بود. تنها چند تن ازهمکاران با لبخند و مهربانی به زینب سادات و احسان تبریک گفتند. زینب سادات مقابل احسان رسید و سلام کرد. احسان جوابش را با تمام احساس داد: سلام بانو! صدای بابا مهدی را شنید. در همان صداهایی که برای آیه میفرستاد. سید مهدی: سلام بانو! احسان ادامه داد: خسته نباشی جانان! صدای بابا ارمیا را شنید: خسته نباشی جانان! زینب سادات صدای آیه را شنید: سلام آقا! جانت سلامت! شرم کرد و آرام گفت: سلام آقا احسان! ممنون! شما هم خسته نباشید. دکتر محمدی با خنده گفت: این آقا احسان شما، حالا حالا ها خسته نمیشه. الان در وضعیت دوپینگ به سر میبره! چند نفر خندیدند و احسان گفت: از دوپینگ فراتر رفتم آقا! بعد به زینب سادات گفت: حاضری؟ بریم؟ با تایید زینب سادات از همه خداحافظی کرده و آنها را با نقد و بررسی هایشان تنها گذاشتند. امروز در رستورانی با امیر و شیدا قرار داشتند. اصرار زینب سادات بود. همان دیشب گفت: میخوام فردا پدر و مادرتون رو ببینم. احسان هم پذیرفت و قرار گذاشت، اما شیدا و امیر خبر نداشتند که این قرار برای دیدن عروسشان است...امیر و شیدا رسیده بودند. احسان دلهره داشت. چیزی که مدتها حسش نکرده بود. دلهره برای قلب شیشه ای زینبش. دلهره برای از دست دادن اعتماد زینبش! مرد که باشی، تکیه گاه بودن برای دوست داشتنی هایت را دوست داری! مرد که باشی، کوه میشوی برای هر چه ناملایمات است. مرد که باشی، زنت جزیره امن خودش را دارد... فقط کافیست مرد باشی! "🌷نویسنده:سنیه_منصوری " ادامه‌ دارد.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کـانـاݪ خـاڪریز←↓ 🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
✨﷽✨‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔹اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، 🔹 و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک‏ الْمُشْتَکى‏، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، 🔹اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، 🔹وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا 🔹بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، 🔹اِکفِيانى‏ فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى‏ فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ‏ الزَّمانِ، 🔹 الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، 🔹 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ. ••🌿♥️•• ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"صبحمان را اینگونہ آغاز ڪنیم" 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃 🌹بِسْمِ اللَّهِ النُّورِ 🌹بِسْمِ اللَّهِ نُور النُّورِ 🌹بِسْمِ اللَّهِ نورٌ عَلى نُور 🌹بِسْمِ اللَّهِ الَّذى هُوُ مُدَبِّرُ الامُورِ 🌹بِسْمِ اللَّه الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ 🌹الْحَمْدُ للَّهِ الذَّى خَلَقَ النُّور 🌹َمِنَّ النُّورِ وَ انْزَلَ النُّورَ عَلَى 🌹الطُّورِ، فى کِتابٍ مَسْطُورٍ، 🌹فى رَقٍّ مَنْشُورٍ، بِقَدَرِ 🌹مَقْدُورٍ، عَلى نَبىٍّ مَحْبُورٍ. 🌹الْحَمْدُ للَّهِ الَّذى هُوَ بِالعِزِّ 🌹مَذْکُورٌ وَ بِالفَخْرِ مَشْهُورٌ وَ 🌹عَلَى السَّرّاءِ و الضَرّاءِ مَشْکُورٌ 🌹وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى سَیِّدنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرین کـانـاݪ خـاڪریز←↓ 🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃