فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوشه ای از حالات معنوی سردار شهید #محمدرضا_تورجی_زاده🕊🌹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
🔷 شهید آوینی: «چند قدم آن طرفتر، برادر خلیلی که خبر اسارت دومین فرزند خود را نیز شنیده است نشسته، پیشانیاش را بر سلاحش تکیه داده و با نفس اماره خویش میجنگد و راستش، جنگ حقیقی همان جنگی است که اکنون در درون او برپاست.
🔹آری، مومن در دو جبهه میجنگد: جبهه درون و جبهه بیرون. و جهاد اکبر در جبهه درونی انسان درگیر است.»
🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
#تلنگر🍁
شھیدحججۍمیـگفت:
یھوقتـایۍدلڪندناز
یھسـرےچیـزاۍِ"خـوب"
باعـثمیشھ...
چیـزاۍِ"بهترے"
بدسـتبیاریم..
بـراےِرسیـدن بھ
مھـدےِزهـرا"عج"
ازچـۍدلڪندیم؟!✋🏻
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
خاڪریزشهـدا
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞 #قسمت8⃣4⃣ عاقد شروع کرد و پارچه روی سرشان آمد و قند سابیده شد. احسان ق
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت9⃣4⃣
زینب ساداتی که در حال باز کردن در، با خودش غرغر میکرد و میگفت: آخه کی فردای عقدش میره سرکار؟
لبخند احسان عمق گرفت. نگاه زینب سادات که به نگاه احسان دوخته شد، لپ هایش که از شرم سرخ شد و احسانی که دست دراز کرد و دستهایش را گرفت، صدای همسرش را شنید: سلام.
احسان با تمام احساسش گفت: سلام خانوم!سلام بانو! صبحت بخیر!غرغرو بودی و من نمیدونستم؟
زینب سادات لب گزید و احسان خندید: همیشه دوست داشتم ببینم این پسرها چی از تو دیدن که میگن شما خیلی سر به هوا و شیطونی!
بعد چشمکی به زینب سادات شرمگین زد و با خنده ادامه داد: البته شما همیشه خانمانه رفتار میکنید ها! و این شیطنت هایی که برای خانواده داری، و قرار هست برای من هم باشه، همون چیزی هست که من میخواستم. دوستت دارم بانو!و این اولین دوستت دارمی بود که احسان گفت. در حیاط خانه محبوبه
خانم!
چه کسی فکرش را میکرد؟ یک روز، دختری به نجابت مهتاب، در میان
چادر سیاهش، ایستاده در هوای صبحگاهی، زیر نور ملایم آفتاب، دست
در دست مردی که فرسنگ ها از او و عقایدش دور بود، اینطور عاشقانه
بشنود واژه ی دوستت دارم را؟
تمام راه تا بیمارستان، در ذهنش تکرار شد و تکرار شد. آنقدر که دلش پر از خوشی شد. آنقدر سرحال شده بود که واکنش همکارانش برایش مهم نبود. احسان لبخند عمیقش را دید. دید و دلش بی قرار شد. دید و دلش بیشتر خواست. دلش بیشتر از این لبخند ها خواست. دلش صدای بلند خنده هایش را خواست. چقدر شیرین است، مسئول خنده های کسی
باشی که دوستش داری!
💞💞
صدای خنده های بلندی در بخش پیچید. زینب سادات سرکی به راهرو کشید و احسان را دید که مقابل ایستگاه پرستاری ایستاده و به حرف چند تن از خانم های همکارش میخندد. نگاهش به خنده های پر رنگ و لعاب همکارانش نشست و کمی دلش گرفت. حق دارد؟ یا حق ندارد؟
زینب ساداتی که شب گذشته ازدواج کرده بود. تا کنون خنده های بلند
احسان را نشنیده بود. تا کنون او را اینگونه ندیده بود. چرا احسان خنده
های زیبایش را، همانی که زینب سادات تازه فهمیده بود چقدر زیباست را
تقدیم کسی جز او کرده بود؟ خودش را در اتاق پنهان کرد. صدای حرف زدن احسان را میشنید اما کلمات از آن فاصله قابل فهم نبود.
چند دقیقه ای بغض کرد و چشم بست و با صدای احسان چشم گشود.
احسان: خسته نباشی بانو!
لبخند زدن به لبخند های احسان، آسان بود: سلام.شما هم خسته نباشی!
احسان دوباره خندید: دلم برات تنگ شد، اومدم ببینمت که این همکارات وقت من رو گرفتن! نمیدونی چی میگفتن!
زینب سادات لب ورچید و غر زد: هر چی گفتن معلوم بود خیلی خنده داشت که اونجوری خندیدی، هیچ وقت اینجوری نخندیده بودی!
احسان غم صدای زینبش راشنید،دلنوازی کرد: چون مزخرف تر از این نشنیده بودم!چون حرف نبود، جوک بود! خیلی بی شرمانه به من میگن امیدوارم مهریه سنگین نگرفته باشید! این جور دختر ها اهل زندگی نیستن!
زینب سادات گفت: این که خنده نداشت!
"🌷نویسنده:سنیه_منصوری
ادامه رمان...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت0⃣5⃣
احسان هر دو دست زینبش را در دست گرفت و دلجویانه گفت: خنده داشت! چون امروز به تویی حسادت کردن که جز مهربونی چیزی براشون نداشتی! خنده دار بود چون نفهمیدن ظاهری قضاوت نکنن! نفهمیدن شادی من بخاطر داشتن تو هست. نفهمیدن عشق چی هست. بهشون
گفتم نگران نباشن چون اومدم مهریه تو رو بدم. اونها هم فکر کردن فردای عقد پشیمون شدم و داشتن سعی میکردن خودشون رو قالب من کنن! من هم فرار کردم اومدم پیشت تا مواظبم باشی ندزدنم!
زینب سادات نق زد: احسان!
و این اولین بود و اولین ها زیبا هستند...
احسان: جانم! شوخی کردم عزیزم. اما اون قسمت اولش راست بود ها!
اما من گفتم نگرانش نیستم!
زینب سادات گلایه کرد: دیگه اونجوری برای دخترها نخند.
احسان سر کج کرد: چشم. اما باور کن شوق دیدن تو دلم رو اونقدر شاد کرده بود که حتی اگه فحش هم میدادن، من همینطور میخندیدم!
زینب سادات نق زد: اما اونها به من فحش دادن و تو خندیدی.
احسان اخم کرد: زینب جانم! اونها به تو حسادت میکنن، نه به خاطر من، بخاطر اینکه خواستنی هستی، بخاطر اینکه نمیتونن مثل تو باشن! به دل نگیر. شما همکار هستید. و یادت نره که من هرگز از تو و دوست داشتنت دست نمیکشم! دنیا دنیا جمع بشن، عشق اگه عشق باشه ثابت میمونه!
زینب سادات جوابش را داد: همونطور که زن باید نجیب باشه، مرد هم باید نجابت کنه! همیشه طوری رفتار کن که دوست داری با تو اونطور رفتار کنن! همونطور که زن باید عفت داشته باشه و خودش رو از نامحرم دریغ کنه، مرد باید نگاهش عفت داشته باشه! همه چیز دو طرفه است. نمیتونی خودت به زنها نگاه کنی و انتظار داشته باشی به زنت نگاه نکنن!
احسان به فکر فرو رفت
"🌷نویسنده:سنیه_منصوری "
ادامه دارد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
#رزق_شبانه
✨﷽✨
🔹اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ،
وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ،
🔹 و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک الْمُشْتَکى،
وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ،
🔹اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ،
اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ،
🔹وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا
🔹بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ،
🔹اِکفِيانى فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ،
🔹 الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى اَدْرِکنى اَدْرِکنى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ،
🔹 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ.
••🌿♥️••
"صبحمان را اینگونہ آغاز ڪنیم"
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃
🌹بِسْمِ اللَّهِ النُّورِ
🌹بِسْمِ اللَّهِ نُور النُّورِ
🌹بِسْمِ اللَّهِ نورٌ عَلى نُور
🌹بِسْمِ اللَّهِ الَّذى هُوُ مُدَبِّرُ الامُورِ
🌹بِسْمِ اللَّه الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ
🌹الْحَمْدُ للَّهِ الذَّى خَلَقَ النُّور
🌹َمِنَّ النُّورِ وَ انْزَلَ النُّورَ عَلَى
🌹الطُّورِ، فى کِتابٍ مَسْطُورٍ،
🌹فى رَقٍّ مَنْشُورٍ، بِقَدَرِ
🌹مَقْدُورٍ، عَلى نَبىٍّ مَحْبُورٍ.
🌹الْحَمْدُ للَّهِ الَّذى هُوَ بِالعِزِّ
🌹مَذْکُورٌ وَ بِالفَخْرِ مَشْهُورٌ وَ
🌹عَلَى السَّرّاءِ و الضَرّاءِ مَشْکُورٌ
🌹وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى سَیِّدنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرین
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹🍃
بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد🌱
در انتظار ظهورت دلم شكیبا شد🌱
تمام دفترعمرم سیاه شد اما🌱
امیدِ دیدنِ رویت دوباره پیدا شد🌱
چه جمعه ها كه گذشت و نیآمدی آخر🌱
دعای منتظرانت حدیث شبها شد🌱
چكیده قطره اشكی ز دیدگان زان پس🌱
فضای سبز نیایش پر از تمنا شد🌱
حصارِ یأس چه زیبا شكست با یادت🌱
ولی چگونه بگویم كه عقدهها وا شد🌱
هنوز مانده به دل آرزوی دیدارت🌱
بیا بیا كه بهارم خزان غمها شد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
صدایی نظرم را جلب کرد ، برگشتم ، با خنده گفت " برادر ، یک عکس از ما بگیر "
گفتم : "شرمنده ، تعداد کمی فیلم برایم مانده ، دنبال سوژه ام"
گفت : "حتما باید شهید یا زخمی بشیم تا سوژه پیدا کنی ؟"
با شرمندگی گفتم : "نه برادر این چه حرفیست ؛ من در خدمتم."
نشست، چفیه اش را به سر بست و با زدن عطر " تی رز " به خودش ، صدای خنده بچه ها بلند شد . عکس که گرفتم کلی تشکر کرد ...
هنوز چند قدم از او جدا نشده بودم که خمپاره ای کنارمان خورد . با عجله برگشتم او را ببینم .
به خیل شهدا پیوسته بود ...
عکاس : سید مسعود شجاعی طباطبایی
عملیات کربلای یک _ منطقه مهران
#مردان_بی_ادعا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
خرید عقدمان یک حلقهی نهصد تومانی بود برای من، همین و بس.
بعد از عقد، رفیم حرم، بعدش گلزار شهدا.
شب هم شام خانهی ما.
صبح زود مهدی برگشت جبهه.
راوی: همسر شهید مهدی زینالدین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
✅خاطرات دلتنگی
🌹مصطفی سعی میکرد سیستم مخابراتی را ببرد در دل دشمن و تلفن را وصل کند تا رزمندهها راحت با خانوادههایشان تماس بگیرند.
🌹هرجا هم تلفن را وصل میکرد، زنگ میزد با من تست کند که درست شده یا نه. موقع تست با لهجه عربی میگفت: «ابوس ادیک!» یعنی دستت را ببوسم.
🌹من هم عربیام خوب بود و میگفتم «السلاموعلیکم یا بعلی» و باهم کلی شوخی میکردیم.
همسر شهید مدافع حرم
#مصطفی_زالنژاد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
فرازی از وصیت نامه ، سردار شهید علیرضا موحد دانش :
مردم ! شما خوب می دانید که شهید عزادار نمی خواهد ، رهرو می خواهد !
راهی که ما در آن گام نهاده ایم راه حسین (علیه السلام ) است !
و ، تا آخرین نفس در سنگر رضای خدا خواهیم ماند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
✳️ اهمیت نــمــاز اول وقت🌱
🥀 خطبهی عقد خوانده میشد اما داماد نبود!
🥀 لحظهی جاریشدن خطبهی عقدمان مقارن با اذان ظهر شده بود. عاقد، خواندن خطبهی عقد را آغاز کرده بود ولی داماد نبود! بعد از مدتی آمد.
🥀 هر که پرسید کجا بودی، توضیح خاصی نداد. از غیبتش کمی ناراحت بودم. بهآرامی گفت: «میدانی که #نماز_اول_وقت برایم مهم است. نمیخواستم شروع مهمترین فراز زندگیام با نافرمانی خداوند باشد.» به مسجد رفته و نماز اول وقتش را خوانده بود.
👤 راوی: همسر #شهید_سعید_حسینی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹عشق تو پروانه کرد عالم را..
#اللهمعجلالولیکالفرج🤲
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وصیت نامه شهید مدافع حرم «داود جوانمرد»
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
سعی می کرد در حضورش کمتر غیبت بشه.
همیشه سرصحبتی که بوی غیبت می داد،
یا آنجا را ترک می کرد،
یا صحبت را عوض می کرد.
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی🌷
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ متفاوت شب یلدا 😔
🍁🍃 🍁
همه به انتظار یلدا نشسته اند..
برنامه ریزی میکنند و خودشان را آماده میکنند و حسابی تدارک میبینند و حساب و کتاب میکنند برای خرج شب یلدا و......
ازخودم میپرسم🤔🤔
آیا تو از یلدا عزیز تر نیستی که اینگونه مشتاقت نیستیم؟!؟! اینگونه در انتظارت نیستیم
وتدارک برای ظهورت نمیبینیم!!😔
کاش میدانستیم سرگرم شدن به بازی ها و سرگرمی های دنیا ما را لحظه به لحظه از تو دور تر میکند....
مهدی جان برایمان دعا کن،،،آقابه بی وفایی و بی معرفتی ما نگاه نکن،،،به خودت نگاه کن،به محبتت،به دستت که برای ما رو به سوی آسمان دراز میشود نگاه کن
به چشمانت که با دیدن گناهان ما پر آب میشود نگاه کن
برایمان دعا کن آقا
برایمان دعا کن تا حقیقت را ببینیم و بفهمیم تنها راه رسیدن به آرامش بودن در کنار تو است و همراه شدن با تو برای رسیدن به خدا
مهدی جان آقای خوبم ما را ببخش😔
من ازالان تا شب میشمارم گناهانی را که به خاطر لبخند زیبای تو کنار خواهم گذاشت !!!!
و شب یلدا که طولانی تر هست نسبت به بقیه شب های سال بیشتر برای ظهورت دعا میکنم🌹🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
اللهم عجل لولیک الفرج بحق الحسین علیه السلام.....آمین🙏🏻🙏🏻🙏🏻
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
نوشته بود؛
بر روی قبرم این مطلب نوشته شود:
ای برادر، به کجا میروی؟ کمی درنگ کن. آیا با کمی گریه و یک فاتحه خواندن بر مزار من و امثال من، مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته ایم از یاد خواهی برد؟!
#شهید_رضا_نادری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کـانـاݪ خـاڪریز←↓
🍃🌹 @khakriz_shohada 🌹
#رزق_شبانه
✨﷽✨
🔹اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ،
وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ،
🔹 و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک الْمُشْتَکى،
وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ،
🔹اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ،
اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ،
🔹وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا
🔹بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ،
🔹اِکفِيانى فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ،
🔹 الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى اَدْرِکنى اَدْرِکنى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ،
🔹 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ.
••🌿♥️••